✌در آسـتانہے ظــهور✌
#کلیپ | #استاد_شجاعی ✘ مطمئناً و یقیناً اگر فقط همین یه کار رو همه انجام بدیم تا ظهور هیچ فاصلهای
روزگار غریبیست...
صاحب الزمان باشی و
این همه تنها ...
ظاهرا همه ی ما عاشقیم ولی
عاشقانه صدایت نمی کنیم آقا ...💔
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
یجوری نباشیم که وقتی
مولا اَزَمون پرسید واسه
اومدنم چیکار کردی
سرمون بندازیم پایین حرفی واسه
گفتن نداشته باشیم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
اینقدر گوشهایمان را از دنیا و سختیهایش پر کردهاند
اینقدر چشمانمان را به زرق و برق و مادیات و فانیهای دنیا پر کردهاند
اینقدر به زبونمون انداحتند در دعاهایمان مال و دنیا را طلب کنیم که...
که فراموش کردیم امام زمان(عج) داریم...
فراموش کردیم کجاست و چرا غایبه و چرا اینهمه بلا داره سرمون میاد
اینقدر اسیر این بازی دنیا و هوس خود و سختیهای دنیا شدیم که از آسمان و امام زمانمون دور و دور و دور شدهایم
چه داره سرمون میاد؟!!!
غرق دنیا داریم میشیم
غافل از امام و مأموریتی که به ما شیعیان داده!!
#وای_از_اینغربت
چقدر راحت سرگرم تلویزیون و فوتبال و بازیها و ظواهر دنیا شدیم که نور درون سینهی خودمونو راحت پوشوندهایم!
شیعه شیعه شیعه فراموش نکن آخرالزمانه!
فراموش نکن دوران امتحانه!
فراموش نکن چندین سال پیش راجب این اتفاقات و سختی آخرالزمان و این گناهانی که امروزه داریم میبینیم هشدار داده شدیم!
به ما گفتن منتظر آخرالزمان باشید که قرار ایمانها امتحان بشه و غربال بشید شدید!
شیعه تو اهل گناه نیستی
اهل دنیا و این زمانه و اینجا نیستی
درگیر نشو و برای اومدن امامت تلاش کن...
#غریب_زمان"
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
#نماز_شب
💠میرزا جوادآقا ملکی تبریزی؛
🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود خود را از اين همه فضيلت، محروم نمايد و به خسارت و رذائل ديگر که نتيجه ترک نماز شب است آلوده کند؟!
🔸چگونه شخص عاقل راضی می شود که شرافت مناجات با خداوند ملک جبار و لذت انس با او و لذت درخشش نور او و کرامت هم نشينی با او را به خاطر استراحت چند ساعت از شب، از دست بدهد؟!
🔸رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) فرمودند:«بهترين شما صاحبان عقل هستند.»
عرض شد يا رسول الله!صاحبان عقل چه کسانی اند؟ فرمودند«اهل نماز شب
هنگامی که مردم در خواب فرو رفته اند.»
📚بحار الانوار، ج۸۴، ص۱۵۸
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
19.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸حکایت شنیدنی از شفا یافتن محیی الدین اربلی به دست #امام_زمان عجل الله فرجه...
👌بسیار زیباست
👈حتما ببینید و نشر دهید.
✌در آسـتانہے ظــهور✌
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت سوم آدرس خانه ی برادرم را به مأمور پشت فرمان دادم. حرکت کردیم. از گذش
فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت چهارم
وضع مالی دایی خیلی خوب بود؛ درست برعکس ما که وضعیت مالی بدی
داشتیم. خانه یکی بودیم، اما سفره ناهار و شاممان جدا بود. هرچه داشتیم
و نداشتیم دور هم داخل اتاق خودمان می خوردیم و لب به شکایت باز
نمی کردیم. گاهی تکه ای نان خشک و یک کاسه دوغ، غذای چند روز ما بود.
سال به سال رنگ برنج و گوشت را نمیدیدیم. غیرت مادرم اجازه نمیداد
سربار کسی باشیم و دایی کمکمان کند. دایی هم که به خوبی اخلاق خواهرش
دستش آمده بود، زیاد اصرار نمی کرد.
دایی یک پسر به نام رضا و پنج دختر داشت. ارتشی و طرفدار سرسخت شاه
بود. سه دخترش را فرستاده بود خانه ی بخت و چند نوه قد و نیم قد هم داشت.
بچه های دایی اهل درس و مدرسه بودند، اما مادرم به ما اجازه درس خواندن
نمیداد و میگفت: «دوست ندارم بچه هام پاشون به مدرسه ی بی حجابا باز بشه! »
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت پنجم
یک روز بعدازظهر با سحر، دختر کوچک دایی رفتیم سر چاه آب بکشیم.
مادرم با خواهش و التماس من راضی شد همراهش بروم. جز برای شستن
لباسها و آب آوردن، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتم. تماشای مردم کوچه
و خیابان، و ماشین ها برایم جذاب بود. رسیدیم سر چاه، طناب از دست دختر
دایی سُر خورد و سطل افتاد داخل چاه. کاری از دستمان برنمی آمد؛ دست از پا
درازتر برگشتیم خانه. دایی کمی بدخلقی کرد و سر همه غر زد. مادرم دستم را
گرفت و با خود به داخل اتاق برد. نگاه تندی به من کرد، از آن نگاه هایی که هزار
جور حرف و کنایه پشتش بود. در اتاق را چهار قفله کرد و یک دل سیر کتکم زد.
گفت: «تو باعث شدی داییت ناراحت بشه! بهت گفتم نرو، اما گوش ندادی. »
جانش برای برادرش در میرفت. عشق عجیبی به هم داشتند! فردایش رفتیم
حمام عمومی. مادرم کبودی های تنم را که دید، به گریه افتاد. زد پشت دستش
و گفت: «الهی که دستم چلاق بشه! من این بلا رو سر تو آوردم زهرا جان؟! »
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. از اشک هایش معلوم بود از کار دیروزش
ناراحت شده. همان شد اولین و آخرین کتک خوردن من از مادر دلنازکم. از
آن روز به بعد هیچوقت دست روی من بلند نکرد. من هم حواسم را جمع
میکردم تا حرف مادرم را زمین نگذارم و جز چشم چیزی نگویم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی