✌در آسـتانہے ظــهور✌
🔴 میزان انتظار در روز جمعه
🔹 به میزانی که در طول هفته به یاد امام زمان ارواحنافداه بوده ایم در روز جمعه چشم انتظار و ندبه خوان ظهورش خواهیم بود...
🔹 در زیارت روز جمعه می خوانیم:
🟢 وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ
آری هیچ کس به مانند امام زمان ارواحنا فداه مهمان را اکرام نمی کند.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🖤 اولین جمعه آرام ابراهیم...
🏴 خداحافظ ای سفرهای استانی جمعه ها...
#شهید_جمهور
📣 سازمان ملل برای شهید آیت الله رئیسی مجلس یادبود برگزار میکند
🔸مجمع عمومی سازمان ملل هفته آینده مراسم گرامیداشت آیت الله سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور شهید، حسین امیر عبداللهیان وزیر امور خارجه شهید و سایر شهدای سانحه بالگرد ایرانی را برگزار میکند
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸درست است عزاداریم ولی هنوز مسأله اولمان فلسطین است.
🔹در این نظام مقدس، هر رییس جمهوری بیاید اولویتمان فلسطین خواهند ماند.
🎥دیروز تک تیر انداز قسام با دوتا گلوله سه نفر را به درک واصل کرد. درود خدا بر مجاهدان راه حق.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔵🔴 جایگزین بهتر
🔹 اگر انسان چیزی را از دست بدهد، ناراحت میشود؛ ولی اگر به او مژده دهند که به جای آنچه از دست داده، چیز بهتری به دست خواهد آورد، خوشحال میشود و جمله استرجاع چنین کاری را میکند.
🔺 در اینجا داستان و مطلب بسیار جالب و دلنشینی است از ام سلمه یکی از همسران پیامبر:
🔹 ام سلمه قبل از آنکه به همسری پیامبر در آید، همسر شخصی به نام «اباسلمه» بود. اباسلمه مردی شایسته و مؤمن و بزرگ بود. روزی حدیثی را از پیامبر(ص) برای ام سلمه نقل میکند، میگوید: شنیدم که حضرت فرمود: «هر کس که به او مصیبتی برسد و در آن وقت بگوید: «انا لله و انا الیه راجعون» و بعد بگوید: اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها؛ خداوندا! این مصیبت را به پیشگاه تو حساب میکنم. خداوندا! بهتر از او را برای من جایگزین کن». خداوند جایگزین بهتری به او عطا خواهد کرد. ام سلمه این حدیث را در خاطر داشت و آن زمان که شوهرش از دنیا رفت، کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: خداوندا! در پیشگاه تو این مصیبت را حساب میکنم. و همین که خواست بگوید. جانشینی بهتر از او را به من بده، تردید کرد و به زبان نیاورد و پیش خود گفت: بهتر از او کسی نیست. ولی بعد از لحظاتی آن دعا را به زبان آورد، دیگران تردید او را متوجه شدند؛ لذا پس از مدتی که به همسری پیامبر درآمد، فهمید که آن جمله شریفه کار خود را کرد و جایگزین بهتری را بدست آورد.
افرادی در آن روز شاهد حال او بودند، گفتند: دیدی چگونه بهترین را بدست آوردی. گفت: من اصلاً انتظار نداشتم و به فکر و ذهنم خطور نمیکرد که همسر پیامبر شوم.
🔵 دوستان زمانی که آقای رجایی شهید شدن همه ناراحت بودن و این اتفاق ضایعه و غم بزرگی بود ولی خداوند جایگزینی مثل آیت الله خامنه ای برای ما قرار دادند.
از همه خواهش میکنم این مدت قبل انتخابات این دعا را زیاد بخونیم و از خدا بخواهیم جایگزینی بهتر برای ما قرار دهند.
🟢 انا لله و انا الیه راجعون اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها
#رئیسی
#شهید_جمهور
#انتخابات
🔴 لزوم درج سالروز آغاز غیبت کبری امام زمان ارواحنا فداه در تقویم رسمی کشور
✍️ علی پاسبان نوشت:
🔵 با نگاهی کارشناسانه و دقیق به روایات و نیز بررسی زندگی بشر در قرون متمادی درمیابیم که روزی که در آن غیبت کبری رخ داد؛ مهیب ترین، بزرگترین و خسارت بارترین فاجعه بشری در طول تاریخ می باشد.
🟢 دلایل عقلانی ثبت روز آغاز غیبت کبری در تقویم رسمی کشور:
https://hawzahnews.com/xcRVj
#امام_زمان
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ایشان فقط یک درخواست داشت که در جوار امام رضا(ع) دفن شود
⚫️ایشان چند سال قبل که بنده مشرف شدم مشهد و مدال نوکری به سینه من زده شد به من گفتند دوست دارم اینجا دفن شوم.
⚫️گفتم آقای رییسی من زودتر از شما فوت میکنم و نفر بعدی ان شاءالله قدرشناسی میکند و این کار را انجام میدهد.
⚫️گفتند یک کاغذ بنویسید به من بدهید گفتم دلم نمیآید به شما همچین کاغذی بدهم.
⚫️هیچوقت تصور نمیکردم شاهد شهادت این برادر عزیزم باشم.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 عجب کلیپ نابی ……
بار الها در رهت ...
هر کس بمیرد زنده است
#امام_جمعه_شهید
##سیدالشهدای_خدمت
#الگوی_خدمت
#شهیدجمهور
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
نماز وحشت برای مرحومین:
شهید مالک رحمتی 🖤
شهید سیدمهدی موسوی 🖤
امشب بعد از نماز مغرب و عشاء انجام شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ما صاحب داریم
ان شاءالله بدردش هم میخوریم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
#ما صاحب داریم ان شاءالله بدردش هم میخوریم #ظــهور_نــزدیکہ... نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ
غروب جمعه و دلتنگی
این غروب جمعه فرق داره بر غروب های که گذشت، مخصوصا برای مردمان ایران زمین 😔
رفقا یادتون، چند ساعت از رییس جمهور خبریی نبود، همه مون دلواپس بودیم و حال خوش نداشتیم 🖤 یادتون چقدر دعا و توسل کردیم و چقدر استغاثه و ندبه کردیم 😭 چقدر نذر کردیم برای پیدا شدن شهید جمهور🌹
انصافا، وجدانا تاکنون برای پیدا کردن یوسف زهرا این همه استغاثه، ندبه و زاری کردیم 🌿
سالهاست در غربت و تنهاییست، چیکار کردیم براش، فقط محدودش کردیم به جمعه ها....
زمانی که گرفتاریم، بیمار داریم، بی پولیم، امتحان داریم و.... یادش می کنیم و برای برطرف شدن گرفتاری خودمون هزاران نذر و نیاز می کنیم.
زیارت میریم برای حاجت دل خودمون میریم، مراسم می گیریم برای برطرف شدن ناراحتی خودمون.... امان از دست ما که فقط بفکر خودمون هستیم..... 😔
خود حضرت به یکی از علماء فرمودن، شیعیان ما، مرا به اندازه ی آب خوردن نمی خوان و گرنه برای آمدنم تلاش می کنند 🥀
رفقا بخدا قسم امام زمان آمدنی نیست، بلکه آوردنیست... ❤️
قوم بنی اسراییل 40 شبانه روز استغاثه کردن خداوند 170 سال غیبت پیامبر زمانشون بخشید...
جهان رفته رفته، اوضاع خوبی نداره..
مخصوصا مردم بی گناه فلسطین، من یکی دیگه طاقت دیدن اوضاع وخیم کودکان بی گناه رو ندارم، حتی نمی تونم پستی از مظلومیتشان بذارم 🥀
خدایا ما رو ببخش بخاطر سهل انگاری و غفلتی که وجودمان را گرفته.....
ان شاء الله خدا به برکت خون پاک کودکان و نوزادان فلسطینی و بحق خون پاک شهدا، مخصوصا شهدای اخیر خدمت، توفیق استغاثه و ندبه و طلب منجی رو عطاء کنه و این شهادت شهدای اخیر وجدان خفته ما رو بیدار کنه و از سویدای قلبمان، برای فرجش تلاش کنیم.... ان شاء الله خون این عزیزان و کودکان و زنان بیگناه فلسطین منشاء ظهور موعود آخر الزمان باشد 🌹
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی 😥
تصاویر دیده نشده از حضور شهید آیتالله رئیسی در چایخانه حرم امام رضا(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ سیدحسن نصرالله: شهیدان رئیسی و امیرعبداللهیان همیشه با ما بودند و هیچ گاه ما را ترک نکردند
#سید_شهیدان_خدمت
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 اشکهای شهید رئیسی به یاد شهدا در راه سفر به نیویورک
☑️ شهید آیتالله رییسی:
🔹 باید صدای ملت ایران باشم، صدای قدرتی که متعلق به ملت، شهدا و شهید سلیمانی است.
🔹 من یک طلبهام ... کسی نیستم؛ در سازمان ملل فقط نماینده این قدرت مردم خواهم بود.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زیارت مسجدالحرام به نیابت از شهید رئیسی
🔴واکنش حجتالاسلام احمد پناهیان به شهادت رئیس جمهور
✍ تا بعد از انتخابات اخباری در مورد چرایی سقوط منتشر نمیشه ، بهتره بزرگان ما هم فعلا سکوت کنند ... بعد از انتخابات جواب دندان شکنی خواهیم داد...
#خیانت_بی_پاسخ_نمیماند
#شهید_جمهور #رئیسی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_پناهیان: میترسم، همانطور که پیدا کردن پیکر مطهرش سخت بود، پیدا کردن شبیه او نیز سخت باشه.....
➖دوستداشتن و محزون شدن برای خادمالرضا، همانند دوستداشتن خود امامرضا(ع) است
➖این توصیه اهل بیت(ع) است...
#خادم_الرضا_عليه_السلام
#رئیس_جمهور_مغتنم
#صلوات
✌در آسـتانہے ظــهور✌
جدال عشق و نَفس🍁 پارت 24 با دستم فهمیدم لبم خونی شده. لبمو شستم و رفتم تو اتاقم. اون روز تا شب گریه
جدال عشق و نَفس🍁
پارت 25
الانم بلند شد یه کوفتی درست کن بخوریم.
نمیدونستم چه حسی باید داشته باشم.
تو اون وضعیت تأسف بار هوس کشک و بادمجون کردم و از اونجایی که با شکمم تعارفی نداشتم دست به کار شدم و یک ساعت بعد کارم تموم شد.
رفتم وضو گرفتم نماز بخونم ولی چادر نداشتم.
از اینکه از مهراب بخوام بهم چادر بده احساس حقارت بهم دست میداد.
حجابمو تا حد امکان کامل کردم و ایستادم به نماز.
نماز اولم که تموم شد مهراب اومد تو اتاق و نشست رو تخت
--گیجی تو؟ مگه خانما نباید با چادر نماز بخونن؟
--چادر نداشتم.
--دو متر زبون که داری خداروشکر.
رفت و با یه چادرنماز گلدار صورتی برگشت
گرفت سمتم
--بگیر مال خودت.
چادر رو گرفتم از بوی عطرش خوشم اومد.
عمیق بوش کردم و لبخند ملیحی رو لبم نقش بست.
--بوش نکن بوهاش تموم میشه.
خندید از اتاق رفت بیرون.
نمازمو از اول خوندم و بعد از نماز کلی گریه کردم و از خدا خواستم تا کمکم کنه.....
میز شامو چیدم و بدون اینکه به مهراب بگم نشستم سر میز شروع کردم غذا خوردن.
چند دقیقه بعد مهراب اومد و با حالت قهر گفت
--میمردی منو صدا بزنی؟
جوابشو ندادم و اونم بیصدا غذاشوخورد.
بعد از شام ظرفارو شستم و داشتم میرفتم تو اتاقم که مهراب صدام زد
نشستم رو مبل و بیصدا بهش خیره شدم.
--بابت شام ممنون.
--خواهش میکنم.
--چیزه راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم.
ازت میخوام بابت بد رفتاریام باهات منو ببخشی.
تلخند زدم
--من به شما ربطی ندارم پس ازتون هم ناراحت نمیشم.
--ولی باید ربط داشته باشی.
--چه ربطی وقتی شما منو به زور آوردین تو این خونه؟
--آره خب ولی اینم یادت نره که تو زیادی خنگی.
آخه دانشمند اون روزی که من بهت گفتم دیگه اتوبوسی نیست تو فکر نکردی این موضوع غیر ممکنه؟
سرمو انداختم پایین و جوابشو ندادم.
--خنگ ترین دختری هستی که تا الان دیدم.
اینو گفت و بلند شد رفت تو اتاقش و با لپ تاپش برگشت.
نشست کنار من و لبخند زد
--چند نمونه از شاهکار های آقاتونو ببینیم موافقی؟
با یاد میثم اشک تو چشمام جمع شد و همون موقع مهراب فیلمو باز کرد.
با دیدن فیلم جیغ زدم و چشمامو بستم.
خندید
--شوهرتون یه پا قصابه چی فکر کردی؟
خدایا چجوری باور کنم که میثم با قمه بالاسر یه ایرانی باشه و بخواد اونو بکشه؟
یاد میلاد افتادم و شروع کردم گریه کردن.
مهراب اولش بی توجه بود و چتد ثانیه بعد کلافه گفت
--وااای بسه دیگه سرم رفت.
--اینو نگید چی بگید شما چی میدونید از داغ برادر؟
کنجکاو گفت
--منظورت چیه؟
--مهم نیس.
--نه مهمه بگو ببینم.
--برادر منم سوریه بود.
--واسه چی؟
عصبانی لبخند زدم
--هیچی اونجا نذری میدادن.
یعنی شما از مدافعان حرم چیزی نمیدونی؟
با شنیدن اسم مدافعان حرم سرشو انداخت پایین و انگار از این رو به اون رو شد.
--اسمش چی بود؟
--فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه.
سرشو بلند کرد و برزخی نگاهم کرد
--م..م.. میلاد.
--میلادِ؟
--میلادِ تدین.
متفکر گفت
--میلاد تدین؟
یدفعه متعجب گفت
--تو خواهر میلادی؟
نه پس من عمشم.
--بله.
یدفعه از جاش بلند شد و کلافه گفت
--میمردی زودتربگی؟
--مگه فرقیم میکنه؟
--خیلی زیاد.
تلخند زدم
--آدم ربایی آدم رباییه حالا هرکی میخواد باشه.
صداش خشدار شد
--خدا منو ببخشه عجب غلطی کردم.
برگشت سمتم و با ترسی که سعی در مخفی کردنش داشت گفت
--حالا چیکار کنیم؟
--چه کاری میتونید بکنید؟
بلند شدم رفتم تو اتاقم و خیلی زود خوابم برد.
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم و رفتم آب خوردم.
وقتی برگشتم با صدای ضعیفی که از اتاق مهراب میومد کنجکاو شدم و رفتم پشت در.
یه صدایی شبیه زجه و التماس بود.
گوشمو چسبوندم به در و فهمیدم داره گریه میکنه.
چیشد؟ مگه این شمرم گریه بلد بود و ما نمیدونستیم؟
فکرم به قدری درگیر بود که نفهمیدم در باز شد و با سر رفتم تو سینه ی مهراب.
رسماًخودم گور خودمو کندم.
منو وایسوند و متعجب گفت
--تو اینجا چیکار میکنی؟
آب دهنمو با سر و صدا قورت دادم و با من من گفتم
--من..ه...هیچی فقط تشنم شد.
مشمئز گفت
--آهان اونوقت اینجا یخچاله؟
--نه خب.
اینو گفتم و دویدن سمت اتاقم اما بین راه با مبل روبه رو شدم و با سر رفتم تو مبل.
صدای خندش پیچید
--خورشید که همیشه پشت ابر نمیمونه اخمو خانم.
بگو اومده بودم فالگوش وایسم ببینم تو داری چی میگی.
از درد چهرم درهم شده بود و در همون حال بدجوری ضایع شده بودم.
اومد نشست رو مبل و متفکر گفت
--من باتو چیکار کنم آخه؟
از بس سرم درد گرفته بود گیج بهش زل زدم
--چرا من باید خواهر میلادو بدزدم اونم وقتی که از اینجا تا تهران کلی فاصلس؟
--مگه شما برادر منو میشناسی؟
تلخند زد
--مگه میشه برادرتو کسی نشناسه؟
--متوجه منظورتون نمیشم.
--نبایدم متوجه بشی.
چون مثل من و خیلیای دیگه میون چارتا آدم زبون نفهم و پست نبودی که بفهمی.....
🌸🌸🌸🌸🌸
جدال غشق و نَفس🍁
پارت26
کاش زودتر بهم گفته بودی خواهر میلادی اینجوری میتونستم اسمی ازت نبرم ولی الان اسمت توی لیستیه که دست داریوشه و حداقل دوماه دیگه باید...
به اینجای حرفش که رسید مکث کرد و عصبانی از جاش بلند شد
--من نمیتونم اجازه بدم داریوش آینده ی تورو تباه کنه.
تلخند زدم
--کی بود تا دیروز میخواست از شرم خلاص بشه؟
بعدشم اگه خیلی ادعای بادیگارد بودنت میشه
همین فردا منو بفرس برم.
مشمئز گفت
--واقعا فکر کردی به همین راحتیاس؟
همین الان پاتو از اینجا بزاری بیرون عالم خبردار میشن.
سرمو انداختم پایین و ناامید گفتم
--باشه من برم بخوابم فعلاً!
دم در اتاقم که رسیدم صدام زد
--مائده
متعجب برگشتم
--خانم!
لطفاً به شروطی که دیروز گفتم فکر کنید.
متفکر گفتم
--منظورتون چیه؟
دست به سینه گفت
--طلاق غیابی از میثم...
عصبانی فریاد زدم
--اصلاً حرفشم نزنید!
دندوناشو محکم فشار داد و غرید
--کاری نکن همین امشب ببرم بندازمت خونه ی داریوش.
پوزخند زدم
--به درکــ
خواست به سمتم حمله کنه که رفتم تو اتاق و همین که رسید در رو بستم خورد تو دماغش.
دلم خنک شد و خبیصانه لبخند زدم اما چشمتون روز بد نبینه، همین که برگشتم با دیدن مهراب سه متر پریدم هوا.
--تو باز رفتی رو عصاب من.
وااای خدایا حوصله ی کتک کاری ندارم.
مصنوعی لبخند زدم
--ببخشید.
چشماش از تعجب گرد شد
--چی؟ نشنیدم بلند تر بگو!
بی توجه بهش نشستم رو تختم
--میشه بری بیرون میخوام بخوابم.
--نخیر نیم ساعت دیگه اذانه کجا بخوابی؟
بلند شو بیا باهم بازی کنیم.
واقعا این مردا از بچه هم بچه ترن.
--چه بازی؟
--مشاعره.
قبول کردم و رفتیم تو هال....
--خیلی خب نوبت شماس با چ
متفکر به من خیره شد
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم
بیت آخرو با احساس بیشتری ادا کرد.
بدبخت عاشقه و ما خبر نداشتیم.
اخم کردم و سرمو انداختم پایین و هرچی فکر کردم شعر با میم به ذهنم نرسید.
پوفی کشیدم و خستگیو بهونه کردم
--من باید بخوابم خستم.
اخم کرد
--پس نمازت؟ دو دقیقه ی دیگه اذانه.
یکی نیس بهش بگه شما که انقدر فکر نماز و خدایی که زندگی من بدبختو جهنم کردی.
بغض کردم و یه قطره اشک از چشمم جاری شد.
--چته چرا عینهو جغد زل زدی به من؟
تلخند زدم
--داشتم پیش خودم فکر میکردم شما که انقدر ادعای خدا پرستیت میشه چرا با زندگی من اینکارو کردی؟
اومد حرفی بزنه اما سکوت کرد و به میز خیره شد.
همون موقع اذان شد و وضو گرفت رفت تو اتاقش.
سرنماز به قدری گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.
صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتم و شستم و وقتی برگشتم مهراب داشت نیمرو درست میکرد.
همین که بوی تخم مرغ خورد به دماغم حس کردم محتویات معدم اومد سمت گلوم و عق زدم دویدم سمت دستشویی.
به قدری حالم بد شده بود که حس میکردم هر لحظه ممکنه از حال برم.
مهراب کنجکاو پرسید
--حالت خوبه؟
سرمو به نشونه ی تأیید تکون دادم و همین که رسیدم دم آشپزخونه دوباره همون حالتی شدم و دویدم سمت سرویس.
وقتی برگشتم مهراب صبححونه رو روی عسلی چیده بود.
دوباره عق زدم و اینبار سریع حالم بهتر شد.
بهت زده گفت
--چته تو امروز؟
--واای خودمم نمیدونم.
همین که لقمه ی اولو خوردم عق زدم و دوباره رفتم سر سرویس.
توانی توی پاهام نمونده بود و دست به دیوار برگشتم نشستم تو هال.
--میشه نیمرو هارو ببرید اتاق بخورید.
مهراب کنجکاو گفت
--مگه به تخم مرغ حساسیت داری؟
--نه ولی نمیدونم چرا امروز...
واای خدایا دوباره حالم بد شد و مهراب نیمروهارو ریخت سطل زباله.
به زور دوتا لقمه پنیر گردو خوردم و چاییمو تا ته خوردم
--میخوای بریم دکتر؟
--نه ممنون خوبم.
اون روز تا ظهر چیزی نخوردم و واسه ناهار مهراب پیتزا سفارش داد و با ذوق منتظر بودم پیتزا برسه....
در جعبه رو باز کردم و با ولع بوییدم اما حالم به شدت بد شد و از حرصم جعبه پیتزارو پرت کردم رو میز.
از شدت ضعف گریم گرفته بود و شروع کردم گریه کردن.
مهراب دپرس گفت
--اونشب که پیتزا خوردی چیزیت نشد چرا الان؟!
یدفعه برگشت سمت من.
--همین فردا باید بری دکتر.
کلافه ادامه داد
--ولی چجوری بدون اینکه داریوش بفهمه ببرمت دکتر؟
بلند شد رفت اتاقش لباس پوشید و از خونه رفت بیرون در رو از پشت قفل کرد.
خدایا چه مرگم شده خودمم خبرندارم.
با حسرت به جعبه ی پیتزا خیره شدم و چند بار خواستم بخورم اما هربار حالم بد میشد و عق میزدم....
ساعت ۲بعد از ظهر بود که مهراب برگشت خونه و تودستش یه جعبه بود.
کتشو درآورد و نشست رو مبل چشماشو بست.
--این چیه؟
--جعبه واسه یخ با سرنگ.
متعحب گفتم
--سرنگ واسه چی؟
چشماشو باز کرد و کلافه گفت
--باید آزمایش خون بدی.
--آهان بعد از کی تاحالا اینجا آزمایشگاه شده؟
پوزخند زد....
"حلما"