eitaa logo
زلال احکام
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️زنى كه عادتش در ماه هفت روز است؛ ولى هميشه پس از پاك شدن روز هشتم يا روز نهم، فقط لكه اى خون (با نشانه هاى حيض) مشاهده مى كند، چه تكليفى دارد؟ 📚همه مراجع (به جز سيستانى، صافى و مكارم): ✏️بايد همه (حتى پاكى وسط) را حيض قرار دهد. [بنابراين لازم نيست بعد از پاك شدن اول غسل كند؛ بلكه بايد تا روز هشتم يا نهم عبادات خود را ترك كند و سپس غسل كند]. 📚آيه اللّه مكارم: ✏️تنها بايد روزهايى را كه خون ديده حيض قرار دهد و روزهاى پاكى (وسط) حيض نيست و حكم زنان پاك را دارد. [بنابراين بعد از پاك شدن اول، بايد غسل كند و عبادات خود را تا روز هشتم يا نهم به جا آورد؛ آن گاه اگر لكه اى از خون مشاهده كرد و پاك شد، دوباره بايد غسل كند]. 📚آيات عظام سيستانى و صافى: ✏️بايد روزهايى را كه خون ديده، حيض قرار دهد و بنابر احتياط واجب در روزهاى پاكى عبادت هاى خود را به جا آورد و آنچه را كه بر حائض حرام است، ترك كند. [بنابراين بعد از پاك شدن اول، بنابر احتياط واجب بايد غسل كند و عبادات خود را تا روز هشتم يا نهم به جا آورد؛ آن گاه اگر لكه اى از خون مشاهده كرد و پاك شد، دوباره بايد غسل كند]. 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 3⃣2⃣ 🔮در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور- که الآن شده - بودیم، بعد که بمباران ها💥 سخت شد به استان داری منتقل شدیم. خیلی بچه های پاک بودند که بیشترشان شدند. وقتی از دانشگاه به استان داری منتقل شدیم مصطفی در «نورد» اهواز بود در حال جنگ. یادم هست من دو دوز مصطفی را گم کردم خیلی سخت بود😔 این روزها هیچ خبری از او نداشتم، از هم پراکنده بودیم. 🔮موشک هایی🚀 که می زدند خیلی وحشت داشت. هرجا می رفتم می گفتند: دنبالتان می گشت. نه او می توانست مرا پیدا کند نه من او را. بعد فهمید ما منتقل شده ایم به استان داری که شده بود ستاد جنگ های نامنظم 🔮در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم هرچند اولین بار که را دید در کردستان بود وقتی که در بیمارستان سردشت کار می کرد، آن ها در لبنان چیزی به اسم سردخانه نداشتند🚫 و آن روز وقتی به غاده گفتند باید جسد چند تا از را از سردخانه تحویل بگیرد، اصلا نمي دانست با چه منظره ای مواجه می شود😰 به او اتاقی را نشان دادند که دیوارهایش پر ازکشو بود و گفتند شهدا این جایند. 🔮کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن كشوها..جسد،جسد،جسد، وحشت کرد، شدو افتاد. اما کم کم آشنا شدم. در اهواز خودم کشو می کشیدم و بچه ها را دانه دانه تحویل می گرفتم💔 شب ها که می رفتم می گفتم فردا جسد کی را باید پیدا کنم؟ روزهای اول جنگ در رادیو📻 عربی کار می کردم و پیام عربی می دادم به خاطر بمباران، هرلحظه و هرجا بود، جلوی ما، پشت سر ما، این طرف، آن طرف در اهواز بامرگ روبه رو بودم و آن جا برای من صدسال بود. 