eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴گفتم چرا ۴۴ سال بعد از انقلاب هنوز دارن با بعضی ها مماشات می‌کنند؟! گفت: این تصویر رو ببین 🔹 به نظر من از سر محبت این خر را کول نکرده، اونجا میدون مینه! یک قدم اشتباهی این خر، کل عملیات رو مختل میکنه! 🔹ناچاریم به خاطر پیشبرد انقلاب مان، بسیاری از خر ها را روی سر بگذاریم و سالها کول کنیم و محاکمه نکنیم! این سوال خیلیا بود براشون بفرست هی بگو چرا فلانی رو محاکمه نمیکنند ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 نــبـــردِ قرقیسیا 🔥 🔴 بزرگترین جنگ تاریخ بشریت ✍از مقدمات ظهور علنی امام مهدی علیه‌السلام، وقوع جنگ قرقیسیا بین تمامی دشمنان شیعه در اطراف دیرالزور سوریه و بر سر گنج بزرگی است که رود فرات آشکار خواهد کرد. این جنگ، بعد از شروع حمله سفیانی به عراق و در مرزهای سوریه و عراق، رخ خواهد داد. 🔹قرقیسیا امداد الهی برای شیعیان 🔺جغرافیای به شدت آخرالزمانی منطقه، در شرق فرات چه خبر است؟! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 در باب عمق فاجعه! تصویر بالا مصداق بارز جمله ای از سید شهید اهل اهل قلم است که ؛ شهید سیدمرتضی آوینی : ❗️در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب اللهی ها ، فحش اگر بدهند آزادی بیان است. جواب اگر بدهی بی‌فرهنگی. ❗️سؤال اگر بکنند آزاد اندیشند. سؤال اگر بکنی، تفتیش عقاید است. ❗️تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند. جواب اگر بدهی دروغگویی. ❗️مسخره‌ات بکنند انتقاد است. جواب اگر بدهی بی‌جنبه‌ای. ❗️ اگر تهدیدت بکنند دفاع کرده‌اند. اگر از عقایدت دفاع بکنی خشونت‌طلبی. حزب‌اللهی بودن را با همه تراژدی‌هایش دوست دارم. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست رو بزار روی صفحه هرحا وایساد نامه امام حسین ع به توعه🖤😭
. ♨️ | جو بایدن اختیارات مختلف ریاست جمهوری را به وزیر خزانه داری و وزیر امور خارجه آمریکا داده است 🔹همچنین قرار ملاقات پنج شنبۀ وی با نتانیاهو کنسل شد. 🔹شایعاتی در آمریکا در حال پخش است مبنی بر اینکه بایدن در حال حاضر با وضعیت مریضی نامعلومی در بیمارستان بستری است. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
⭕️ پرچم کاخ سفید، نیمه افراشته شد؛ احتمالا در ساعات آینده قرار است خبر ناگواری در آمریکا منتشر شود! #ظــهور_نــزدیکہ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ یه زمانی میاد، باید تنهایی پای امامت بایستی! برو شکار امام زمان شنبه های مهدوی ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سخنرانی شگفت انگیزه...! اسرار ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 دعایت زودتر مستجاب می‌شود! سید بن طاووس می‌فرماید: تا می‌توانی مواظب باش دیگری را در محبت و دعا بر امام زمانت مقدم نداری و هنگامی که خواستی برای آن مولای عظیم الشأن دعا کنی با تمام وجود دعا کن. 📩 مبادا فکر کنی او به دعای تو محتاج است هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است. اینکه می‌گویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده می‌شود، زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بسته‌ای، ولی هنگامی که برای آن مولایی دعا کنی که از خواص درگاه خداست، به احترام او باب اجابت به رویت گشوده می‌شود و آنگاه خود و همه کسانی که در حقشان دعا می‌کنی بر خوان و احسان او نشسته و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی می‌شوید. 📚 نجم الثاقب، ج۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ از تلویزیون عراق در اون زمان پخش شده بود دلخراش وناراحت کننده هستش پاتک زدن بچه هارو دور زدن اومدن بالا سرشون شیر بچه ها چه مظلوم نشستن دست بسته یه سری شهید یه سری زخمی افتادن یه سری اسیر این کلیپ رو میبینیم گریه وبغضمون میگیره 😭😭😭😭😭😭 خط فقط خط امام خدا لعنت کنه اون کسانیکه ریاست دستشونه و خیانت میکنند ظریف چشماتو وا کن اگه نمی‌بینی این میز با این خونها به تو رسیده مسئولین چشماشون رو واکنن ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
