#احکام_وسواس
✍ به کسانی که دارای حساسیت شدید روانی در امور #طهارت و #نجاست اند و مثلا زودتر از دیگران #يقين به نجاست، يا ديرتر از ديگران #يقين به طهارت چيزى پيدا می كنند،
در فقه « #وسواسى» گفته می شود.👌
1⃣ اگر وسواسى يقين به نجس بودن چيزى پيدا كند، لازم #نيست به يقين خود عمل كند؛
جز در مواردى كه به طور متعارف يقين حاصل می شود.
2⃣ در آب كشيدن چيز نجس به دست وسواسى، ميزان حال متعارف مردم است و لازم #نيست وسواسى يقين به طهارت و برطرف شدن نجاست پيدا كند.
#مقام_معظم_رهبری
#اجوبه_الاستفتائات
┈┈••✾❀💕✿💕❀✾••┈┈•
📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید.
🙏🌷🙏🌷🙏🌷
@zoolaleahkam
#سؤالات_شما
سلام علیکم، نماز و روزههاتون قبول باشه. 🤲
۱_ اگه خواب شهوانی ببینیم و منجربه خروج منی بشه، روزه باطله؟
اگه باطل نیست، کسی که نمیدونسته و روزهش رو باطل کرده، باید فقط قضا کنه یا کفاره هم نیازه؟
۲_ اگه حین محتلمشدن و در خواب بتونیم جلوی خودمون رو بگیریم، ولی این کار رو نکنیم، حکم روزهمون چیه؟
تمام مراجع
#پاسخ
ــــــــــــــــ
☘️ سلام علیکم، ممنونم قبول حق 🤲
۱- اگه کسی توی خواب جُنُب بشه 😬 و بعد از بيدارشدن #يقين داشته باشه که منی خارج شده، بايد غسل کنه و روزه #صحيحه.
ولی درصورتیکه #شک در محتلمشدن داشته باشه، غسل #لازم_نيست.
اگه بهسبب #بیاطلاعی از حکم شرعی کاری رو انجام بده که روزه رو باطل میکنه، روزهش باطله و باید اون رو #قضا کنه؛ ولی کفاره بر او #واجب_نیست.
۲- هرگاه روزهدار در حال بيرونآمدن منى از خواب بيدار بشه، #واجب_نيست از بيروناومدنش #جلوگيرى كنه.🤭
❄️أللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمًَدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم❄️
🌺
⭐️🌺
🌺⭐️🌺
@zoolaleahkam
#سؤالات_شما
سلام. من دوران بچگی بهعلت تهیدستی، از کیف همکلاسیهام پول برمیداشتم. الآن یادم نمیآد مبلغش چقدر بوده و بهجز یکیدوتا از دوستانم، پیداکردن بقیه واسم ممکن نیست. تکلیف من چیه؟
مرجع تقلید: نوری همدانی.
#پاسخ
ــــــــــــــــ
🌺 سلام علیکم 🌺
اونایی رو که میشناسین، حلالیت بگیرین یا خسارت رو به اونها برگردونین.
اونایی رو هم که نمیشناسین یا دسترسی بهشون ندارین، به مقداری که #یقین کنین دِین از گردنتون ساقط میشه، با اجازه از دفتر مرجع، به فقیر بدین.
🚨نکته: اگه بین کم و زیاد شک داره، مقدار کمتر رو بده، کفایت میکنه و نسبت به اونچه که شک داره، تکلیفی نداره؛ هرچند که احتیاطکردن خوبه. ✅
❓تو هم سؤال داری، بپرس 👇
❄️أللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمًَدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم❄️
@zoolaleahkam
#سؤالات_شما
ما یکی ازاقوام نزدیکمون تقریباً هیچی رو قبول نداره؛ به اماما توهین میکنه،😔😔 نماز نمیخونه، به رهبری توهین میکنه😔😔 و اهل خمس هم نیست.
آیا این شخص کافره؟
#پاسخ
ــــــــــــــــ
🌺 سلام علیکم 🌺
حکم به مرتدشدن رو #نمیشه_به_راحتی به کسی نسبت داد و ممکنه فرد در شرایط عصبانیت مطلبی گفته باشه و واقعاً به اون #معتقد نباشه؛ هرچند این رو هم نباید بگه.
بههرحال، اگه #یقین به ارتداد دارین، نباید باهاش معاشرت کنین.
