eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
هفته‌ی قبل برگزار شد" #سه‌شنبه‌های_مهدوی همکاری بچه‌های مسجد و مدرسه با هم در برپایی ایستگاه صلواتی
دوستان اعضای کانال این برنامه این هفته هم که تا دقایقی دیگه باشه شروع میشه با همکاری خود نوجوانان میخوایم سطح برنامه رو گسترش بدیم جایی شلوغتر در سطح شهر این کار رو به اجرا در بیاریم عزیزانی که مایل هستن همکاری کنن و دوست دارن توی این برنامه شریک و سهیم باشن و ثوابی کنن میتونن اعلام کنن تا از نظری مالی سهیم بشن برای خرید اقلام برنامه" آی دی مــا @Enghlabym313
آماده کردن بسته‌های این هفته شوق و ذوق در وجود تمامی این بچه‌ها وجود دارد اینان فرزندان امام زمان(عج) هستند"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تا به کسی تکیه می‌کنیم، همون آدم پشت‌مونو خالی می‌کنه؟ | نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۹۰ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری اضطراب و ترسم رو به بقیه منتقل نکنم؟ | نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۹۰ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون ایستگاه صلواتی به نیت ظهــور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
قسمت بیستم: ارتباط وفای به عهد غدیر (عهد امام) با ظهورخواهی چه چیزی مصداق وفای به عهدی است که در غ
قسمت بیست و یکم: در پایان سه تعریف کوتاه در معنا و مفهوم وفای به عهد غدیر ( عهد با امام) ارائه می شود تا دوستان کوتاه ترین تعاریف را در این باره در دست داشته باشند. تعریع اول - وفای به عهد امام علیه‌السلام تعیین مسیر قلب است قبل از انجام هر عملی؛ مثل وقتی که قبل از اینکه به تقاطعی برسیم تعیین مسیر می‌کنیم. قلب وقتی متعهد به عهد غدیر باشد دغدغه ی برگشت حق حکومت به امام علیه‌السلام را دارد؛ و مثل قطب‌نما و قبله‌نمایی است که بر نشان دادن جهت تنظیم شده باشد؛ حالا که تنظیم شده هر کار بکند در جهت لزوم برگشت حق به امام علیه‌السلام است. تعریف دوم - دلایل روایی متعددی داریم که ثابت می‌کند شیعیان در تاخیر یا تعجیل ظهور مؤثر هستند. هر چند تلاش‌هایی را که تا حالا برای ظهور انجام داده ایم گاهی از سیاهی ظلمت غیبت کم کرده؛ ولی چون خداوند تداومی در این تلاش‌ها ندیده یا در جهت صحیح ظهورخواهی نبوده، اذن ظهور را صادر نکرده است. معنای اللهم عجّل لولیّک الفرَج این است که خدایا یک فرج و گشایشی برای امام زمان علیه‌السلام ایجاد کن. ما با گفتن این ذکر معمولاً ظهور حضرت را واسطه برآمدن امورات دنیا و آخرت خودمان قرار می دهیم؛ یعنی برای برآورده شدن نیازهای خودمان ظهور حضرت را از خدا می خواهیم. در حالی که درخواست فرَج و گشایش برای امام زمان ارواحنافداه این است که خودمان را در نظر نگیریم و رفع سختی‌هایی را برای حضرت از خدا بخواهیم که بعد از طرد شدن ایشان از جایگاه حاکمیت بر دنیا ایشان را احاطه کرده است ( در دعای ندبه گوشه ای از بلایائی را فرموده اند که بخاطر طرد شدن از جایگاه غدیر دامنگیر امام زمان علیه السلام شده است؛ از جمله : عزیزُُ علَّیَ اَن تُحیطَ بِکَ دُونِیَ البَلوی= برمن سخت است ببینم شما به مشکلاتی دچار شده اید که من از آن فارغم) بی توجهی به امام علیه‌السلام و خواسته‌ها و راهکارهای صحیحی که برای زندگی ما ارائه دادند موجب ایجاد عوامل دهگانه‌ای شده که باعث تضعیف نیروی شیعیان شده است: 1. عدم اطلاع از جایگاه علائم حتمی 2. عدم تشخیص نحوه دعا برای فرَج 3. غفلت از ارتباط روحی با امام زمان علیه‌السلام 4. غفلت از امکان یاوری برای همه شیعیان 5. برداشت نادرست از اذن الهی در ظهور 6. قرار دادن عناوین اختصاصی معصومین علیهم‌السلام برای دیگران 7. هجوم عقاید صوفیه 8. بی حسی در مقابل گناه 9. دور دانستن ظهور 10. عدم اطلاع از مزایای ظهور این عوامل در واقع جزو موانع ظهور هم شدند و ملاک و معیارها را در فکر و اعتقاد شیعیان آنچنان جابجا کرده اند که تشخیص نوع صحیح ظهورخواهی برای عموم شیعیان مشکل شده و اضافه‌تر شدن وزن دوران غیبت و تاخیر ظهور را در پی داشته است. حق حاکمیت امام علیه‌السلام بر دنیا که در غدیر برای ائمه علیهم‌السلام تعیین شد با همه وزین بودنش در گرو ظهور حضرت است و تعجیل در ظهور هم متوقف بر وفای به عهد امام علیه‌السلام است که امام زمان علیه‌السلام در نامه به شیخ مفید آن را از شیعیان این چنین خواستند: و لو انّ اشیاعنا وفّقهم الله لطاعته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم لما تاخّر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعاده بمشاهدتنا.... تعریف سوم - چنانچه با معیارهای غدیر و خطبه غدیر به دنیا بنگریم متوجه بی‌وفایی به عهد امام علیه‌السلام می‌شویم که از قرن‌ها قبل رو به گسترش بوده و به همه جای زمین و همه چیز مردم سرایت کرده است. اصلاً بی‌وفایی به عهد امام علیه‌السلام را باید به کویر تفتیده‌ای تشبیه کرد که علف‌های هرزی تولید می‌کند که هر یک به نوعی مانع ظهورند. 1. برداشت نادرست از اذن الهی در ظهور 2. قائل شدن عناوین و معیارهای مربوط به معصومین علیهم‌السلام برای علماء و فقها و مراجع، یا غلو درباره امام علیه‌السلام 3. نفوذ عقاید صوفیه و فلاسفه در اصول اعتقادی شیعیان 4. عدم حساسیت در مقابل گناه و معصیت خداوند 5. دور دانستن ظهور 6. عدم اطلاع از مزایای ظهور 7. عدم اطلاع از علائم حتمی 8. عدم تشخیص نحوه دعا برای فرَج 9. غفلت از ارتباط روحی با امام عصر ارواحنافداه 10. غفلت از امکان یاوری امام زمان علیه‌السلام برای همه شیعیان محصولات نحس بی‌وفایی به عهد امام علیه‌السلام هستند، که موجب فروکش کردن آب حیات، یعنی ظهور امام عصر ارواحنافداه و ادامه غیبت حضرت شده‌اند. بله، کویر بی‌وفایی به عهد امام علیه‌السلام جز علف‌های هرزی که مانع ظهورند، تولید نمی‌کند. ادامه دارد
قسمت بیست و دوم لزوم انجام هریک از مصادیق وفای به عهد امام فقط بخاطر امتثال امر پیامبر -- در اینکه پیامبر در غدیر برای قرار گرفتن هریک از ائمه در جایگاه حکومت بر دنیا از همه؛ تا قیامت بیعت گرفتند "شک نداریم". -- در اینکه اگر به این عهد و پیمان عمل می شد قتل و شهادتی برای ائمه و غیبتی برای امام زمان پیش نمی آمد "شک نداریم". -- در اینکه تحقق ظهور عملی شدن همانست که در غدیر اعلام شد ولی با بی وفائی مسلمانان به عهد غدیر و بعد هم سوءاستفاده ی اهل سقیفه از موقعیت پیش آمده؛ متوقف گردید "شک نداریم". -- در اینکه باید خواستار برگشت امام به جایگاهی شویم که در غدیر تعیین شد "شک نداریم". پس هرکاری که بعنوان مصادیق وفای به عهد امام نام بردیم را فقط بخاطر