💢 مراسم تحلیف پزشکیان بعدازظهر سه‌شنبه هفته‌ آینده برگزار می‌شود ... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍تصاویری جدید از ضریح حرم کی دلش میخواست الان کربلا بود؟ دلتنگتم یا حسین😭 سید‌الشهداء علیه‌السلام از نمایی زیبا
سلام اگر خواستی برای محرم توی خونه ات مجلس روضه بگیری این کانال بصورت کاملا و با هزینه خودش برای مجلستون هماهنگ میکنه. یعنی سخنران در تاریخ و ساعتی که بخوای باهات تماس میگیره و از پشت تلفن برات سخنرانی و روضه خوانی میکنه. 👌ضمنا هر روز یک ختم کامل قران در کانال قرائت میشه که ثوابش برای همه اعضاییه که حد اقل برای یک بار در طرح مشارکت کردند🌸 لینکش رو برات میذارم حتما یه سر به کانالش بزن مطمئنم تا آخر عمرت دعام میکنی🙏👇 https://eitaa.com/joinchat/984612866C1a7cb0a9e9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت ۱۴۴ مهیا در میان هق هق اش، ناخواسته چیزی به زبان آورد،.. که باعث ش
💠رمـــــان 💠 ۱۴۵ ــ اینارو از کی یاد گرفتی؟! شهاب در حالی که حلقه های خیار را روی چشمان مهیا می گذاشت، گفت: ــ تو ماموریتای اولم؛ به خاطر اینکه باید چند شب بیدار میموندیم، چشامون سرخ میشدن و سوزش بدی پیدا می کردند. یکی از فرمانده ها اینکارو برامون انجام می داد. مهیا لبخندی روی لبش نشست. ــ حالا میدونی اون از کجا یاد گرفته؟! ــ از کجا؟؟ ــ ازش پرسیدم. گفت که خانمش همیشه اینکارو می کرد. ــ چه عاشقانه! شهاب که کارش تموم شده بود، ظرف را روی پاتختی گذاشت و پتو را روی مهیا کشید. ــ چیکار میکنی شهاب؟! ــ هیچی! بگیر بخواب! مهیا می خواست از جایش بلند شود. ــ نه... شهاب! اما شهاب مهیای نیم خیز شده را دوباره روی تخت خواباند. و از جایش بلند شد. ــ کجا میری شهاب؟! شهاب چراغ های اتاق را خاموش کرد و دوباره سر جایش نشست و دستان مهیا را در دست گرفت. ــ جایی نمیرم کنارتم...تو راحت بخواب ــ اما مـ... ــ اما و اگر نداره بخواب! مهیا در برابر زورگویی و نوازش های عاشقانه شهاب، دوام نیاورد و کم کم چشمانش گرم خواب شد.شهاب با چشمان نم دار؛ به مهیا خیره شده بود. نمی دانست چطور نبودنش را برای یه مدت تحمل کند.رفتن به سوریه، یکی از آرزوهای بزرگش بود و از اینکه حضرت زینب(س) او را طلبیده بود؛ از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. اما دوری از مهیا قلبش را به درد آورده بود... با دیدن دست های کوچک مهیا در دستان بزرگش، لبخندی به این منظره زد. احساس خوبی داشت؛ از اینکه کنار مهیا نشسته و این احساس مالکیت به او غرور خاصی می داد. موهایش را نوازش کرد. ده دقیقه... بیست دقیقه...نیم ساعت... یک ساعت...زمان می گذشت و شهاب همانطور خیره به چهره مهیا، مانده بود. دل کندن از این دختر، برای او مرگ را تداعی می کرد. در آرام باز شد. ــ شهاب مادر... ــ بیا تو مامان! شهین خانوم وارد اتاق شد. با دیدن مهیا و شهاب لبخندی زد و با صدای آرومی گفت: ــ خوابید؟! ــ آره...! ــ مهلا میگه از دیشب که رفتند؛ مهیا تا صبح تو بالکن فقط گریه کرده... حتی یه دقیقه هم نخوابیده بود! شهاب نگاهش را از مادرش گرفت و به مهیا دوخت. ــ خیلی اذیتش کردم... خیلی... مهیا تکانی خورد که حلقه های خیار از روی چشمش افتادند. شهاب آن ها را برداشت و توی ظرف گذاشت. ــ عزیزم... نگاه کن چشماش رو چیکار کرده... مادر این دختر خیلی دوستت داره! شهاب آرام چشم های مهیا را نوازش کرد. ــ این دختر تموم زندگیمه مامان! فکر نمیکردم یه روز عاشق بشم و بخوام ازدواج کنم. ولی مهیا؛ تمام معادلاتمو به هم زد. الآن هم برام سخته اینجا بزارمش برم... همه وقت نگرانشم! شهین خانوم از غم صدای پسرش، آهی کشید. ــ مادر جان، کمتر از یه ساعت دیگه باید بری... ــ میدونم مامان! و شهاب به این فکر کرد، که چقدر زمان در کنار مهیا سریع می گذرد. ـــ مهیارو بیدار کن... ــ مامان! ــ جانم؟! ــ من همینجا با مهیا خداحافظی میکنم. نمیزارم بیاد پایین؛ حالش خوب نیست. لطفا به بقیه بگو، بعد رفتنم زخم زبون نزنن!! ــ باشه عزیزم! ــ مامان، اگه برگشتم و فهمیدم یکی با حرفاش و کارش تن زنمو لرزونده؛ یا اشکشو درآورده؛ باور کن به مولا علی(ع) قسم، نابودش میکنم... خودتون هم میدونید منظورم با کیه!! شهین خانم بوسه ای بر موهای پسرش گذاشت. ــ قربونت برم مادر! مهیا برای من با مریم فرقی نمیکنه... قبل از اینکه عروسم باشه؛ دخترمه... نگران نباش...!