🔮خیلی وقت ها دوروز، چهار روز از مصطفی خبر نداشتم پیدایش نمی کردم و بعد برایم یک کاغذ کوچک📝 می آمد که "أترُکُكِ لِله" در لبنان هم این کار رامی کرد، آن جا قابل تحمل بود ولی یک بار در سردشت بودم بلد نبودم، وسط ارتش جنگ و مرگ یک کاغذ می آید برای من «اُترُکُکِ لله»و می رفت و من فقط منتظر گوش کردن اینکه بگویند مصطفی تمام شد🕊همه وجودم یک گوش می شد برای تلفی این و خودم را آماده می کردم برای تمام شدن همه چیز تا روزی که ایشان زخمی شد. 🔮آن روز عسگری- یکی از بچه هایی که در سوسنگرد بامصطفی بود- آمد گفت اکبر شهید شد🌷 دکتر زخمی. من دیوانه شدم گفتم کجا؟ گفت بیمارستان. باورم نشد فکر کردم دیگر . ... 🌹🍃🌹🍃
‼️وظیفۀ وسواس 🔷س ۵۶۷۸: چند سالی است که به بيماری مبتلا شده ‏ام، اين موضوع مرا بسيار عذاب می‏ دهد؛ روز به روز اين حالت در من تشديد می‏ شود تا جايی که در همه چيز شک می‏ کنم و همه زندگی ام بر پايه شک استوار گشته است، اين باعث شده که در زندگی با سختی ‏های زيادی روبرو شوم، وظیفۀ شرعی من نسبت به مواردی که دچار شک می شوم چیست؟ ✅ج: وظیفۀ شما عدم اعتنا به شک است، تا زمانی‌که یقین به چیزی پیدا نکرده اید، تکلیفی ندارید. مکلف باید از دخالت دادن ذوق و سلیقۀ شخصی در احکام شرعی، اجتناب کند و متعبد و مؤمن به دستورهای شرع مقدس باشد. 📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید. 🌸☘🌸🌸☘ 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
‼️پرداخت و دریافت مبلغ اضافه بر مقدار قرض 🔷س 5676: برادرم مبلغی در بانک دارد و ماهیانه سودی به آن تعلق می گیرد. قسمتی از این پول را من از ایشان قرض الحسنه گرفته‌ام؛ آیا می توانم معادل آن سودی را که بانک می‌داده، به عنوان هدیه و قدر دانی به ایشان بدهم؟ ✅ج: اگر ضمن قرارداد قرض، شرط پرداخت اضافه یا بنای طرفین بر پرداخت اضافه نباشد، در صورتی که قرض گیرنده با رضایت، مبلغ بیشتری بپردازد، اشکال ندارد. 📕منبع:leader.ir 📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید. 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانواده‌ای عزیز و جوانان نازنین 😍 🕊🕊 حتمااا این کلیپ رو ببینید و یادداشت کنید 🦋🦋 خیلی جالبه ... کاش هممون به این کلیپ عمل کنیم🌷🦋🕊 💖 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
4_5956074768498165763.mp3
4.57M
☆ مثل خـــدا باید بود؛ - گاهی باید نــدید، حکایت همان مَثَل قدیمی " شتر دیدی ندیدی " - و گاهی باید " خوب دیــد " ⚡️چطور می‌توانیم تشخیص دهیم؛ در کدام شرایط باید " دیدن " را تمرین کنیم و در کدام شرایط " ندیدن " را...؟ 🎤 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
