فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلسرد نشید
چه بسا چیزی رو دوست نداشته باشید و آنچیز برای شما بهتر باشد....
ماقرآن و اهل بیت رو داریم
الحمدالله رب العالمین💚
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔻پیام تبریک دکتر سعید جلیلی به مسعود پزشکیان
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹️پانزدهم تیرماه ملت بزرگ ایران در مشارکتی گسترده همراه با رقابتی جدی در بستری سالم و امن، بار دیگر استواری و عمق پایه های مردم سالاری دینی و جمهوریت نظام را به دنیا نشان دادند.
🔹️اکنون بر همگان است تا با احترام به منتخب مردم، ایشان را در جهت پیشرفت کشور و اعتلاء نظام مقدس جمهوری اسلامی یاری رسانند.
به جناب آقای دکتر پزشکیان که موفق به جلب آراء اکثریت مردم شدند تبریک عرض میکنم و هم چون گذشته وظیفه ی خود را کمک به دولت مستقر برای عبور از مشکلات و رسیدن به نقطه مطلوب پیشرفت کشور می دانم.
🔹️از میلیونها رایی که خواهان استفاده از «یک جهان فرصت» برای «یک ایران جهش» بودند، تشکر می کنم و به آنها اطمینان می دهم به پشتوانه نزدیک به 14 میلیون رای شما، تمام تلاش و توان خود را بیش از گذشته، در جهت پشتیبانی از نقاط قوت و کمک به تصحیح خطاها و رفع نقص ها در روندهای جاری با استفاده از ظرفیتهای مردمی، علمی، صنفی و نخبگانی به کار خواهم بست.
🔹️اکنون وقت ایفاء «نقش پرشکوه هر ایرانی» با همدلی و هم بستگی ملی در جهت تحقق آرمانهای بزرگ انقلاب اسلامی است.
سعید جلیلی
۱۴۰۳/۰۴/۱۶
✌در آسـتانہے ظــهور✌
⭕️ «پزشکیان» نهمین رئیسجمهور منتخب مردم ایران شد «مسعود پزشکیان» با کسب اکثریت آرا در دومین مرحله
نیمه اول مرداد؛ مراسم تحلیف رئیسجمهور منتخب
سخنگوی هیات رئیسه مجلس:
🔹مراسم تحلیف رئیس جمهور منتخب نیمه اول مردادماه خواهد بود.
🔹۳۱ تیرماه یعنی اولین جلسه بعد از تعطیلات مجلس، استعفای آقای پزشکیان از نمایندگی مجلس به رای گذاشته میشود.
🔹رئیسجمهور منتخب دو هفته بعد از مراسم تحلیف باید وزرای خود را برای کسب رای اعتماد به مجلس معرفی کند.
عادی شده
دیگر قلبی از دیدن این صحنه ها به لرزه در نمی آید💔💔💔
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 مردم دعا کنید امام زمان علیهالسلام نیاد!
بیاد گردن همه رو میزنه!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع :جلسه ۱۴ از مبحث شرح زیارت آل یاسین
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
45.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ مصیبت عاشورا، حنجر بریدهی امام نیست!
#کلیپ | #حرف_خاص۸۶ #استاد_شجاعی
#حرف_خاص
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 السلام علیک یا ثار الله
بِسمِ اللّه ِ وبِاللّه ِ ومِنَ اللّه ِ و اِلَي اللّه وَفي سَبيلِ اللّه ِ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ الله ...
🏴 پرسیدم از هلال ماه، چرا قامتت خم اسـت
آهی کشید و گفت کـه ماه محرم اسـت
گفتم کـه چیست محرم؟
با ناله گفت ماه عزای اشرف اولاد آدم اسـت
◾️فرارسیدن ایام سوگواری اباعبدالله الحسین«ع» تسلیت باد
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ آداب ورود به ماه محرم
#امام_زمان
#استاد_عالی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴تو فکر کن بزرگترین آب شیرینکن غیرساحلی دنیا رو بیاری برای یه استان و اونا به خاطر مذهب رای بدن به رقیبت.
