فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 شناسنامه انسان
👤 استاد#رائفی_پور 🎤
💚 اصلیترین وظیفه هرکس شناخت امام زمان هست
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
کاش یک دانهی تَسـبیح تو بودم
تا دَست کشی بَر سَر سودا زده ی مَـن
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آمدنت آرزوی کودکیمان بود 🌺
#من هنوز از هوای تو مستم........... 🌺
#نماهنگ زیبای مهدوی
#یامهدی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه 💗گامهای عاشقی💗 قسمت8 با رفتن سارا منم وسیله هامو جمع کردم واز کلاس خارج شدم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت9
امیر و رضا اومدن روبه روی تخت ما یه تخت دیگه بود نشستن ....
امیر : راستی فردا زودتر بریم گلزار که از اون طرف بریم بازار
رضا : بازار چرا؟
امیر : خوب بریم خرید عید دیگه ؟
معصومه: اووو کو تا عید ،دو ماه مونده
امیر : نزدیک عید شلوغ میشه،مثل پارسال باید مثل بادیگارد کنارتون وایستیم تا کسی بهتون بر خورد نکنه
رضا خندید: نه اینکه خریداتون دودقیقه ای انجام میشه ،واسه همین گفت
- من موافقم
امیر : چه عجب،یه بار با من موافق بودی
- خوب حرف حساب میزنی دیگه ،البته نصف خریدامونو الان میکنیم چیزایی هم که یادمون رفت و نزدیک عید ...
امیر : هیچی ،رضا فردا باید باربری کنیم واسشون
معصومه: وظیفتونه ،مگه یه خواهر بیشتر دارین
امیر : اختیار دارین این حرفا چیه ،همین یکیش هم از سرمون زیادیه
با صدای مامان هممون سرمونو سمت در ورودی چرخوندیم
مامان: بچه ها بیاین میوه و چایی آوردم
معصومه : اخ جون میوه بریم بچه ها
همه بلند شدیم و رفتیم داخل خونه
منم رفتم کنار بی بی نشستم
عمو : بی بی جان بیا بریم خونه ما خوابیدن
یه دفعه بلند گفتم
- نه نه نه نه نه
با نگاه همه فهمیدم که باز گند زدم
بی بی : نه مادر ،امشب میخوام کنار آیه بخوابم
معصومه: بی بی جون کم کم دارم حسودی میکنم به این آیه هااا..
بی بی لبخند زد و گفت: الهی قربونت برم فردا میام خونه شما کنار تو میخوابم
معصومه با شنیدن این حرف نیشش تا بنا گوشش باز شد
رضا زود تر بلند شد و عذر خواهی کرد و رفت ،چون مثل هر شب میخواست بره هیئت
بعد از یکی دو ساعت زن عمو و عمو و معصومه هم خداحافظی کردن و رفتن
به کمک امیر ظرفای میوه رو جمع کردیم بردیم گذاشتیم داخل آشپز خونه
یه پیش بند هم گذاشتم گردن امیر
امیر: این چیه
- شستن ظرف شام با من بود ،شستن ظرف میوه با تو ....
امیر: نخیرر ،مردی گفتن ،زنی گفتن ،بیا خودت بشور ،چند روز دیگه که رفتی خونه شوهرت،غذا درست کردن که بلد نیستی ،لااقل ظرف و خوب بشور که نگن این دختره بدرد چیزی نمیخوره...
#بانو_فاطمه
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت10
دنبال چیزی میگشتم که بزنم توی سرش
که چشمم به یه ملاقه روی میز افتاد
ملاقه رو برداشتم زدم تو سرش
امیر : دیونه چیکار میکنی
- آهااا..الان همین حرف و به سارا هم میزنی دیگههههه...
امیر : خدا نکنه اون مثل تو باشه
- دقیقن راست گفتی مثل من نیست مثل خودته یه تختش کمه..
امیر: عع آیه میگم به دوستت این حرف و زدیااا
- جنابعالی اول راهکار پیدا کن واسه حرف زدن باهاش بعد هر چی دوست داشتی بهش بگو
از آشپز خونه داشتم میرفتم بیرون که گفتم: راستی ،جلوش مثل عزاییل ظاهر نشو که همیشه یه سلاح سرد همراهشه خدای نکرده دخلتو نیاره ...
