♦️ آیا #سجده بر #کاغذ یا #دستمال #کاغذی صحیح است ؟ ♦️
♻️ گاهی برای #خواندن :نماز مهری از جنس #خاک در دسترس نیست یا هنگام خواندن نماز #مهر #نماز گم می شود یا به جای دوری پرتاب می شود . در این صورت، آیا می توان از «کاغذ» ، «دستمال کاغذی » و یا «اسکناس » در #دسترس برای #سجده کردن استفاده کرد؟
💠 آیت الله خامنه ای :
#سجده بر كاغذى كه از چوب و گياهان ـ غير از #كتان و پنبه ـ ساخته مىشود #صحيح است، مشروط به اين كه رنگ يا جرم ديگرى روى آن را نگرفته باشد.
💠 آیت الله مکارم شیرازی :
#سجده بر کاغذ #مطلقا #صحیح است.
سجده بر «کاغذ بی خط » نیز صحیح است . هم چنین سجده بر «کاغذ خط دار» در صورتی که #خطهای موجود در آن مانع رسیدن پیشانی بر کاغذ نباشند و یا بین خطها به مقداری که #سجده #صحیح است فاصله باشد، جایز است.
💠 آیت الله سیستانی :
اگر کاغذ نوشتن را از چیزی که #سجده بر آن #صحیح است مانند – #چوب و #کاه- ساخته باشند می شود برآن #سجده کرد و همچنین اگر از پنبه یا کتان ساخته باشند . ولی اگر از حریر یا ابریشم و مانند این ها ساخته باشند، #سجده بر آن صحیح نیست و اما #دستمال کاغذی فقط در صورتی می توان بر آن #سجده کرد که معلوم باشد از چیزی ساخته شده است که #سجده بر آن صحیح است.
#احکام
توضیح المسائل مراجع مسئله 1082- آموزش احکام ص 123
#نماز
#سجده
#کاغذ_دستمال
@zoolaleahkam
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۶
مامان #جهیزیه_ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر #چادر از سر زهرا و شهیده نیفتاد...
ایوب خیلی #مراعات می کرد.
وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، #چشم_هایش را می بست و می گفت:
_ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم."
حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند.
صدایش می کردند:
"داداش ایوب"
خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند.
ایوب می خواند:
_ "یک حاجی بود، یک گربه داشت."
بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند.
و ایوب باز می خواند..
.
.
.
کار مامان شده بود گوش تیز کردن،.. صدای بق بق یاکریم را که می شنید، بلند میشد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان میداد.
وانتیها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند:
"آهن پاره، لوازم برقی...."
مامان خودش را به آنها می رساند می گفت:
_مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد.
برای بچه های محله هم #علامت گذاشته بود. همیشه توی کوچه #شلوغ بود.
وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها #می_فهمیدند حال ایوب #خوب است و می توانند سر و صدا کنند.
#دستمال را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست
ادامه دارد...
✿❀