فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 سالروز ولادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بر تمام مسلمین جهان مبارک باد.
💠از امام صادق (ع) سؤال شد :
❓در انتخاب حاکم، بین دونفر مردد هستیم
🔸چه کنیم ؟
امام فرمودند:
#عادل ؛ #صادق ؛ #فقیه و #باتقواترین را انتخاب کنید...
🔸گفتند :
اگر به تشخیص نرسیدیم ...
💠امام فرمودند :
ببینید افراد #متدین به کدامیک مایلند
🔸گفتند : اگر نفهمیدیم.....
💠امام فرمودند:
بنگر مخالفان ما کدامرا بیشتر میپسندند؟؟؟!!
او را کنار بگذار، و ببین کدام بیشتر آن ها را خشمگین میکند.
📚اصول کافی،جلد ۱ ، ص ۶۸
🍃🌺🍃
اطلاعیه شماره ۸ ستاد انتخابات کشور
ستاد انتخابات کشور:
🔹️آقای علیرضا زاکانی نامزد انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری انصراف خویش را به وزارت کشور اعلام نموده است.
🔹️لذا اسامی نامزدهای انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری به شرح زیر می باشد:
آقای مسعود پزشکیان- فرزند محمد علی- کد نامزد ۲۲
آقای مصطفی پورمحمدی- فرزند حسین- کد۳۳ نامزد
آقای سعید جلیلی- فرزند محمدحسن- کد۴۴
آقای محمدباقر قالیباف-فرزندحسین- کد نامزد ۷۷
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
هدایت شده از خبرگزاری بسیج زنجان
#عید_غدیر
روز سه شنبه بچههای نوجوون محل و مسجد با همکاری هم ایستگاه صلواتی راه انداختند"
قریب به ۳۰۰۰لیوان شربت تقسیم شد"
بنده هم فقط مدیریت میکردم و کار با خودشون بود
از ساعت ۲ ظهر توی گرما اومدن و از ساعت ۵ بعداظهر زیر آفتاب شروع به تقسیم شربت و شکلات و شیرینی و متن مهدوی بین مردم کردند
سینی و پارچ خودشون آوردن از خونههاشون
شربت میریختن و شوق و ذوق کار معنوی رو داشتن و تا ساعت ۸ موندن و تقسیم و آخر سر هم تمام لیوانهای استفاده شده رو که کنار جاده ریخته شده بود رو تک به تک جمع کردن"
بدون ادعا و با خلوص تمام برای مولامون فرزندی کردند...
ویدیوش رو درست میکنم و در کانال بارگزاری میکنم"
#نسل_ظهــــور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃برای ما مردم آمد
برای ما مردم رفت
قرار بود باز برگردد
اما دیگر برنگشت 🍂
مَردِ خدمت.....
#مثل_ابراهیم
#به_عقب_برنمیگردیم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
⭕️فوری|حمایت ستاد انتخاباتی دکتر قاضی زاده هاشمی از دکتر سعید جلیلی
#سعید_جلیلی
#انتخابات
#جلیلی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😨😰مطالب بسیار مهم استاد امینیخواه و نویسنده کتاب شنود
نویسنده کتاب شنود در تجربه نزدیک به مرگ خود در سال ۹۷ این اتفاقات آینده رو دیده است
از رسوایی ظریف تا
این انتخابات سرنوشت سازترین انتخابات تاریخ انقلاب
اگر مردم به وحدت نرسند احتمال نابودی انقلاب وجود دارد
بعد از این انتخابات یا ظهور اتفاق میافتد یا ظهور سالها به عقب میافتد
👈بسیار مهم نبینی از دستت رفته
#نشر_حداکثری
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
📢 انتشار نخستینبار
📸 تصویر منتشرنشدهای از حضور شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدابراهیم رئیسی به عنوان عضو ستاد نظارت بر انتخابات؛ در جریان مراسم اخذ رأی حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی در انتخابات پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی در حسینیه امام خمینی در تاریخ ۱۳۷۴/۱۲/۱۸
🖤 انتشار همزمان با چهلمین روز شهادت رئیس جمهور شهید و همراهان گرامی ایشان و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران
#رفاقتی_بهشتی
🩸چه حکمتی است در همزمانی گرامیداشت اربعین سیدالشهدای خدمت در سالروز شهادت استاد شهیدش آیت الله بهشتی
🔹 هفته قوه قضائیه، سالروز شهادت دکتر بهشتی و یاران باوفایش و اربعین شهید رئیسی و شهدای خدمت گرامی باد.
🎨 نقاشی دیجیتال/لیلا تیموری نژاد
#سالروز_شهادت_بهشتی
#اربعین_شهادت_رئیسی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌛️ پیامبر (ص) به خدا عرض کرد: من نگرانم وقتی امتم حساب و کتاب میشوند، جز من و تو کسی هم گواه هست؟
#استوری| #استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۲ از مبحث باران رحمت
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید قدر امام حسین(ع) را بدانیم!