رفتم توی اتاقم دیدم مامان یه لاحافم روی زمین نزدیک تختم پهن کرده بود
لباسمو عوض کردم یه لباس راحتی پوشیدم موهامو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم
چند لحظه بعد بی بی وارد اتاقم شدم
که نشستم روی تختم و نگاهش میکردم
بی بی کنار تختم دراز کشید و منم به یاد قدیم رفتم کنارش دراز کشیدم
بی بی هم مشغول نوازش کردن موهام شد
بی بی: تو و رضا خیلی بهم میاین
با شنیدن این حرف قندی توی دلم آب شد
بی بی : دختر جان میدونی چشمات خیلی چیزا رو لو میده
سرمو بلند کردمو نگاهش کردم
- چیو؟
بی بی: عشقو چیزی نگفتم و بی بی هم یه بوسه ای به موهام زد
بی بی: امشب که شما ها توی حیاط بودین ،با عموت و بابات صحبت کردم ،قرار شده تا قبل عید بیان خاستگاری تا هر چه زودتر محرم هم بشین ،تو هم اینقدر عذاب نکشی واسه دیدنش
لبخندی زدمو و چیزی نگفتم
یه ساعتی گذشت و بی بی خوابید
من توی رویاهام غرق شده بودم
که صدای پیامک گوشیم و شنیدم
نگاه کردم امیر بود ،نوشته بود اگه بیداری بیا داخل حیاط
آروم از جام بلند شدمو از اتاق رفتم بیرون
از پله ها پایین رفتم و دیدم امیر
روی تخت دراز کشیده و به آسمون زل زده
رفتم کنارش نشستم
- به چی نگاه میکنی
امیر: آیه ،با سارا صحبت میکنی؟
- در باره چی؟
امیر برگشت با کلافگی نگاهم کرد : انیشتین ،در باره لایه اوزون باهاش صحبت کن ببین نظرش چیه
با حرفش بلند زدم زیر خنده که دستشو گذاشت روی صورتم
امیر: هیییسسس میخوای همه رو خبردار کنی
- آخرش که چی ،همه باید بفهمن دیگه
امیر: تا قبل از اینکه نظر سارا رو راجبه خودم ندونستم دلم نمیخواد کسی چیزی بفهمه
- باشه
امیر: صحبت میکنی دیگه؟
- باید ببینم فردا چه جوری از خجالتم در میای
امیر: یعنی باج گیر خوبی هستیااااا
یه دفعه صدای باز شدن در حیاط خونه عمو اینا رو شنیدم
صدای خوندن مداحی رضا به گوشم میرسید
که یه دفعه امیر موهامو کشید و جیغ کشیدم
با مشتم زدم به بازوش...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت 11
- این چه کاری بود کردی...
امیرم زد زیر خنده
- کوفت ،عاشق شدی این نصفه عقلی هم که داشتی پرید
یه دفعه صدای رضا اومد: امیر چی شده ؟
امیر : چیزی نشده داداش ،برو بخواب
رضا: باشه شب بخیر
امیر : شب تو هم بخیر
یه پوفی کشیدمو از جام بلند شدمو رفتم سمت خونه ،آروم در اتاقمو باز کردمو روی تختم دراز کشیدم
توی دلم به امیر فوحش میدادم که نزاشت گوش بدم به صدای رضا
اینقدر حرص خوردم که خوابم برد
با صدای بی بی جون بیدار شدم
بی بی : آیه مادر،پاشو اذانه
- چشم
بلند شدمو رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاقم سجادمو کنار سجاده بی بی پهن کردم وبعد از خوندن نماز دوباره خودمو انداختم روی تختمو خوابیدم
با نوازش دستی روی موهامو بیدار شدم اول فکر کردم بی بی جونه
بعد از اینکه خوب چشمامو باز کردم دیدم امیره
چه خوش اخلاق شده سر صبحی
- خودتی امیر ؟
امیر : نه ، همزادشم ، پاشو دیر مون میشه هاا
- باشه ،الان میام
به زور از تخت گرم و نرمم جدا شدمو رفتم سمت پذیرایی که دیدم همه مشغول صبحانه خوردن هستن بعد از سلام کردن رفتم دست و صورتمو شستم و برگشتم نشستم کنار بی بی
