eitaa logo
زلال احکام
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۴۵ درگیر مراسم محسن بودم و نمی توانستم بروم تبریز.. التماس هم فایده نداشت، رفت اتاق عمل بین عمل مسئول بیهوشی سهل انگاری کرد و به چند ساعت خون نرسید. را خارج کردند، ولی عصب پایش مرد. بعد از آن ایوب دیگر با راه می رفت. پایی که نداشت چند باری باعث شد سکندری بخورد و زمین بیفتد. شنیده بودم وقتی عصب حسی عضوی از بین می رود، احساس آدم مثل خواب رفتگی است. آن عضو گز گز می کند.... سنگینی می کند و آدم احساس سوزش می کند.... ایوب این یکی را نمی توانست تحمل کند نیمه های شب بود، با صدای ایوب چشم باز کردم. بالای سرم ایستاده بود. پرسید: _ "تبر را کجا گذاشته ای؟" از جایم پریدم: _ "تبر را میخواهی چه کار؟" انگشتش را گذاشت روی بینی و آرام گفت: _"هیسسسس...کاری ندارم....می خواهم پایم را قطع کنم. درد می کند، می سوزد. هم تو راحت می شوی هم من. این پا دیگر پا بشو نیست." خوب نبود، می کردم.... یادم آمد تبر در صندوق عقب ماشین است. + راست می گویی، ولی امشب دیر وقت است، فردا صبح زود می برمت ، برایت قطع کند. سرش را تکان داد و از اتاق رفت بیرون، چند دقیقه بعد برگشت. پایش را گذاشت لبه میز تحریر چاقوی آشپزخانه را بالا برد و کوبید روی پایش