تو فکر کن برای سد زدن بری سمت یه استان و تو راه برگشت شهید شی، اما اونا به خاطر قومیت رای بدن به رقیبت.
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدمحرمها❤️🩹؛
سلام بر محرم حسین (ع)
#حسینستوده
#محرم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🚩قدم قدم با کاروان حسینی
🌘امروز ۲۹ ذیحجه
💥امام حسین علیه السلام در ...
منطقه قطقطانیه عراق (نزدیک کوفه بی وفا)💥
👌تلنگر...
حسین زمان ما؛ مهدی فاطمه است....
به ندای (هل من ناصر ینصرنی) او پاسخ میدهی؟❗️
👈بیاییم علاوه بر انجام تمام اعمال در این دو ماه👈 به نیت ظهور مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امروز وقت گوش دادن به این روضه خوانی هست ....👌
گوش کنید ، توی این روضه ، شاه کلید را دادند دستمون ....
🔸 دو دقیقه پای روضهخوانی شهید جمهور
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
🔴 توصیه مهم رهبر معظم انقلاب خطاب به #پزشکیان:
راه #شهید_رئیسی را ادامه دهید و از جوانان انقلابی مؤمن، برای آسایش مردم و پیشرفت کشور بیشترین بهره را ببرید
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
33.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دیدن این کلیپ از استاد رائفی پور الان به شدت نیاز است!
☝️دیدن این کلیپ بر همه واجب است
✅هیچ چیز مهم تر از فهم مردم نیست!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
این مملکت صاحب الزمان دارد
این مملکت بزرگتر دارد(یا امام رضا)
این مملکت ولی امری بزرگوار وصاحب آرامش دارد
این مملکت در پس پرده شهدایی چون سلیمانی دارد که دعا گو هستن
این مملکت قانون اساسی ،مجلس انقلابی وسپاه مقتدر دارد
آرام باش، لبخند بزن ،پاشو به فکر عزاداری محرمت باش
شاید به زودی حکمت نتیجه این انتخابات رو فهمیدی ...
چیدمان مقدمات ظهور مدتهاست که آغاز شد و این واقعه قطعه ای از پازل آنست ان شاءالله...
سلام بر قاسم سلیمانی
سلام بر رئیسی ویارانش
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت ۸۸ مهیا، در گوشه ای نشسته بود...فضای زیبا و معنوی معراج الشهدا خی
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۸۹
_خوش اومدی عزیزم... منتظرتم.
تلفن را قطع کرد...
در اتاقش را باز کرد و با صدای بلند گفت:
_مامان!
_جانم؟!
_مریم داره میاد خونمون...
_خوش اومده! قدمش روی چشم!
در را بست نگاهی به بازار شام کف اتاقش انداخت....سریع اتاقش را مرتب کرد.دستی روی روتختیش کشید.کمرش را راست کرد و به اتاق نگاهی انداخت.همزمان صدای آیفون آمد. نگاهی به خودش در آینه انداخت، و از اتاقش خارج شد.مریم، که مشغول احوالپرسی با مهلا خانم بود؛ با دیدن مهیا لبخندی زد و به طرفش آمد.
او را در آغوش گرفت.
_سلام بر دوست بی معرفت ما...
مهیا، لبخندی زد و او را در آغوش گرفت. مهلا خانم به آشپزخانه رفت.
_بیا بریم تو اتاقم.
به سمت اتاق رفتند. هر دو روی تخت نشستند.مریم با دیدن عکس شهید همت و چفیه لبخندی زد.
ــ تغییر دکور دادی؟! پس اون پوستر ها کو؟!
مهیا، سرش را برگرداند و به دیوار نگاه کرد.
_اصلا هم خوانی نداشتن باهم. اونا رو برداشتم.
مریم اخمی کرد و گفت:
_نامرد سه روزه پیدات نیست. حتی پایگاه سر نمیزنی!
_شرمنده! اصلا حالم خوب نبود. حوصله هم نداشتم.
مریم، شرمنده نگاهی به مهیا انداخت.
