eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.5هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 روزنامه نگاری از آمریکای لاتین: اسرائیل مهندسان هسته‌ای را ترور کرد -ایران قوی‌تر بازگشت اسرائیل دیپلمات‌شان را ترور کرد -ایران قوی‌تر بازگشت آمریکا سردار سلیمانی رو ترور کرد -ایران قوی‌تر بازگشت و الان رئیسی و امیرعبداللهیان رفتند -ایران قوی‌تر باز می‌گردد. ✍ تمدن ایران قهرمان ساز هست، مطمئن باشید که در آینده افرادی می آیند که در جایگاه خودشون برای ایران سنگ تمام می‌گذارند. الان دشمن سعی می‌کند که مردم را نامید کند و آرزو می‌کند شورای نگهبان یکی از اصطلاح طلبان بدنه دولت قبلی را انتخاب کرده و اینا بتوانند با کار رسانه ای، کاری کنند او رای بیاورد. ولی زهی خیال باطل. هژمون ایران شکل گرفته و در مسیر قدرت است. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
حتی وقتی هم که شهید شد، بازم سفر استانی میره...
🔴 برنامه سفر استانی رئیس‌جمهور پس از شهادت..... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر آیت الله رئیسی از کودکی تا شهادت🌹 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹غروب غم انگیز جمکران و تصاویر هوایی از تشییع شهدای خدمت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 12 تا صبح کنار تابوت نشستم و اشک ریختم. نزدیک صبح چند نفر اومدن و تابوتو بردن
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 13 آخرین مهرمو حرکت دادم و برای بار سوم من بردم. طلبکارانه به چشمام زل زدم --چته چرا طلبکاری؟ مشمئز گفتم --نمیبینی مگه من بردم؟ خندید --خب حالا چیکار کنم واست؟ متفکر گفتم --خب واسم عروسک... ولی عروسکا خیلی وقته دیگه واسم جذابیتی نداشتن. یدفعه یاد روزی افتادم که میلاد واسم عروسک خرید و گریم گرفت. میثم نشست کنارم و دستامو گرفت. --مائده؟ جدیداً حس تنفرم نسبت به میثم به کل از بین رفته بود و حس میکردم با حضورش جسم و روحم آرامش داره. دقیق ۲۵ روز دیگه مدت زمان محرمیتمون به پایان میرسید. با بغض گفتم --میثم! --جانم؟ --چند روز دیگه مدت زمان محرمیتمون.. حرفمو قطع کرد --درست ۲۵روز دیگه. بی توجه بهش ادامه دادم --میثم تو منو تنها میذاری مگه نه؟ خندید --خودت چی فکر میکنی؟ --آخه ما قرارمون چیر دیگه ای بود. --به نظرت چیکار کنیم؟ فرض اینکه بعد از رفتن میلاد میثمم تنهام بزاره واسم طاقت فرسا بود. --میشه نری؟ گریم گرفت و ادامه دادم --میثم من هیچکسو جز تو ندارم الان. خودشو بهم نزدیک کرد و با لحن آرومی گفت --آخه کی میتونه فرشته ای مثل تو رو تنها بزاره؟ اشکامو پاک کرد --دیگه حرف از رفتن نزن باشه؟ وگرنه منم مجبور میشم جور دیگه ای تنبیهت کنم. شیطون خندیدم --مثلاً چجوری؟ --حالا بعداً میفهمی..... صبح زود میثم رفت سرکار و منم رفتم سراغ آلبومای قدیمیمون. با دیدن هر عکس از میلاد اشکام بیشتر میشد تا جایی که طاقتم طاق شد و آلبومو گذاشتم سرجاش. ساعت۹صبح بود. زنگ زدم به میثم تا بیاد منو ببره سر قبر میلاد ولی جواب نداد. دلم گرفته بود و میخواستم با میلاد حرف بزنم. با فکری که به ذهنم خطور کرد ذوق زده لباس پوشیدم و سوییچ ماشین میلادو برداشتم و بسم اﷲ الرحمن الرحیم گفتم و ماشینو با ترس و لرز روشن کردم از حیاط بردم بیرون. سعی کردم با سرعت مجاز رانندگی کنم و خداروشکر موفق هم شدم. رسیدم گلستان شهدا و سر راه چند تا شاخه گل و یه شیشه گلاب خریدم رفتم نشستم سر قبر. دوتا از رفیقای میلاد اونجا بودن و تا منو دیدن خداحافظی کردن و رفتن. تازه یادم افتاد رفیقای میلاد با میثمم جیک و پوکشون یکیه و سیلی از عصبانیت از طرف میثم در راه بود. ترسو گذاشتم کنار و روی قبر گلاب ریختم و گلارو گذاشتم. اشکام شروع به باریدن کرد و با صدای آشنایی سرمو آوردم بالا. یا حضرت عباس (ع) میثمــــه! یه نمه اخم رو صورتش بود. نشست و فاتحه خوند. نمیدونستم باید چیکار کنم با صدای آرومی سلام کردم --سلام خانم بازیگوش. خندم گرفت اما جلوی خودمو گرفتم چون میثم خیلی جدی حرفشو زد. --مائده! بدون اینکه سرمو بلند کنم --بله؟ --چرا بدون اجازه ی من تنهایی پاشدی اومدی؟ --دلم تنگ شده بود. --خب عزیز من میزاشتی خودم میاوردمت. کلاً از بچگی آدمی نبودم که بخواد جواب پس بده و از انتقاد متنفر بودم. رُک گفتم --حالا مگه چیشده زمین به آسمون رفته یا آسمون به زمین اومده؟ اخمش شدیدتر شد --میدونی چقدر نگرانت شدم؟ --حالا انگار من رفتم سفر قندهار. ساعتشو گرفت جلوم --ساعت ۴بعد از ظهره خانم. تازه یادم افتاد از ساعت ۹صبح رفتم گلستان شهدا. واسه اینکه کم نیارم به حالت قهر سرمو برگردوندم. عصبانی خندید --تازه دوقورت و نیمشون باقیه. بلند شدم و رفتم سوار ماشین شدم و بی توجه به هشدارتای میثم با سرعت زیادی ماشینو به حرکت درآوردم. توی راه هرچی تو ذهنم بود نثار میثم کردم و تصمیم گرفتم کلاً از خونمون بندازمش بیرون. ماشینو بردم تو حیاط و رفتم لباسامو عوض کردم. چند دقیقه بعد میثم اومد تو خونه و در رو با صدای وحشتناکی کوبید به هم. --مائده! جوابشو ندادم. اومد تو اتاق و با قیافه ای که عصبانیت ازش میبارید فریاد زد --نمیشنوی صدامو؟ بازم جوابشو ندادم. اومد نشست کنارم و صورتمو با دستش برگردوند سمت خودش. --وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن فهمیدی؟ پوزخند زدم --مثل اینکه زیادی باورت شده یه کاره ی منیا! اینو گفتم و بلند شدم از اتاق برم بیرون که مچ دستمو گرفت --مائده منو بیشتر از اینی که هست عصبانی نکن! برگشتم و جیغ زدم --چیه عصبانیت کنم مثلاً میخوای چیکار کنی؟ اصلاً معلوم نیست از کدوم جهنم دره ای اومدی وارد زندگی من شدی! منو بگو آخه آدم به کسی که معلوم نیست پدر و مادرش کین کس و کارش کین بله.... این حرفم ختم شد به یه سیلی خیلی محکم از طرف میثم تهدیدوار انگشتشو تکون داد --اینو زدم تا بفهمی هر حرفی که از دهنت میخواد بیاد بیرونو چند بار تو دهنت بچرخونی! در ضمن از این به بعد بدون اجازه ی من حق نداری پاتو از این خونه بزاری بیرون. عصبانی هولش دادم و فریاد زدم --بیشین بینیم باو از این به بعدی وجود نداره آقای بهداد. شمارو به خیر منم به سلامت....... "حلما"
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 14 دوباره خواستم از اتاق برم بیرون که محکم تر دستمو نگه داشت --خوب گوشاتو باز کن ببین چی دارم بهت میگم میلاد قبل رفتنش تو رو سپرد دست من و ازم قول گرفت که تحت هیچ شرایطی تو رو تنها نزارم. --ولی من میخوام تنهام بزاری اونم همین الان. بغضم شکست و ادامه دادم --مردی که دست و بزن داشته باشه به درد لای جرز دیوارم نمیخوره چه برسه بخواد مراقب آدم باشه. تو تموم عمرم یکبار هم بابام یا میلاد روم دست بلند نکردن اونوقت تو.... . و دم گوشم نجوا کرد --بگم غلط کردم منو میبخشی؟ تا چند ثانیه بی حرکت موندم اما حصار دستاش مثل آهن ربا منو به طرف خودش جذب میکرد. دستامو دور کمرش گره زدم و تو یه حرکت از رو زمین بلندم کرد و دور اتاق چرخوند. صدای خنده هامون کل خونه رو برداشته بود و انگار نه انگار که تا چند دقیقه ی پیش اتاق میدون جنگ بود. منو نشوند رو تخت و خودشم نشست کنارم. با دستش گونمو نوازش کرد --دستم بشکنه مائده! --خدانکنه. --تو گشنت نیس؟ --چرا غذا نداریم؟ --نه راستش نتونستم غذا درست کنم. --اشکالی نداره امروز املت میثم پز میخوریم. اینو گفت و رفت تو آشپزخونه مشغول شد. ایستادم روبه روی آینه و موهامو برس کشیدم ریختم رو شونه هام و یه تاپ و شلوار گلبهی سفید پوشیدم. رفتم تو آشپزخونه و میثم با دیدنم تعجب کرد خندیدم --چیه جن دیدی؟ خندید --نه اتفاقاً پری دیدم اونم چه پری دلبری! خجالت زده خندیدم کنجکاو به من خیره شد --اولین باره میبینم از اینجور لباسا میپوشی! به حالت قهر برگشتم --حالا میرم عوضش میکنم! به ثانیه نکشیده خودشو رسوند پشت سرم --نه آخه میدونی با این لباسا خوشمزه تر میشی. ملاقه رو برداشتم و برگشتم سمتش --یه بار دیگه بگو تا با ملاقه از وسط نصفت کنم. خندید --خیلی خب حالا فیلم هندیش نکن بیا غذامونو بخوریم یخ کرد. بعد از ناهار که با شاممون هم یکی شد نشستیم رو مبل و باهم یه فیلم سینمایی پلی کردیم. فیلم سینمایی جنگی بود و کم کم داشت حوصلم سر میرفت که برق قطع شد و فیلم نصفه نیمه موند. میثم کلافه از اینکه چرا برق قطع شده و من خوشحال از اینکه دیگه فیلمی در کار نیست. --مائده! --هوم؟ --حالا چیکار کنیم؟ سرمو گذاشتم رو شونش و چشمامو بستم --من که میخوابم توام هرکار دوس داری بکن. خندید --اونوقت من اینجا چقندرم دیگه! خندیدم --میتونی شلغم هم باشی. یه دفعه جا خالی داد و از جاش بلند شد. --پاشو بریم تو اتاق بخواب. یه لحظه ترسیدم و از پشت میثمو بغل کردم --چیشد؟ --میثم من میترسم. دستامو گرفت و آروم آروم رفت سمت اتاق یدفعه صدای آخ گفتنش بلند شد. بمیرم بچم با سر رفت تو دیوار. نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده. میون خنده هام گفتم --خوبی؟ جواب نداد و با احتیاط تر رفتیم تو اتاق. رو تخت دراز کشیدیم و من محکم بازوی میثمو چسبیدم. --مائده کسی قرار نیست منو بدزده ها! --این که مهم نیست مهم منم که میترسم تورو هم دزدیدن که دزدیدن. حرفمو جدی گرفت و با حالت قهر پشت به من خوابید. دستمو گذاشتم دور کمرش و محکم بغلش کردم. --خفم کردی مائده! --کلاً تو خیلی فرصت طلبی میثم! الان که من از تاریکی میترسم توام قهر کردنت گرفته. --آخه کی دلش میاد با تو قهر کنه؟ --حالا دیگه نترس من پیشتم..... آخرین روز محرمیتمون بود. میثم صبح رفت سرکار و تا شب برنگشت. ساعت ۹شب بود که در باز شد و میثم اومد. خستگی از چشماش میبارید. --سلام. --سلام خوبی؟ --نه امروز خیلی خسته شدم. --هووم. لباساشو عوض کرد و اومد نشست کنارم. --چیشده؟ --هیچی. --خیلی پکری! لبخند زدم و رفتم شام و آماده کردم و میثمو صدا زدم. نشست سر میز و کنجکاو گفت --گرم نیست انقدر پوشیدی؟ --مجبورم خندید --فردا صبح زود نوبت گرفتم بریم محضر. --واسه چی؟ --تو باغ نیستیا فردا محرمیتون تموم میشه. گره ی روسریمو باز کرد و از رو سرم برداشت --الانم اینو از رو سرت بردار خلقم تنگ شد. شیطون خندیدم و واسش چشمک زدم. --کرم نریز مائده عواقب داره. --خیلی خب توام. بلند بلند خندید با شوخی و خنده شاممون رو خوردیم و بعد از شام میثم خیلی زود خوابید بعد از یک ساعت چرخیدن توی فضای مجازی خوابم برد و صبح زود با میثم رفتیم محضر. خداروشکر از قبل جواب آزمایشمون اومده بود و دیگه نیازی نبود معطل اون بمونیم. خطبه ی عقد بینمون جاری شد و من و میثم واسه همیشه به هم محرم شدیم. بعد از محضر من رفتم آرایشگاه و میثم کلی بهم سفارش کرد موهامو رنگ نکنم و منم قبول کردم... بعد از اصلاح صورتم چشمم روی یه رنگ مو خیره موند...... "حلما"