✨﷽✨ 🔴مراقب امضاهایمان باشیم ✍جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگس‌ها بر آن بنشینند. جوان هرچه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آنکه مگس‌ها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.عسل به قدری به مگس آلوده شده بود که کسی در شهر آن را نخرید. جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد. قاضی گفت: مقصر مگس‌ها هستند، مامور به مگس‌ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می‌نشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و هر جا مگس دیدی بکش.جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه هم‌دست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود را بگیرم. قاضی نوشته‌ای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان، دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان بی‌درنگ نوشته را از جیب خود درآورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. ‌🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
4_5963265196586697103.mp3
10.84M
1 کینه، یه سرطان کُشنده است، نه یه دردِ کوچیک و معمولی! هر کمالی هم داشته باشی؛ کینه، کبریت میزنه زیرِ همشون و نابودشون میکنه! با کینه هات مدارا نکن. 🎤
- سلام‌رفقا🌸🖐🏻 یھ‌ حرف‌حساب‌مۍخواستم‌بھتون‌بزنم،یھ‌ حرفایۍ‌کھ بھ چشم‌ِ یھِ رفیق‌بشنوید :) خب‌ببینید رفقا الان‌دشمن‌تلاشِ‌بیشترش‌در‌فضاۍ‌مجازیھ! دارھ ‌سعی‌میکنھ تو فضاۍمجازۍ ‌بچه‌مسلمونا رو‌ عوض کنھ! دارھ جوون‌هاۍ‌ایرانۍ‌رو‌ با کار و هدفاش بھ بیراهه می‌کشونه تویی‌کھ هر پُستۍ‌رو‌ با محتواۍبد نشر میدۍ! - تا‌ حالا بھ دلِ‌امام‌زمانت[؏ـج]‌دقت کردی؟! دقت‌کردی‌کھ با همین نشر محتواۍنامناسب دلش چقدر می‌شکنه؟! بیا قول بده‌از این بھ بعد ..هر چیزی رو سریع نشر ندیم! اول‌بببین چیزۍرو کھ دشمن ساختھ دارۍ نشر میدی کھ سربازاۍامام زمان‌و کم کنی؟ دقت کن خواهرم ..برادرم ..اینا همہ‌حرفاۍ منھ ... منم یھ رفیق‌فرض کنید :) خواهرم!برادرم!تویی‌کھ تو دنیاۍواقعۍ‌ این همہ‌حرف سرِ میزنی ...ببین تو دنیای غیر واقعی [فضاۍمجازی]تا حالا حرفۍ از محرم یا نامحرم زدۍ کھ بھ راحتۍمیری با نامحرم حرف میزنی؟!.. ببین تونستی سرباز امام زمان بشی؟! یا نھ‌فقط‌میگی من ‌سربازِ‌امام زمانم[؏ـج] ولۍهیچ‌کارۍبراۍظھورش‌انجام‌ندادی؟ امام زمان[؏ـج]سرباز اینجوری‌نمیخواد! سربازی ‌میخواد ‌کھ از تھِ دل یار باشھ :) سربازی‌میخواد ‌کھ بھ راحتۍ با نامحرمش چتِ‌بیخود نکنھ! سربازی‌میخواد کھ هر‌چیزی رو بدون فڪر نشر ندھ ! یکم بھ حرفام فکر کن ؛ - ببین ‌[سربازی] یا [سربار] ؟! لیاقت‌سرباز شدن رو هممون داریم‌فقط کافیھ ارادھ کنۍکھ سربازِ امام زمانۍ[؏ـج] وَ براۍسرباز بودنت دورِ خیلۍچیزا خط بکشی و رو خودت کار کنی! آجی‌ها ، داداشا ، دشمن‌خیلۍنقشھ‌ها دارھ! براۍاینکھ مارو از دین‌ دل‌سرد کنھ! - نذار نقشھ هاشو عملی کنھ! خودِ تویی کھ الان داری تلنگر میزنۍبھ خودت! آرھ با خودتم(؛ چرا نشستۍ؟!امام زمان [؏ـج]یارِ نشستھ نمیخوادااا از همین جا شروع کن!یھ کارۍکن مِھرت بھ دلِ امامت بشینھ :) پاشو نذار دشمن اینقد سادھ به اهدافش برسھ ! فضاۍمجازۍخیلی خطرناکھ؛خیلی مواظب خودت باش کھ داری چی رو میبینی ... مواظب چشمات باش!این چشما باید جمال یوسف زهرا رو ببینھ .. (: نھ چیزی کھ دشمن ساختھ! اینا نصیحت‌هایی بود کھ شاید الان بھش دقت نکنی ولی یھ روزۍ بھ خودت تلنگر میزنی و یادت میاد (:تا میتونی این حرفارو نشر بدھ!بذار بقیھ بدونن امام زمان[؏ـج] چھ سربازی میخواد؛پاشو یھ یا علۍ بگو و خودتو آمادھ کن سرباز امام زمان باشی(: - ظھور حضرت‌یاس[؏ـج]نزدیکھ :)🌱 !🌸🍃 ...!✋🏻 ✨🌿
4_5782899874647250021.ogg
1.57M
قشنگه‌ها‌ازدستش‌ندید!🚶‍♂👌
نذار ارتباط با نامحرم برات عادی بشه؛که اگر بشه،خیلی بد میشه!🚶🏻‍♂
زلال احکام
❣﷽❣ #رمان📚 #نیمه_پنهان_ماه 1 ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد #قسمت_بیست_وسوم 3⃣2⃣ 🔮
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 4⃣2⃣ 🔮وقتی رفتم بیمارستان دیدم آن جا هستند و مصطفي را از اتاق عمل می آورند، می خندید، خوش حال شدم😍 خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تا مدتی راحت می شویم. شب به مصطفی گفتم می رویم؟ خندید و گفت نمی روم🚷 من اگر بروم تهران روحيه بچه ها ضعيف می شود. اگر نمی توانم در خط بجنگم لااقل اینجا باشم. در سختیهایشان باشم. 🔮من خیلی عصبی شدم😣 باورم نمی شد گفتم هرکی می شود می رود که رسیدگی بیش تر بشود. اگر می خواهید مثل دیگران باشید، لااقل در این مسئله مثل دیگران باشید. ولی مصطفی به شدت قبول نمی کرد می گفت هنوز کار از دستم می آید نمی توانم بچه ها را ول کنم، در تهران کاری ندارم❌ حتی حاضر نبود کولر روشن کند اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی که پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد💔 🔮اما می گفت چه طور کولر روشن کنم وقتی بچه ها در جبهه زیر گرما♨️ می جنگند. همين غذایی را می خورد که همه می خوردند. در ما غذایی نداشتیم. یک روز "ناصر فرج اللهی" که آن وقت با ما بود وبعد شد، گفتم این طور نمی شود مصطفی خیلی ضعیف شده، خون ریزی کرده، درد دارد. 🔮خودم برایش غذا می پزم و از او خواستم یک زودپز برایم بیاورد. خودم هم رفتم شهر مرغ🍗 خریدم که برای مصطفی سوپ🥘 درست کنم ناصرگفت قبول نمی کند گفتم نمی گذاريم مصطفی بفهمد می گوییم درست کرده. من بااحساس برخورد می کردم. او احتیاج به تقويت داشت، دلم خیلی برایش می سوخت. 🔮زودپز را چون خودمان گاز نداشتيم بردیم اتاق كلاه سبزها. آن جا اتاق افسر های بود و يخچال گاز و... داشت. به ناصر گفتم وقتی زودپز سوت زد، هرکس دراتاق بود نیم ساعت📟 بعد گاز را خاموش کند. ناصر رفت زودپز را گذاشت. آن روز افسرها از پادگان آمده بودند و آن جا جلسه داشتند. من در طبقه بالا نماز می خواندم. یک دفعه صدای انفجاری💥 شنیدیم که از داخل خود ستاد بود. فکر کردیم توپ به ستاد خورده. افسرها از اتاق می دویدند بیرون وهمه فکر می کردند این ها خورده اند. 🔮بعد فهمیدم زودپز سوت نكشيده و وسط جلسه شان شده. اتفاق خنده دار😅 و در عین حال ناراحت کننده ای بود همه مي گفتند جریان چی بوده؟ زودپز خانم دکتر منفجر شده و... نمی دانستم به مصطفی چه طور بگویم که ما چه کرده ایم. در ستاد برگشتم بالا و همان طور می خندیدم. گفتم مصطفي یک چیز به شما می گویم نمی شوید؟ ... 🌹🍃🌹🍃