امیر : آیه زود باش ،رضا چند باره زنگ زده
- باشه
تن تن چند تا لقمه نون پنیر ،گردو گرفتم و خوردم و بلند شدم رفتم سمت اتاقم
از داخل کمدم مانتو مشکیمو با یه روسری لیمویی طرح دار و بیرون آوردمو
وزود لباسمو پوشیدم ،چادر مو سرم کردم کیفمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
بی بی با دیدنم صلوات فرستاد
امیر : بریم آیه ؟
- اره بریم
از مامان و بی بی خداحافظی کردیم و رفتیم
داشتم کفشامو میپوشیدم که امیر گفت : آیه بیا اینجا با شکوفه های درخت عکس بندازیم
با دیدن شکوفه ها لبخندی زدمو دویدم سمت امیر
کنار امیر ایستادمو چند تا عکس گرفتیم و از خونه رفتیم بیرون که دیدم رضا و معصومه داخل ماشین منتظرن
رفتیم سوار ماشین شدیم
- سلام
رضا : سلام
معصومه : علیک ،میزاشتین ظهر میاومدین دیگه
امیر: ببخشید ،تقصیر این آیه بود ،صد بار صداش زدم تا بیدار شد
- ببخشید
رضا هم چیزی نگفت و حرکت کردیم ،توی راه ۴ تا شاخه گل نرگس با ۴ تا بطری گلاب خریدیم راهی گلزار شهدا شدیم....
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
💗گامهای عاشقی💗
قسمت12
هر پنجشنبه با هم می اومدیم گلزار
و هر کسی کنار رفیق شهیدش خلوت میکرد
وقتی رسیدیم گلزار هر کسی یه شاخه گل با یه گلاب گرفت توی دستش
بعد از هم جداشدیم و رفتیم سمت مزار رفیق شهیدمون
منم رفتم سمت شهید گمنامم
عاشق شهید گمنام بودم،از اینکه بی هویتن ،از اینکه حتی دوست نداشتن شناخته بشن
نشستم کنار شهیدم و با دستم اول برگهای روی سنگ قبر و کنار زدم
بعد گلاب و ریختم روی سنگ قبر و گل و گذاشتم روی سنگ قبر
دستمو گذاشتم روی سنگ قبر و فاتحه ای خوندم
به زبون آوردن حرف هاو احساسم خیلی سخت بود ،همیشه میگفتم شما که از درونم از حالم از فکرم باخبرین ،خودتون کمکم کنین
بعد از مدتی دردو دل کردن
رفتم سمت امیر
از دور نگاهش میکردم زیر لب مثل فر فره داشت حرف میزد خندم گرفت
رفتم نزدیکش نشستم
- بابا آرومتر بگو بنده خدا بتونه بنویسه
امیر : عع تو چیکار داری به من ؟
- مگه تو خواسته دیگه ای به جز رسیدن به سارا داری؟
امیر: مگه من مثل توام که فقط یه خواسته داشتم
- مگه چه خواسته دارم
( سرش و برگردوند و به عقب که رضا داشت با شهیدش درد و دل میکرد نگاه کرد، بعد به من نگاه کرد)
امیر: این ...
- اول اینکه ،این به درخت میگن ،دوم اینکه کی گفته من این خواسته رو دارم
امیر: از چشمات پیداست خواهر من ،دیگه باید برای اینکه رسوات نکنه یه عینک دودی هم بخری از حرفش خندم گرفت که رضا هم اومد سمت ما
رضا: بچه ها بریم
امیر : تو برو معصومه رو از اون بند خدا جدا کن ما هم میایم
رضا خندید و رفت سمت معصومه
بعد چند دقیقه ماهم بلند شدیم و از گلزار رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بازار...
@zoohoornazdike
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
🔴اسکان رایگان زائرین جمکران در ایام نیمه شعبان
مقیمی، معاون استاندار قم:
🔹زائران عزیز برای استفاده از خدمات اسکان رایگان در ایام نیمه شعبان عدد ۴ رو به سرشماره ۳۰۰۰۱۵۱۵ ارسال کنند.