👈🏻
متناسب با عظمت هر نعمتی، باید برایش زحمت کشیدزندگیمامتحولخواهدشد، اگربرایامامحسین(ع) ڪارڪنیم خیلی حسین(ع) زحمت ما راڪشیده است ... #ظــهور_نــزدیکہ... نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅 چشم باز کن ببین
با چه کسانی در یک صف ایستاده ای....
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای رفع بن بست و رأی نیاوردن دولت سوم روحانی بخوانیم:
دعاى امام مهدى(عج) براى آسان شدن كارهاى سخت او:
يا مَن إذا تَضايَقَتِ الاُمورُ فَتَحَ لَنا [لَها] باباً لَم تَذهَب إلَيهِ الأَوهامُ ، فَصَلِّ [صلّ ]عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَافتَح لِاُمورِيَ المُتَضايِقَةِ باباً لَم يَذهَب إلَيهِ وَهمٌ ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ
«اى كه چون كارها به تنگنا مىافتد، درى به روى ما مىگشايى كه به خيال كسى هم نرسيده است! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و براى كارهاى به تنگناافتادهام، درى بگشاى كه به خيال كسى هم نرسيده است. اى رحيمترين رحيمان!»
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت_شصتم _وای... این چه وضعشه! آخه چرا آدم رو کلهی سحر بیدار میکنید؟؟
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_شصتویکم
کلاس ها تا عصر طول کشیدند....همه دوباره سوار اتوبوس شدند و به سمت یادمان شهدای هویزه حرکت کردند...بعد زیارت و خواندن فاتحه و خرید از نمایشگاه دوباره سوار اتوبوس ها شدند. هوا تاریک شده بود.اینبار همراه ها جابه جا شده بودند..نرجس به جای مریم به اتوبوس مهیا آمده بود...مهیا هم بیحوصله سرش را به پشت صندلی تکیه داد. در حالی که به خاطر تکان های ماشین خوابش برد.
با سرو صدایی که میآمد، مهیا چشمانش را باز کرد ماشین ایستاده بود. هوا تاریک شده بود.... مهیا از جایش بلند شد.
_چی شده دخترا؟!
_ماشین خراب شده مهیا جون!
مهیا از ماشین پیاده شد. شهاب و راننده مشغول تلاش برای درست کردن اتوبوس بودند.نگاهی به چند مغازه ای که بسته بودند کرد. سرویس بهداشتی هم کنارشان بود....به سمت نرجس رفت....
_من میرم سرویس بهداشتی!
نرجس به درکی را زیر لب گفت...
مهیا به اطرافش نگاه کرد.در بیابان بودند. ترسی به دلش نشست. اما به خودشجرات داد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. شهاب و راننده بعد از نیم ساعت تلاش توانستند ماشین را راه بندازند!...
شهاب رو به نرجس گفت.
_لطفا حضور غیاب کنید، تا حرکت کنیم.
_همه هستند!
اتوبوس حرکت کرد....شهاب سر جایش نشسته بود. اردو با دانش آموزان آن هم دختر سخت تر از همه ماموریت های قبلی اش بود.مخصوصا با بودن مهیا!!!میخواست به عقب برگردد تامهیا را ببیند. اما به خود تشر زد و سرش را پایین انداخت. برای اینکه به مهیا فکر نکند سر جایش نشست و تکانی نخورد تا مبادا نگاهش به مهیا بخورد.
*
مهیا دستانش را با لباسش خشک کرد. از سرویس بهداشتی خارج شد...که با دیدن جای خالی اتوبوس یا خدایی را زیر لب گفت...
*
شهاب در را باز کرد.... دانش آموزان یکی پس از دیگری پیاده شدند، و با گفتن اسمشان شهاب در لیست اسم هایشان را خط می زد. همه پیاده شدند. نگاهی به لیست انداخت با دیدن اسم مهیا رضایی که خطی نخورده شوکه شد! به دور و برش نگاهی کرد فقط اتوبوس آن ها رسیده بود و مطمئن بود که مهیا با او در اتوبوس بود.
_یا فاطمه الزهرا!
به طرف نرجس رفت.
_نرجس خانم! نرجس خانم!
نرجس که مشغول صحبت با خانواده ی یکی از دانش آموزان بود، به سمت شهاب چرخید.
_بله؟!
_خانم رضایی کجان؟!؟
***
نرجس نصف راه هم از کارش پشیمان شده بود؛ اما ترسید که موضوع را به شهاب بگوید.
_نم... نمی دونم!
شهاب از عصبانیت سرخ شده بود. فکر کردن به اینکه مهیا در آن بیابان مانده باشد؛ او را دیوانه می کرد...
_یعنی چی؟!؟ مگه من نگفتم حضور غیاب کن!!!
مریم با شنیدن صدای عصبی شهاب به طرفش آمد.
_چی شده؟!
شهاب دستی در موهایش کشید.
_از این خانم بپرسید!!!
نرجس توضیح داد که مهیا در بیابان موقعه ای که ماشین خراب شده پیاده شده و جامانده است.مریم با نگرانی به سمت شهاب رفت.
_وای خدای من! الان از ترس سکته میکنه!!
دانش آموزان با نگرانی اطرافشان جمع شده بودند.زود گوشیش را درآورد و شماره ی مهیا را گرفت.یکی از دانش آموزان از اتوبوس پیاده شد.
_مهیا جون کیفشو جا گذاشته!
شهاب استغفرا... بلندی گفت و به طرف ماشین تدارکات دوید!
محسن داد زد.
_کجا؟!
_میرم دنبالش...
_صبر کن بیام باهات خب!
اما شهاب اهمیتی نداد و پایش را روی گاز فشار داد....
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_شصتودوم
مهیا به سمت جاده دوید....
با ترس و پریشانی به دو طرف جاده نگاهی کرد. اما اثری از اتوبوس نبود.هوا تاریڪ شده بود...و غیر از نور ماه نور دیگری آنجا را روشن نمی کرد.... مهیا میدانست صدایش شنیده نمی شود؛ اما بازهم تلاش کرد!
_سید...سید...شهاب!!
گریه اش گرفته بود.او از تاریکی بیزار بود.
با حرص اشک هایش را پاک کرد.
_نرجس! کسی اینجا نیست؟!
به هق هق کردن افتاده بود...با فکر اینکه به آن ها زنگ بزند؛ سریع دستش را در جیب مانتویش گذاشت. اما هر چه گشت، موبایلش نبود. فقط دستمال و هنذفری بودند. با عصبانیت آن ها را روی زمین پرت کرد.
هوا سرد بود... و پالتو را در اتوبوس گذاشته بود. نمیدانست چه کار کند نه میتوانست همانجا بماند و نه میتوانست جایی برود. می ترسید...میترسید سر راه برایش اتفاقی بیفتد. احساس بیکسی میکرد. پاهایش از سرما و ترس، دیگر نایی نداشتند. سرجایش زانو زد و با صدای بلند شروع به هق هق کرد.
با صدای بلند داد زد:
_شهاب توروخدا جواب بده...مریم... سارا...!
در جوابش چند گرگ زوزه کشیدند...از ترس سر جایش ایستاد؛و با دست جلوی دهانش را گرفت، تا صدایش بیرون نیاید.
نمی توانست همانجا بماند. آرام با قدم هایی لرزان به سمتی که اتوبوس حرکت کرده بود؛ قدم برداشت. هوا سوز داشت. خودش را بغل کرد. با ترس و چشمانی پر اشک به اطرافش نگاه می کرد.با شنیدن صدای پارس چند سگ، که خیلی نزدیک بودند؛... مهیا جیغی کشید و شروع به دویدن کرد.
طرف راستش یک تپه بود....با سرعت به سمت تپه دوید. وقتی در حال بالا رفتن از تپه بود با شنیدن صدای پارس سگ ها برگشت؛ که پایش پیچی خورد و از بالای تپه افتاد... صدای برخوردش به زمین و جیغش درهم آمیخته بود.
چشمانش را با درد باز کرد!سعی کرد بشیند؛ که با تکان دادن دست راستش از درد جیغ کشید. دستش خیلی درد داشت. نگاهی به تپه انداخت. ارتفاعش زیاد بود. شانس آورده بود که سرش به سنگی نخورده بود. دیگر حتی رمق نداشت از این تپه بالا برود...
زانوهایش را جمع کرد و سرش را به سنگ پشت سرش تکیه داد.اشک های گرمش بر روی صورتش که از سرما یخ کرده بود؛ روانه شدند.گلویش از جیغ هایی که زده بود میسوخت....پیشانیش و گوشه ی لبش خیلی می سوختند. نگاهی به دست کبود شده اش انداخت. حتی نمیتوانست به آن دست بزند. دردش غیر قابل تحمل بود!
***
شهاب با سرعت زیادی رانندگی میکرد.
آن منطقه شبها بسیار خطرناک بود و زیاد ماشین رو نبود. برای همین هم از همان مسیر آمده بودند؛ که خلوت باشد. زیر لب مدام اهل بیت را صدا می زد و به آن ها متوسل میشد....دوست نداشت به اینکه برای مهیا اتفاقی افتاده باشد، فکر کند.
فاصلهی زیادی تا رسیدن به آنجا نمانده بود.به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت.
در را زد.
_خانم رضایی!خانم رضایی! اینجایید؟!
اما صدایی نشنید...
از سرویس بهداشتی خارج شد به سمت جاده رفت با صدای بلندی داد زد:
_خانم رضایی!مهیا خانم! کجایید؟!
بعد چند بار صدا زدن و پاسخ نشنیدن ناامید شد. سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد...
_چیکار کنم خدا! چیکار کنم!
شهاب با دیدن هنذفری دخترانه ای با چند دستمال به سمتشان رفت. احتمال داد که شاید برای مهیا باشند...