💢جدیدترین حمله در آبهای اطراف یمن
🔹آژانس تجارت دریای انگلیس از وقوع یک حمله به یک کشتی در میانه تنکه باب المندب و در فاصله 40 مایل دریایی جنوب بندر المخاء خبر داد.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✍ امروز غزه، مثل میدان کربلاست. "یحییالسنوار فرمانده مقاومت اسلامی فلسطین"
📌 روزنامهٔ آمریکایی وال استریت ژورنال: السنوار در نامههایش نبرد غزه را به واقعهٔ کربلا تشبیه میکند.
🔹 السنوار طی دهها نامهای که به میانجیگران و مقامات #حماس فرستاده، تأکید کرده که اسرائیل در وضعیت بهتری از مقاومت نیست و «چیزهای زیادی برای از دستدادن در این #جنگ دارد».
🔹 السنوار در نامههایش از آمادگیاش «برای مرگ در #میدان نبرد» مینویسد و در نامهٔ جدیدش #جنگ_غزه را به نبرد امامحسین علیهالسلام در #کربلا و شهادت ایشان تشبیه میکند و مینویسد: باید در همان مسیری که شروع کردهایم پیش برویم؛ یا بگذار کربلای جدیدی باشد».
🔹 هدف نهایی #السنوار دستیابی به آتشبس دائمی است که به حماس اجازه میدهد با #ایستادگی و پایداری در برابر #اسرائیل و هدایت آرمان ملی #فلسطین، پیروزیِ تاریخیِ خود را اعلام کند.
❤️ السلام علیک یا سیدالشهداء 🇮🇷🇵🇸
#عاشورا #غزه #امام_حسین #یا_حسین
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرفہ و کربلا و دلتنگی
عرفہ رسید و نرسیدم به کربلات آقا...
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است
💔یار آواره ات اے یار چه تنها شده است
🏴عرق شرم منو اشک دو چشمان من است
💔اگر این شهر شبیہ شب دریا شده است
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#شهادت_مسلم_بن_عقیل
🖤⃟ٖٜٖٜٖ🕋꯭الـٰلّهُمَ؏َجـِّلِلوَلیِّڪَاَلْـ؋ـَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
✌در آسـتانہے ظــهور✌
عرفہ و کربلا و دلتنگی عرفہ رسید و نرسیدم به کربلات آقا... #ظــهور_نــزدیکہ... نشــانہهـاے عـام
روزعرفهبهخدابگیم . .
خداجونماخودمونبلدنبودیم !
بیایمبگیماشتباهکردیم ؛
ببینباکیاومدیم . .
ماباحسینتاومدیم .
بهحسینتماروببخش💔
#عرفه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز هیچکس ناامید برنمیگرده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عید_قربان
عید قربان؛ یعنی
هرچه غیر تو را در نفس خویش ذبح کردن یعنی تمام هستی ام به قربان تو
یعنی آماده کردن خویش برای یاری و ظهور تو
یعنی اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ الْفَرَج
عید سعید قربان بر #امام_زمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش مبارک🌷
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | عید اضحی
🌺فرا رسیدن عید سعید قربان مبارک باد.
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ قرعه کشی کردن کی بره روی سیم خاردار بخوابه که بقیه بتونن رد شن!
اسم یه جوانِ زیبا و رعنا دراومد!
همه گفتن این حیفه یه بار دیگه قرعه کشی کنیم، جز یه پیرمرد که میگفت : ول کنین بابا...
دوباره قرعه کشی کردن و اینبار .......
#کلیپ | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 وقتی خدا فدای بندهش میشه!
#استوری | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت_بیستم مهیا با تمام جزئیات برای مامور توضیح داد... حالش اصلا خوب ن
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_بیستویکم
آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش را بیشتر در آغوش مادرش غرق کند
_آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید
همه با شنیدن صدای «محمد آقا» سرهایشان به طرف محمد آقا چرخید
_سلام آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دخترتون تماس گرفت و مقداری از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم
_نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن
مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد
شهین خانم روبه دخترش گفت
_مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه؟؟
_منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان اونجا دونستم
مهلا خانم با تعجب پرسید
_شما رسوندینش
_بله مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بودن حتی از هوش رفت بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب اوردیمش
مهیا زیر لب غرید
_گندت بزنن باید همه چیو تعریف میکردی
اما «مهلا خانم و احمد آقا» با ذوقی که سعی در پنهانش داشتن به مهیا نگاه می کردند
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمه_امـیری
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_بیستدوم
مهیا روی تختش دراز کشیده بود...
یک ساعتی بود که به خانه برگشته بودند در طول راه هیچ حرفی میان خودش و مادر پدرش زده نشد
با صدای در به خودش آمد
_بیا تو
احمدآقا در را آرام باز کرد و سرش را داخل اورد
_بیدارت کردم بابا
مهیا لبخند زوری زد
ــ بیدار بودم
مهیا سر جایش نشست احمد آقا کنارش جا گرفت دستان دخترکش را میان دست های خود گرفت
_بهتری بابا
_الان بهترم
_خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای مهدوی رو سر راهت گذاشت خدا خیرش بده پسر رعناییه
_اهوم
_تازه با آقای مهدوی تلفنی صحبت کردم مثل اینکه آقا پسرشون بهوش اومده فردا منو مادرت می خوایم بریم عیادتش... تو میای؟
مهیا سرش را پایین انداخت
_نمیدونم فڪ نڪنم
احمد آقا از جایش بلند شد بوسه ای بر روی موهای دخترش کاشت
_شبت بخیر دخترم
_شب تو هم بخیر
قبل از اینکه احمد آقا در اتاق را ببندد مهیا صدایش کرد
_بابا
_جانم
_منم میام
احمد آقا لبخندی زد و سرش را تکان داد
ــ باشه دخترم پس بخواب تا فردا سرحال باشی
مهیا سری تکان داد و زیر پتو رفت ...آشفته بود نمیدانست فردا قراره چه اتفاقی بیفتی
شهاب چطور با او رفتار می کند....
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_بیستسوم
_مهیا زودتر الان آژانس میرسه
_اومدم
شالش را روی سرش گذاشت کیفش را برداشت و به سمت بیرون رفت
پدرش دم در منتظرش بود با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا آمده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود
به سمت ایستگاه پرستاری رفت
_سلام خسته نباشید
_سلام عزیزم خیلی ممنون
_اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی
پرستار چیزی رو تایپ کرد
_اتاق 137
_خیلی ممنون
به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید در را زدن و وارد شدن ...مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو اورد
_اوه اوه اوضاع خیطه
جلو رفتن و سلام علیک کردن با همه شهاب هم با خوش رویی جواب سلام و احوالپرسی احمد آقا و مهلا خانمو داد و در جواب سرتکان دادن مهیا آن هم سرش را تکان داد
مهیا و مادرش در گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن احمد آقا هم کنار بقیه مردا ایستاد
مهیا تو جمع همه خانم و دخترای چادری غریبگی میکرد برای همین ترجیح داد گوشهای ساڪت بایستد
_مریم معرفی نمی ڪنی؟؟
مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت ...مریم به طرف مهیا آمد و دستش را روی شانه مهیا گذاشت
_ایشون مهیا خانمه گله تازه پیداش ڪردم دوست خوبے میتونہ باشہ درست میگم دیگه
مهیا لبخندی زد
_خوشبختم مهیا جان من «سارا» دختر خالہ ی مریم هستم
به دختری که با اخم نظاره گرشان بوداشاره کرد
_این هم «نرجس» دخترعمه مریم
_خوشبختم گلم
_چند سالته مهیا ؟چی میخونی؟؟
_من ۲۲سالمه گرافیڪ میخونم
سارا با ذوق گفت
_وای مریم بدو بیا
مریم جعبه کیکو کنار گذاشت
_چی شده دختر
_یکی پیدا کردم طرح های مراسم محرمو برامون بزنه
مریم ذوق زده گفت
_واقعا کی هست؟
_مهیا خانم گل ... گرافیک میخونه
_جدی مهیا
_آره
_حاج آقا
با صدای مریم حاج آقایی که کنار شهاب ایستاده بود سنش تقریبا سی و خورده ای بود سرش را بلند کرد
_بله خانم مهدوی
_من یکی رو پیدا کردم که طرح های پوستر و بنر رارو برامون بزنه
_جدی؟ ڪی؟
_مهیا خانم
به مهیا اشاره کرد...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_بیستچهارم
مهیا شوڪه بود همه به او نگاه می کردند مخالفتی نکرد دوست داشت این کارو انجام بدهد براش جالب بود...مهیا لبخندی زد
_زحمت میشه براشون
مهیا با لبخند گفت
_نه این چه حرفیه فقط نوشته ها رو برام بفرستید براتون آماده می کنم
حاج آقا دستی روی شونه های شهاب گذاشت
_بفرما سید این همه نگران طرح ها بودی
مهیا آروم روبه مریم گفت
_برا چی این همه نگران بود؟؟ خب میداد یکی درست می کرد دیگه
_اخه شهاب همیشه عادت داره خودش بنر و پوسترا رو طراحی کنه
_آها
در زده شد و دوستای مسجدی و بسیجی شهاب وارد شدند..مهیا چسبید به دیوار
_یا اکثر امام زاده ها چقدر بسیجی
همه مشغول صحبت بودند
که دوباره باز شد و دوتا ماموری که دیشب هم امده بودند وارد شدن ...مهیا اخمی روی پیشونیش نشست ...
بعد از سلام و احوالپرسی با اقای مهدوی روبه همه گفت
_سلام علیکم .بی زحمت خواهرا برادرا بفرمایید بیرون بایستید ما چند تا سوال از آقای مهدوی بپرسیم بعد میتونید بیاید داخل
همه از اتاق خارج شدند مهیا تا به در رسید مامور صدایش کرد
_خانم رضایی شما بمونید
مهیا چشمانش را بست و زیر لب غرید
_لعنت بهت...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمه_امـیری
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🎁 20 هدیه 500.000 تومانی ویژه عید قربان😍
لطفا جهت ثبت نام وارد لینک زیر شوید
https://10-k.ir/event/baghiat_alsalehat?invite_code=fb138abf1efd8d9bb70bda6f890aa10a2915cc3b6e116d52388eb414e12aea05
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندکی نور بنوشیم...✨🌱