eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.5هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت88 با ذوق گلای نرگس رو ازش گرفتم و تشکر کردم. آخر سر که همه نشسته بودن کمی صحبت کردیم و رفتم که چای بیارم. یکی یکی تعارف کردم و خودمم نشستم. عموش گفت: - خب دخترم فکر کنم تا الان فهمیده باشی که به نمایندگی پدر آقا مهدی اومدم تا براشون شمارو خاستگاری کنم. خدا بیامرزه پدر و مادرتون رو ماشالا دختر خیلی خوبی تربیت کردن. لبخندی زدم و گفتم: - شما خیلی لطف دارید، راستش الان بیشتر از همیشه جای خالیشون رو حس میکنم. عموی آقا مهدی گفت: - خودتو ناراحت نکن دخترم، درسته پدر و مادرت الان حضورت ندارن اما مطمئنم روحشون توی این خونه میچرخه و الان خیلی خوشحالن! اگه موافق باشی الان برید باهم صحبتاتون رو بکنید و اگه دیدید واقعا بدرد هم می‌خورید فردا یا پس فردا بریم برای عقد..! باخجالت گفتم: - زود نیست؟ مادر آقا مهدی خندید گفت: - شاید برای تو زود باشه دخترم اما این آقا مهدی ما دیگه براش دیر شده. همه خندیدن و قرار شد بریم باهم صحبت کنیم. رفتیم توی حیاط و گوشه ای نشستیم. خیلی زود رفتم سر اصل مطلب و گفتم: اگه اجازه بدید اول من صحبت کنم چون حرفای زیادی دارم. گفت: - بفرمایید! شروع کردم به صحبت کردن و از تمام ماجراهایی که برام توی گذشته افتاده بود براش تعریف کردم. از وقتی که پدر و مادرم رو از دست دادم و با اون شهاب از خدا بی خبر آشنا شدم و حتی ماجرای امیرعلی هم براش تعریف کردم خلاصه همه و همه رو گفتم که هیچی بینمون مخفی نمونه! حرفام که تموم شد خیلی با آرامش گفت: - من از گذشتتون خبر نداشتم و خودتون هم میگید که اینا کاملا گذشته و من نیلا خانومِ حال رو انتخاب کردم نه نیلا خانومِ گذشته رو..! اتفاقایی که براتون افتاده واقعا ناراحت کننده هست اما من هیچوقت شمارو قضاوت نمی‌کنم چون توی موقعیت شما نبوده و نیستم. خجالت زده گفتم: - یعنی عیبی نداره؟ شما هنوز منو میتونید به عنوان همسری انتخاب کنید؟ لبخندی زد و گفت: - گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا مکن خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن! بنظر من خیلی چیزا توی زندگی دست ما آدما نیست و توی تقدیرمون نوشته شدن و شاید بشه گفت گذشته شما چیزی نبوده که با اراده ی خودتون انجامش داده باشید و فقط تحت شرایط سختی که داشتید مجبور به انتخاب شدید. من امروز به انتخاب خودم اینجا هستم و شمارو انتخاب کردم چون توی این پنج سال شناختی که ازتون پیدا کردم فهمیدم شما خیلی به اعتقاداتتون پایبند هستید و این خیلی برام مهمه و از همه مهمتر اینکه شما میتونستید از گذشتتون بهم نگید و خودتونو شرمنده نکنید اما خیلی محکم همه رو تعریف کردید و این خیلی شما رو با بقیه متفاوت کرده. گفتم: - حرفاتون خیلی برام آرامش بخشه، من بعداز ماجرایی که توی شلمچه برام اتفاق افتاد فکر کردم و از اون موقع دیگه خدا رو کامل شناختم چون معجزه هاش رو به چشم دیده بودم اما اشتباه می‌کردم هنوز کامل نشناخته بودمش و وقتی که با شما آشنا شدم ایمانم چندین برابر شد اعتقاداتم رشد کرد و شدم نیلایی که الان رو به روی شماست! گفت: - اگر بخوام یه تعریف ساده از ایمان بگم، اینه که: وقتی خدا میگه من این کارو دوست ندارم، دیگه ما هم دوست نداشته باشیم. لبخندی زدم و گفتم: - کاملا درسته، شما همه ی ملاک هایی که از همسرم ایندم توی ذهنم بوده رو دارید و اولینش مذهبی بودن شماست. سرش رو بلند کرد و دستاش رو بالا برد و گفت: - الهی مذهبی بودن‌، در‌ درون‌ ما باشه نه نقاب‌ ما..! نویسنده: فاطمه سادات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