eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قدم قدم با کاروان حسینی 🌘امروز ۲۹ ذیحجه 💥امام حسین علیه السلام در ... منطقه قطقطانیه عراق (نزدیک کوفه بی وفا)💥 👌تلنگر... حسین زمان ما؛ مهدی فاطمه است.... به ندای (هل من ناصر ینصرنی) او پاسخ میدهی؟❗️ 👈بیاییم علاوه بر انجام تمام اعمال در این دو ماه👈 به نیت ظهور مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امروز وقت گوش دادن به این روضه خوانی هست ....👌 گوش کنید ، توی این روضه ، شاه کلید را دادند دستمون .... 🔸 دو دقیقه پای روضه‌خوانی شهید جمهور ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
وقتی هلال ماه محرم بیاید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
🔴 ‏توصیه مهم رهبر معظم انقلاب خطاب به ‎: راه ‎ را ادامه دهید و از جوانان انقلابی مؤمن، برای آسایش مردم و پیشرفت کشور بیشترین بهره را ببرید ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
33.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دیدن این کلیپ از استاد رائفی پور الان به شدت نیاز است! ☝️دیدن این کلیپ بر همه واجب است ✅هیچ چیز مهم تر از فهم مردم نیست! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
این مملکت صاحب الزمان دارد این مملکت بزرگتر دارد(یا امام رضا) این مملکت ولی امری بزرگوار وصاحب آرامش دارد این مملکت در پس پرده شهدایی چون سلیمانی دارد که دعا گو هستن این مملکت قانون اساسی ،مجلس انقلابی وسپاه مقتدر دارد آرام باش، لبخند بزن ،پاشو به فکر عزاداری محرمت باش شاید به زودی حکمت نتیجه این انتخابات رو فهمیدی ... چیدمان مقدمات ظهور مدتهاست که آغاز شد و این واقعه قطعه ای از پازل آنست ان شاءالله... سلام بر قاسم سلیمانی سلام بر رئیسی ویارانش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت ۸۸ مهیا، در گوشه ای نشسته بود...فضای زیبا و معنوی معراج الشهدا خی
💠رمـــــان 💠 ۸۹ _خوش اومدی عزیزم... منتظرتم. تلفن را قطع کرد... در اتاقش را باز کرد و با صدای بلند گفت: _مامان! _جانم؟! _مریم داره میاد خونمون... _خوش اومده! قدمش روی چشم! در را بست نگاهی به بازار شام کف اتاقش انداخت....سریع اتاقش را مرتب کرد.دستی روی روتختیش کشید.کمرش را راست کرد و به اتاق نگاهی انداخت.همزمان صدای آیفون آمد. نگاهی به خودش در آینه انداخت، و از اتاقش خارج شد.مریم، که مشغول احوالپرسی با مهلا خانم بود؛ با دیدن مهیا لبخندی زد و به طرفش آمد. او را در آغوش گرفت. _سلام بر دوست بی معرفت ما... مهیا، لبخندی زد و او را در آغوش گرفت. مهلا خانم به آشپزخانه رفت. _بیا بریم تو اتاقم. به سمت اتاق رفتند. هر دو روی تخت نشستند.مریم با دیدن عکس شهید همت و چفیه لبخندی زد. ــ تغییر دکور دادی؟! پس اون پوستر ها کو؟! مهیا، سرش را برگرداند و به دیوار نگاه کرد. _اصلا هم خوانی نداشتن باهم. اونا رو برداشتم. مریم اخمی کرد و گفت: _نامرد سه روزه پیدات نیست. حتی پایگاه سر نمیزنی! _شرمنده! اصلا حالم خوب نبود. حوصله هم نداشتم. مریم، شرمنده نگاهی به مهیا انداخت. _به خاطر حرف های شهاب...؟! تا مهیا میخواست چیزی بگوید؛ در زده شد و مهلا خانم با سینی چایی وارد اتاق شد. مهیا از جایش بلند شد و سینی را از دست مادرش گرفت. _مهیا مادر...این شکلات ها رو مریم جان زحمت کشیدن آوردند. _خیلی ممنون مری جون! _خواهش میکنم! من برا خاله آوردم نه تو!! مهلا خانم از اتاق رفت و دختر ها را تنها گذاشت. _خب چه خبر خانم؟! از حاجیتون بگید؟! _حرف رو عوض نکن لطفا مهیا... مهیا سرش را پایین انداخت. _اشکال نداره اون منظوری نداشت. _مهیا؛ به من یکی دروغ نگو... من از راز دل دوتاتون خبر دارم. مهیا، سریع سرش را بالا آورد و با تعجببه مریم نگاه کرد. _اینجوری نگام نکن! من از دل دوتاتون خبر دارم!ولی اون داداش مغرورم؛ داره همه چیز رو خراب میکنه. _ن... نه! اصلا اینطور نیست، مریم لطفا قضاوت نکن. مریم دستش را بالا آورد. _لطفا ادامه نده. من بچه نیستم؛ باشه؟!! _مریم! _مریم بی مریم! لطفا اگه نمیخواهی حقیقت رو بگی... دروغ نگو! _اصلا اینطور نیست....تو این چند روز چون یه خواستگار اومده، مامان بابام تاییدش کردند. واسه همین، دارم به اون فکر میکنم. خودم زیاد راضی نیستم اما خانوادم راضین...واسه همین سردرگمم... _خواستگار؟! _آره! _قضیه جدیه؟! _یه جورایی! مریم باورش نمیشد....او همیشه مهیا را زن داداش خودش می دانست. مریم، بعد از نیم ساعت بلند شد و به خانه ی خودشان رفت.در را با کلید باز کرد.وارد خانه شد. شهین خانوم و شهاب در پذیرایی نشسته بودند. _سلام مامان! _سلام عزیزم! مهیا چطور بود؟! _خوب بود! سلام رسوند! به طرف پله ها رفت که با صدای شهاب ایستاد. _حالا کار به جایی رسیده به ما سلام نمیکنی؟!! _خودت دلیلشو میدونی! شهاب عصبی خندید. _میشه بگید من چیکار کردم؟ خودمم بدونم بالاخره! مریم عصبی برگشت. _نمی دونی؟! آخه تو چقدر خودخواهی! اون همه حرف که بار مهیا کردی؛ چیزی نبود.؟ _تو هنوز اون قضیه رو فراموش نکردی؟! _چون فراموش شدنی نیست برادر من... صدایش رفته رفته بالاتر می رفت. _مثلا با کی داری لج میکنی، ها؟!! شهاب فک کردی من از دلت خبر ندارم؟ فکر کردی من نمی دونم تو به مهیا علاقه داری!! _مریم... لطفا! _چیه؟!؟ میخوای انکار کنی؟! می ترسی غرورت خدشه دار بشه؟!!نترس آقا! همینجوری با غرور جلو برو...الان دیگه خیالت راحت میشه، مهیا خواستگار داره؛ قضیه هم جدیه! مریم نگاه آخر را به برادرش که تو شوک بود، انداخت و از پله ها بالا رفت...