تحقق آنچه "شک نداریم" باید انجام دهیم : دعا - استغاثه - زیارت؛ اعمال مستحبی و نذر و دادن صدقات و...... نتیجه گیری : -- پیغمبراکرم؛ صلی الله علیه و آله در خطبه ی غدیر تمام تلاش شان را برای اینکه مسلمانان بعد از ایشان برگرد ائمه جمع شده و آنها را حاکم برخودقرار دهند انجام دادند. -- ائمه اطهار (پس از بی وفائی مسلمانان و سوءاستفاده ی اهل سقیفه و دیگر خلفا از موقعیت پیش آمده) در روایات متعدد خواستار تلاش جمعی شیعیان در جهت اجرای عهد بر زمین مانده ی غدیر برای برگشت به جایگاهی که در غدیر برایشان تعیین شده بود شدند -- امام زمان علیه السلام در توقیع دوّم به شیخ مفید "اجتماع قلوب در وفای به عهد غدیر" را برای تحقق ظهور از عموم شیعیان خواستند. -- معصومین علیهم السلام به پیشنهاداتی که برای رهائی از موقعیت پیش آمده به آنها می شد (بعد از بی وفائی به عهد غدیر ؛ غصب خلافت و مشکلاتی که دامنگیر شیعیان شد) ولی فاقد آنچه "شک نداریم" بود بی اعتنا بوده اند.(خیلی مهم) ادامه دارد
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگارمرحوم آغاسی این روزها رو میدیده واقعادیدنی وشنیدنیه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 61 لباس آمینو عوض کردم و خوابوندمش رو تخت. هرچقدر براش لالایی خوندم خوابش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 62 رفتم پایین و چشمم افتاد به کفشای مردونه ی مشکی. سرمو بلند کردم و مهراب با لبخند شیفونمو کنار زد. --به به چه خانم خوشگلی. لبخند زدم و سرمو انداختم پایین. سوار ماشین شدیم و با دیدن آمین که تو صندلی مخصوص کودک خواب بود لبخند زدم --بمیرم بچم خوابش برده. مهراب خندید --بله گریه هاشو کرده الان که مامانش اومده خوابیده..... رسیدیم محضر و مهراب آمینو بغل کرد رفتیم تو محضر. نشستیم رو صندلی و دوتا خانم یه پارچه گرفتن رو سرمونو شروع کردن قند ساییدن. عاقد شروع کرد خطبه رو خوندن و منم قرانو باز کردم و داشتم می‌خوندم که با صدای عاقد که میخواست ازم بله رو بگیره با صدای لرزونی جواب دادم و دوتا خانم بالاسرمون کل کشیدن. یادروزی افتادم که با میثم عقد کردیم و بغضم شکست شروع کردم گریه کردن. با احساس گرمی روی دستم سرمو بلند کردم و مهراب با لبخند اشکامو پاک کرد. یه جعبه باز کرد و حلقمو دستم کرد. منم حلقشو دستش کردم و همون موقع آمین از خواب بیدار شد. خواستم بغلش کنم ولی مهراب بغلش کرد تا آروم شد...... از محضر رفتیم بیرون و توی راه مهراب همش باهام شوخی میکرد و کلی خندیدیم. رسیدیم خونه و مهراب به اصرار خودش کباب تابه ای درست کرد. آمینو بردم خوابوندم تو اتاق و برگشتم تو هال. رفتم تو آشپزخونه داشتم دستامو میشستم بعد امین شروع کرد گریه کردن رفتم بغلش کردم و فهمیدم جاشو خیس کرده. پوشکشو عوض کردم و بهش شیر دادم. مهراب اومد تو اتاقو ولو شد رو تخت. --چقدر خسته شدم. خندیدم --حالا ببین ما زنا چی میکشیم. آمینو از دستم گرفت و شروع کرد باهاش حرف زد. هی رو دستاش میبردش بالا و پایین. یدفعه آمین بالاآرو تو صورتش. مهراب از طرفی عصبانی شده بود و از طرفی معلوم بود حالش بد شده. آمینو گرفت سمت من ودوید سمت سرویس بهداشتی. برگشت و با حالت مشمئزی گفت --بهت بگم بالا آوردم باور میکنی؟ خندیدم --طوری نیست واست عادت میشه...... سر میز مهراب زل زده بود به من و معطل بود من غذامو بخورم. اولین قاشقو خوردم. واقعاً خوشمزه بود. تا فهمید غذاش خوشمزه شده با ذوق شروع کرد غذا خوردن. بعد از نهار مهراب نشست فوتبال ببینه و منم میزو جمع کردم وظرفارو شستم. چای بردم نشستم کنارش برگشت سمتم و لبخند زد --خوبی؟ خندیدم --خداروشکر. دستمو گرفت بوسید --وای مائده نمیدونی چقدر واسه این روز استرس داشتم. لبخند زدم و سرمو انداختم پایین. --یه چیزی بهت بگم موافقت میکنی؟ --تا چی باشه. --راستش میخوام بریم مشهد. با ذوق گفتم --وااای خیلی خوبه که. خندید --یعنی موافقی؟ --چرا نباشم خیلی خوبه که. --باشه. خیلیم عالی. پس بلند شو لباساتو جمع کن بریم. بلند شدم رفتم لباسامو برداشتم گذاشتم تو چمدون و لباساییم که واسه مهراب خریده بودیم رو برداشتم گذاشتم تو چمدون. لباسای آمینو با پوشک و شیشه شیرو بقیه چیزایی که لازم داشت رو گذاشتم تو ساکش و لباسامو عوض کردم. مهراب اومد تو اتاق لباساشو عوض کنه. داشت دکمه های پیرهنشو باز میکرد که خجالت کشیدم و از اتاق رفتم بیرون. یکم خوراکی واسه تو راه برداشتم. مهراب از اتاق اومد بیرون خندید --چیشد فرار کردی؟ خندیدم --نبابا اومدم خوراکی بردارم....... اول رفتیم مزار شهدا سر قبر میلاد و بعد از اون راه افتادیم واسه مشهد. توی راه آمین همش بیدار بود و تا می‌خوابید سریع بیدار می‌شد...... شب بود و آمین خوابیده بود. منم کم کم داشتم خوابم می برد و به زور بیدار مونده بودم. خوابالو گفتم --مهراب. --جانم --یه گوشه بزن کنار بخوابیم من خیلی خوابم میاد --خب تو بخواب. ---منظورم اینه من خوابم ببره توام میخوابی یه موقع. حق به جانب گفت --یعنی بدون من خوابت میبره؟ خندیدم --لوس نشو مهراب. خندید --واسه تو لوس نشم پس واسه کی لوس شم؟ خجالت زده خندیدم. دستمو بوسید --چشم این نزدیکا یه امامزاده هست اونجا میریم چادر میزنیم می‌خوابیم...... رسیدیم به امامزاده و توی صحن امامزاده چادر مسافرتیو نصب کردیم. آمینو خوابوندم کنار خودم و خودمم دراز کشیدم کنارش. مهراب اومد تو چادر و زیپشو کشید. ساندویچارو داد دست من و پیرهنشو درآورد......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 63 با اینکه رکابی تنش بود و بدنش کامل لخت نبود خجالت زده رومو ازش برگردوندم. خندید --تو چقدر خجالتی مائده! ساندیچمو برداشتم --چیکار کنم دست خودم نیست. ساندیچشو برداشت شروع کرد خوردن و در همون حال گفت --عادت میکنی. بعد شام آمینو شیر دادم تا خوابید. نمیدونم چقدر گذشت که چشمام گرم شد و خوابم برد. صبح با صدای آمین از خواب بیدار شدم ولی مهراب هنوز خواب بود. بلند شدم پوشکشو عوض کردم و بهش شیر دادم. مهرابو از خواب بیدار کردم. به زور از خواب بلند شد و با دیدن آمین بغلش کرد --قربوونت برم از دیشب تا حالا دلم واست تنگ شده بود. آمینم که خوش خنده شروع کرد خندیدن..... صبححونه خوردیم و بعد از زیارت امامزاده سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. دوساعت بعد رسیدیم مشهد و با دیدن خیابون آشنایی برگشتم سمت مهراب --داریم میریم خونه تو؟ --خونه ی من نه خونمون.