_به خاطر حرف های شهاب...؟!
تا مهیا میخواست چیزی بگوید؛ در زده شد و مهلا خانم با سینی چایی وارد اتاق شد. مهیا از جایش بلند شد و سینی را از دست مادرش گرفت.
_مهیا مادر...این شکلات ها رو مریم جان زحمت کشیدن آوردند.
_خیلی ممنون مری جون!
_خواهش میکنم! من برا خاله آوردم نه تو!!
مهلا خانم از اتاق رفت و دختر ها را تنها گذاشت.
_خب چه خبر خانم؟! از حاجیتون بگید؟!
_حرف رو عوض نکن لطفا مهیا...
مهیا سرش را پایین انداخت.
_اشکال نداره اون منظوری نداشت.
_مهیا؛ به من یکی دروغ نگو... من از راز دل دوتاتون خبر دارم.
مهیا، سریع سرش را بالا آورد و با تعجببه مریم نگاه کرد.
_اینجوری نگام نکن! من از دل دوتاتون خبر دارم!ولی اون داداش مغرورم؛ داره همه چیز رو خراب میکنه.
_ن... نه! اصلا اینطور نیست، مریم لطفا قضاوت نکن.
مریم دستش را بالا آورد.
_لطفا ادامه نده. من بچه نیستم؛ باشه؟!!
_مریم!
_مریم بی مریم! لطفا اگه نمیخواهی حقیقت رو بگی... دروغ نگو!
_اصلا اینطور نیست....تو این چند روز چون یه خواستگار اومده، مامان بابام تاییدش کردند. واسه همین، دارم به اون فکر میکنم. خودم زیاد راضی نیستم اما خانوادم راضین...واسه همین سردرگمم...
_خواستگار؟!
_آره!
_قضیه جدیه؟!
_یه جورایی!
مریم باورش نمیشد....او همیشه مهیا را زن داداش خودش می دانست. مریم، بعد از نیم ساعت بلند شد و به خانه ی خودشان رفت.در را با کلید باز کرد.وارد خانه شد. شهین خانوم و شهاب در پذیرایی نشسته بودند.
_سلام مامان!
_سلام عزیزم! مهیا چطور بود؟!
_خوب بود! سلام رسوند!
به طرف پله ها رفت که با صدای شهاب ایستاد.
_حالا کار به جایی رسیده به ما سلام نمیکنی؟!!
_خودت دلیلشو میدونی!
شهاب عصبی خندید.
_میشه بگید من چیکار کردم؟ خودمم بدونم بالاخره!
مریم عصبی برگشت.
_نمی دونی؟! آخه تو چقدر خودخواهی! اون همه حرف که بار مهیا کردی؛ چیزی نبود.؟
_تو هنوز اون قضیه رو فراموش نکردی؟!
_چون فراموش شدنی نیست برادر من...
صدایش رفته رفته بالاتر می رفت.
_مثلا با کی داری لج میکنی، ها؟!!
شهاب فک کردی من از دلت خبر ندارم؟ فکر کردی من نمی دونم تو به مهیا علاقه داری!!
_مریم... لطفا!
_چیه؟!؟ میخوای انکار کنی؟! می ترسی غرورت خدشه دار بشه؟!!نترس آقا! همینجوری با غرور جلو برو...الان دیگه خیالت راحت میشه، مهیا خواستگار داره؛ قضیه هم جدیه!
مریم نگاه آخر را به برادرش که تو شوک بود، انداخت و از پله ها بالا رفت...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۹۰
صدای مریم، در گوشش تکرار می شد.
"مهیا خواستگار داره" !!"قضیه جدیه" !!...
نمیتوانست همانجا بماند.کتش را برداشت و از خانه بیرون رفت. شماره محسن را گرفت.
_سلام محسن! بیا پایگاه!
شهین خانوم در اتاق دخترش را باز کرد.
_جانم مامان؟!
شهین خانوم روی صندلی نشست.
_مادر! فکر نمی کنی یکم تند رفتی؟!
مریم لبخندی زد.