در ضمن درصورتیکه مرتد نشده، ولی از انحراف عقاید خودتون یا خانوادهتون بهخاطر رفتوآمد با این فرد خوف دارین، باز هم معاشرت نکنین. اگه از ارحامه، از طریق پیامک، تلفن و... صلهرحم کنین.
❌ اگه عمداً به ائمه توهین میکنه، #کافر و #نجسه. ❌
#لطیفه😊
کارای خدا هیچ وقت بیحکمت نیست❗️
دقت کردین میوههای بهار و تابستون لباسنازک تنشونه(مثل هلو،#گیلاس، انگور، زردآلو، انجیر و...)
🥕🥒🍎🍏🍒🍓
اما میوههای زمستون کاپشن واورکت پوشیدن (مثل #پرتقال ونارنگی ، کیوی هم لباس پشمی پوشیده ، انار هم که دیگه پالتو چرمی تنشه!🍊🥝🍑🍋
😅😂😂
🌷🌹🌹🌹🌹🌹🌷🌹🌹
#احکام شرعی🌷🌹🌷🌹🌷
⭕#حـق المارّه وشـرایط آن :
✍️ کسی که درحال عبور به درختی #میوه دار برسد با شرایط زیر میتواند از میوۀ آن بخورد :⤵️
1- خوردن #میوههایی که درخیابان و راههای عمومی هستند، مانعی ندارد.
2- استفاده از میوه های باغات مردم با شرائطی حلال است :🔰
1️⃣#یقین به عدم رضایت مالک نداشته باشد.
2️⃣به طور اتفاقی از آنجا عبور کند
نه با قصد خوردن میوه.
3️⃣#ضرر و آسیب به درخت نزند
و میوه ها را تلف نکند.
4️⃣#میوه را همان جا بخورد و با خود نبرد.
5️⃣وارد ملک و#باغ نشود.
6⃣باغ و زراعت فاقد دیوار و در باشد.
‼️موارد دیگر که شرایط فوق را ندارد
#حرام است.🤯
احکام
لینک کانال زلال احکام 👇
https://eitaa.com/zoolaleahkam
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :
_خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده» و «زهرا» میدیدم دلشورهام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»...
تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی...
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
عمه زینب م از تصمیمم باخبر شد،
کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
_اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود. او را از جبهه برای برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای و پدر و مادرش تعریف کرده بود.... ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند....
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،... انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه خواستگار که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... #این_مردمن_نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد...
صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی #چهارستون_بدنش سالم بود
وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد؛
_خانم غیاثوند ، #حرفهای_امام برای من خیلی سند است
من :
_برای من هم
_اگر امام همین حالا #فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
من_ اگر امام این #فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام #یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد به کار من جانباز #رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر زندگی کنیم
من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر #پای_انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و #اعداممان کنند...
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱۸
کنار هم نشسته بودیم...
ایوب آستینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد:
_ "توی کتفم، نزدیک عصب یک #ترکش است. دکترها می گویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس که رفت زیر تیغ جراحی."
به دستش نگاه می کردم
گفت:
_ "بدت نمی آید می بینیش؟؟"
بازویش را گرفتم و بوسیدم:
_ باور نمی کنی ایوب، هر جایت که مجروح تر است برای من قشنگ تر است.
بلند خندید
دستش را گرفت جلویم:
_ "راست می گویی؟ پس یا الله ماچ کن"
سریع باش.
.
.
.
چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت #انگلستان.
من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم #شاهرود.
مراسم بزرگی آنجا برگزار می شد.
#زیارت_عاشورا می خواندند که خوابم برد.
💤توی خواب #امام_حسین را دیدم.
امام گفتند:
"تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد."
توی خواب شروع کردم به گریه و زاری
با التماس گفتم:
"آقا من برای #رضای_شما #ازدواج کردم، برای رضای شما این #مشکلات را تحمل می کنم، الان هم شوهرم #نیست، تلفن بزنم چه بگویم؟ بگویم بچه ات ناقص است؟"
امام آمد نزدیک روی دستم دست کشید و گفت: "خوب میشود"💤
بیدار شدم.
#یقین کردم #رویایم_صادقه بوده، بچه دار شدیم و بچه نقصی دارد. حتما هم خوب می شود چون امام گفته است.
رفتم مخابرات و زنگ زدم به ایوب
تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه
بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد.
دوباره شماره را گرفتم.
برایش خوابم را تعریف نکردم. فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم.
با صدای بغض آلود گفت:
_ "میدانم شهلا، بچه پسر است، اسمش را می گذاریم #محمد.
ادامه دارد...
✿❀