آره عزیزم. حرفی نزدم تا رسیدیم خونه و مهراب ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و وقتی رسیدیم دم در مهراب پشت سرم وایساد و با دستاش چشمامو گرفت. معترض گفتم --عه مهراب. خندید --برو تو هواتو دارم. دستاشو از رو چشمام برداشت و با دیدن تغییر دکوراسیون خونه ذوق زده گفتم --چقدر اینجا خوشگله. خندید --قابل شمارو نداره‌. آمینو ازم گرفت و رفت سمت یه اتاق --بریم اتاق آمینو بهش نشون بدم. دنبالش رفتم وبا دیدن اتاقی که همه چیش طوسی زرد بود لبخند زدم --وااای خدا چقدر اینجا گوگولیه. --چون نی نی مونم گوگولیه. آمینو گذاشت تو تختش و آمین ذوق زده به آویزای بالاسر تختش نگاه میکرد. دستمو گرفت برد دنبال خودش و رفتیم تو یه اتاق دیگه. با دیدن سرویس خواب طوسی سفید ذوق زده گفتم --چقدر اینجا خوشگله. از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد --قربوونت برم لیاقت تو بیشتر از اینه. --ولی چرا همه چیو تغییر دادی؟ --چون زندگیموتغییر دادم. منو برگردوند سمت خودش --چون قراره از این به بعد اینجا زندگی کنیم. خندیدم --خیلی غیر منتظره بود. --بهش میگن قرار دادن طرف تو عمل انجام شده عزیزم. خندیدم --الان من تو عمل انجام شدم؟ خندید و رفت سمت آشپزخونه --غذا بگیرم یا درست میکنی؟ --نه درست میکنم. رفتم تو آشپزخونه و تصمیم گرفتم سبزی پلو با ماهی درست کنم. دست به کار شدم و مهراب رفت تو اتاق پیش آمین. از اینکه از میلاد و پدر و مادرم دور بودم واسم سخت بود ولی مهراب شوهرم بود. با صدای مهراب برگشتم سمتش --چیه تو فکری؟ خندیدم --هیچی. آمینو ازش گرفتم و بهش شیر دادم. مهراب رفت آمینو ببره حموم.... داشتم سبزیارو سرخ میکردم که مهراب صدام زد برم آمینو ازش بگیرم. تا اومدم برم دیر شد و وقتی رفتم دم حموم مهراب شاکی گفت --گلوم پاره شد از بس صدات زدم. --خیلی خب چیشده حال؟ آمینو گرفت سمتم --بگیر بچتـو. بدون هیچ حرفی آمینو ازش گرفتم و در حموم و محکم کوبید بهم. بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن. لباسای آمینو بهش پوشوندم و خوابوندمش روزمین. به قدری از حرفش ناراحت شده بودم که یه لحظه ام گریم قطع نمیشد. انگار من واسش نامه ی فدایت شوم فرستادم بیاد منو بگیره. یادم به غذام افتاد و رفتم تو آشپزخونه و بعد از اینکه برنجمو دم کردم نشستم رو مبل و سرمو گرفتم بین دستام. تو دلم شروع کردم با میثم حرف زدن و اشکام شروع کرد باریدن. مهراب با حوله اومد نشست کنارم. بلند شدم رفتم تو اتاق و خودمو به لباسام سرگرم کردم. اومد دم در اتاق --چرا بچه رو رو زمین خوابوندی؟ --مگه بچه ی من نیست؟ --منظورت چیه؟ --هیچی نگو مهراب. حق به جانب گفت --چه ربطی داره؟ --ربطشو از خودت بپرس اومد خواست دستمو بگیره منو برگردونه سمت خودش که عصبانی داد زدم --به من دست نمیزنی مهراب. با صدای گریه ی آمین اشکمو پاک کردم و رفتم بغلش کردم. --قربوونت برم مامانی که نیومده دارن سرمون منت میزارن. مهراب پوزخند زد --الان مثلاً داری به در میگی دیوار بشنوه؟ جوابشو ندادم و خودمو به آمین سرگرم کردم. اومد سمتم سرمو گرفت بالا --وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن بعدشم فکر نکن تو زندگیت فقط همین بچه رو داری. از این به بعد همه چی فرق می‌کنه مائده من شوهرتم و تو نسبت به من مسئولی. با بغض گفتم --چرا وقتی دیدی من بچه دارم باهام ازدواج کردی؟ --این چه حرفیه میزنه؟ --بیخودی خودتو به اون راه نزن. فریاد زد --من غلط بکنم... با صدای فریادش آمین شروع کرد گریه کردن...... حلما