🔹اگر زائران به هر دلیلی نتوانستند از طریق سامانه اعلام شده خدمات اسکان را دریافت نمایند، می توانند با مراجعه به چهار واحد فیزیکی در نظر گرفته شده در حرم مطهر، جمکران، فرمانداری و ستاد اسکان فرهنگیان از اسکان رایگان بهره مند شوند.
🔹اکیپ های موتوری در اطراف حرم و مسجد جمکران زائران سرگردان و بدون اطلاع را به محلهای خدماتی و اسکان راهنمایی خواهند کرد.
┄┅═✧❀✳️❀✧═┅┄
‼️ اجازه ندهید!
2️⃣ مراکز علمی رو هدف گرفتن که جلوی تحصیل رو بگیرن 😒
😎 مثل سنگر مراقب کلاس درستون باشین
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 شب نيمۀ شعبان؛ شب استجابت دعا
🌕 امام باقر علیه السلام فرمودند:
شب نيمۀ شعبان برترین شب ها بعد از شب قدر است؛ خداوند نعمتهای افزون خود را در آن شب به بندگانش ارزانی میدارد و به منت خود میآمرزد. بنابراین، در این شب، در تقرب به درگاه خداوند متعال بکوشید؛ زیرا این شب، شبی است که خداوند عزّ و جلّ بر خود سوگند یاد کرد که هیچ درخواست کننده ای را تا زمانی که معصیتی را درخواست نکند، رد نکند؛ پس در دعا و ثنا به درگاه خداوند متعال بکوشید؛ که هرکس در این شب صد بار سبحان الله، و صد بار الحمدلله، و صد بار الله اکبر، و صد بار لااله الا الله بگوید، خداوند گناهان گذشته او را میآمرزد و حوائج دنیوی و اخروی او را که از خداوند خواسته باشد و خداوند نیاز او را بداند، یا حتی از خدا نخواسته باشد، از روی تفضل بر بندگانش برآورده میسازد.
🌹 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ!
📗إقبال الأعمال، ج ۲،
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
استادپناهیان مےفرمودند:
اگر بیقرارِ "امامزمان عجل الله" هستید
این نشانه یِ سلامتے روحے شماست...
اللهمعجللولیڪالفرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
شــبـــتــون_مـهــدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توکل به خدا چون راه رفتن روی سیم شــُل است.
تردید و ترس سبب میشود که تعادل و توازن را از دست بدهید و به ورطه تنگدستی و محدودیت بیفتید.
البته اشکالی ندارد، چون توکل به خدا نیز مانند سیرک بازی، تمرین میخواهد.
مهم نیست که چند بار شکست بخورید، دیگر بار برخیزید و از نو آغاز کنید.
چندی نخواهد گذشت که توازن و تعادل برایتان به صورت عادت درخواهد آمد.
❣درست به همان صورت که از لحظه ای که نطفه ما شکل گرفت، تا نُه ماه بعد از آن که به نوزادی تبدیل شده بودیم، به مشیت الهی اعتماد کردیم و همه چیز را به منبع واگذار کردیم، باید در مابقی زندگی هم همین اعتماد را به مشیت الهی داشته باشیم...
وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون»
🌿 و از آن خدا است نهان آسمانها و زمین و به او همه کارها بازگردانده میشود. او را بپرست و بر او توکل کن که پروردگارت از آنچه به جاى میآورید غافل نیست.
هود 123🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزمون رو با قرآن شروع کنیم...
فرازهای زیبا ی قرآن:
تلاوت آیه 26 سوره آل عمران توسط قاریان مشهور دنیا
🍃🌸🍃🌸
•🍃💚•
#سلامامامزمانم ❤️
اےطلو؏روشنگرمهروماهیعنےتو
روشنازتومیبینمدیدهےافقهارا
بستہامدلخودرابهردیدنرویش
اےصبامگیرازمنلذتتماشارا
#السلامعلیڪیابقیةاللھ🌼
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
صوت «زیارت آل یاسین».mp3
19.79M
#صوت_مهدوی
زیارت #آل_یاسین
▫️ با صدای علی #فانی
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
❣ #دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