_اتفاقا خوب کردم. بزار به خودشون بیان. دیگه پسرت داره میره تو ۲۹سالگی! اونم ۲۵سالش شده. این بچه بازیا چیه در میارند... دوتاشون هم ضایعه که هم رو میخواند.
_اینقدر خوب فیلم بازی کردی، که من باورم شد.
مریم چادرش را آویزون کرد.
_پس چی فکر کردی مامان خانم!
_حالا قضیه خواستگاری هم حقیقت داره؟!
_آره! خانوادش پسره رو تایید کردند ولی خودش معلومه ناراضیه...
شهین خانوم لبخندی زد.
_هر چی بخواد. آرزومه مهیا عروس این خونه بشه.
****
شهاب عصبی دستی در موهایش کشید.
_چی میگی محسن! میگم براش خواستگار اومده! قضیه جدیه! میگی هیچ کاری نکنم؟!
_خب مومن... بهت میگم خواستگاری کن؛ میگی نمیشه...میگم صبر کن... اینجوری میکنی!پس چی بگم!
_نگاه کن ما از کی کمک خواستیم!
_شهاب جان! این امر خیره!هیچ تعللی نکن، بسم الله بگو... برو جلو! کاری نکن خدایی نکرده یه عمر پشیمون بشی....
شهاب، چشمانش را برای چند دقیقه بست.
_برام یه استخاره بگیر!
محسن قرآن را باز کرد و شروع به خواندن آیه ها کرد.
_بفرما برادر من... استخاره ات عالی دراومد.
****
صدای تلفن کلافه اش کرده بود. کیسه های خرید را جابه جا کرد و موبایلش را جواب داد.
_جانم مامان؟!
_....
_بابا... چقدر عجله داری؟!
_...
_اومدم... اومدم...
_...
_باشه!
گوشی را قطع کرد.کیسه های خرید را روی زمین گذاشت.کلید را به در زد.
_سلام!
مهیا به طرف صدا برگشت. با دیدن شهاب تعجب کرد، اما زود اخم هایش درهم جمع شد.
_علیک السلام بفرمایید!
_مهیا خانم من...
مهیا اجازه نداد، ادامه بدهد.
_من چی؟! بازم اومدید حرف بارم کنید؟!
مگه من چیکار کردم؟! من اون روز بهتون گفتم اتفاقی بود؛ چون خودم هم خبر نداشتم، کسی عمدا این کارو کرده! ولی شما ظاهرا همیشه دوست دارید؛ بقیه رو قضاوت کنید.
اجازه ای به شهاب نداد، که حرفش را بزند.... خریدها را برداشت و وارد خانه شد. قبل از اینکه در را ببند گفت.
_با اجازه آقای مهدوی! به خانواده سلام برسونید...
در را بست و از پله ها بالا رفت. جلوی در کفش های دو خانم بود، در را باز کرد.با دیدن شهین خانم و مریم لبخندی زد.
_سلام خوبید؟!
بعد سلام و احوالپرسی کنارشون نشست.
_چه خبر مهیا جان! دیگه سر نمیزنی؟!
_چی بگم شهین جون؛ میبینی که چطور ازم کار میکشند...
مهلا خانم، سینی شربت را روی میز گذاشت.
_یه مدت دیگه شوهر میکنی... دیگه نمیتونی یه کمکی به ما بکنی!
_نگران نباش من حالا حالاها کنارت هستم.
مهلا خانم، به طرف شهین خانم برگشت.
_دیدید گفتم این خانوم راضی نمیشه...
شهین خانوم، لبخندی به روی مهیا زد.
_مگه الکیه؟! اون قراره عروس من بشه! ما جوابش رو نمی خوایم... برش می داریم
میریم!
مریم و مهلا خانم خندیدند.مهیا با تعجب به آن ها نگاه کرد. حرف های شهین خانوم او را گیج کرده بود.شهین خانوم دستی روی زانوی مهیا گذاشت.
_اینطور نگاه نکن عزیزم. ما اومدیم خواستگاری برا پسرم... شهاب...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