💠رمـــــان 💠 ۱۴۶ مهیا، با شنیدن نجوا های شهاب؛ آرام تکانی خورد... نمیتوانست چشمانش را باز کند. خستگی و بی خوابی بر او غلبه کرد، و دوباره به خواب رفت. اما با شنیدن صحبت های شهاب تکان بدی خورد و سریع در جایش نشست. ــ خانمی یکم دیگه باید برم... نمیخوای بیدار شی؟! شهاب غرق در چشمان مهیا بود.مهیا نگاهش پریشان به صورت و لباس نظامی شهاب، در چرخش بود. با بغض زمزمه کرد: ــ چرا گذاشتی بخوابم... شهاب صورت مهیا را نوازش کرد و با لبخند گفت: ــ دوست داشتم بشینم یه دل سیر نگات کنم. ــ خیلی خودخواهی! الان دیگه میری...پس من کی یه دل سیر نگات کنم؟! دل شهاب از حرف مهیا گرفت. آرام دست های مهیا را گرفت و فشرد. ــ ان شاء الله برگشتم؛ بشین یه دل سیر نگام کن... خوبه؟؟ ــ طولش نمیدی دیگه؟؟ ــ زود برمیگردم! ــ قول بده شهاب! شهاب لبخند تلخی زد بوسه ای بر پیشانی عزیز دلش کاشت و گفت: ــ قول میدم زود برگردم! هر دو در چشمان هم خیره شدند و غرق چشمان مشکی هم که در آن ها عشق و غم و شوق موج می زد، غرق شده بودند. که با صدای مریم به خودشان آمدند. ــ داداش! آقا آرش دم دره... مهیا متوجه منظور مریم نشد و سوالی به شهاب نگاهی کرد. شهاب لبخندی زد و برایش توضیح داد. ــ آرش دوستمه قراره باهم بریم! مهیا با چشمان اشکین به شهاب خیره شد. ــ یعنی الان می خوای بری... ــ آره... ــ چرا اینقدر زود؟! ــ زود نیست خانمی! ــ کاشکی نمی خوابیدم! شهاب قطره ی اشکی که بر روی گونه مهیا سرازیر شد را، پاک کرد. ــ قرارمون این بود؛ گریه زاری نداشته باشیم... ــ سخته بخدا...سخته شهاب... شهاب مهیا را آغوش کشید. ــ میدونم خانومم... ولی باید برم... اگه الان نرم، شرمنده امام حسین_ع میشم.نمیتونم بمونم. مهیا با دستانش جلوی دهانش را گرفت تا صدای گریه اش به گوش شهاب نرسد. شهاب که متوجه شد؛ دستان مهیا را از جلوی دهانش برداشت. ـــ گریه کن! هر چی دوس داری بگو! ولی بعد اینکه من رفتم، حق نداری گریه کنی غصه بخوری... فهمیدی؟! با هر حرف شهاب شدت گریه های مهیا بیشتر می شد. با گذشت ثانیه ها احساس میکرد که قلبش را از جسمش جدا می کندند. با دیدن بی قراری های مهیا، نم اشک در چشمان شهاب نشست و چند بار پشت سر هم بوسه ای بر موهای مهیا گذاشت. مهیا هق هق می کرد. لبانش را محکم روی هم فشرد، تا حرفی نزد... تا نگویید نرو... آنقدر در آغوش امن شهاب گریه کرد؛ تا آرام شد. شهاب بازوان مهیا را گرفت و او را از خود جدا کرد و از جایش بلند‌ شد. ــ مهیا! خانمی! دیگه دیر شد. باید برم. مهیا سری تکان داد و از جایش بلند شد. سریع روسریش را سرش کرد و چادرش را برداشت، تا سر کند که شهاب دستش را گرفت. ــ نمی خواد سرت کنی... مهیا با تعجب به شهاب نگاه کرد و آرام گفت: ــ شهاب کلی مرد پایینه! انتظار نداری که بدون چادر برم پایین؟! شهاب چادر را از دستان مهیا گرفت و روی تخت گذاشت. ــ اصلا قرار نیست شما برید پایین خانوم! ــ یعنی چی؟! ــ یعنی اینکه شما همینجا با من خداحافظی میکنی... ــ اما شهاب...! ــ اما بی اما! مهیا دلخور سرش را پایین انداخت و خود را مشغول بازی باحلقه اش کرد. شهاب دستی زیر چانه ی مهیا گذاشت و سرش را بالا آورد. ــ برام سختش نکن مهیا! نمیخوام موقع رفتن جلوی چشمام باشی وقتی کبودی و سرخی چشماتو میبینم بیشتر از خودم بدم میاد....