🔹یکی از راههای دستیابی به « آرامش »
درد و دل کردن با خداست
❄️خیلی خودمونی و به
زبان مادریت باهاش حرف بزن
❄️او صمیمی ترین دوستیه که هیچوقت رازت رو بر ملا نمی کنه
❄️تنها کسی که صلاحت رو
از خودت بهتر می دونه
❄️اگه یه روزی چیزی ازش خواستی بهت نداد مطمئن باش خیری درش هست
❄️برای موفقیت در هر کاری حداکثر تلاشت رو انجام بده ، اما اگر نشد حلش رو به او واگذار کن
❄️آخه خدای تو بهتریت حلّال مشکلاته
❄️اوتنها مونس و همدم اوقات تنهایی توست
💞 دوستی با خدا یعنی «آرامش »💞
─┅─═इई ❄️❄️❄️ईइ═─┅─
هدایت شده از آنتی فتنه
کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
✍️مهدی اسلامی
مدیر کانال آنتی فتنه
موضوع :
"پشتپرده بازی با دلار؛ چهکسانی اقتصاد مردم را به گروگان گرفتهاند؟"
بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام فراوان خدمت شما عزیزان
امشب قصد این رو دارم تا در مورد علت اصلی بالا رفتن قیمت دلار مطالبی کوتاه رو عرض کنم
در یکی دو دهه اخیر با وابستگی اقتصاد به دلار مشکلات عدیده ای به وجود اومده که متأسفانه با قرار گرفتن این ابزار قدرتمند در دست مافیا اقتصادی و پتروشیمی ها و پالایشگاه ها و شرکتهای بزرگ فولاد سازی فشار بسیار زیادی به مردم وارد آمده
از طرفی هم دولتها با استفاده از نوسانات قیمت دلار سعی کردن که کسری بودجه خودشون رو جبران کنند
و از اون مهمتر اینکه دولتها به خاطر اینکه خرج کردشون با تومان هست و عمده درآمدهاشون از نفت و پتروشیمی به دلار هست ، راضی به پایین اومدن دلار نیستن
چون هر چه دلار گرونتر بشه ، ریال بی ارزش تر میشه و اونطوری پرداخت بدهی به مردم یا پرداخت حقوق و یارانه برای دولت آسونتر میشه
از این رو با توجه به در دست داشتن رسانه ، دارن جوری جلوه میدن که بالا و پایین رفتن قیمت ارز انگار در دست مردمه
که اصلا اینطور نیست واقعا
کل دلاری که الان کف بازار هست و داره معامله میشه حتی ۳۰ درصد هم نیست
۷۰ درصد دلار ها در دست شرکتهای بزرگ فولاد و پتروشیمی و پالایشگاه ها ست
با بالا رفتن قیمت دلار ، این شرکتها سود وحشتناکی میکنند و مانند یک نهنگ ، تمام دارایی مردم رو میبلعند
شاید بپرسید چه طوری؟
این مراکزی که نام بردم ، وقتی تصمیم میگیرند که سود فراوان کنند به یکباره کل دلار بازار رو خرید میکنند با قیمت پایین ، و با کمیاب شدن دلار و بالا رفتن تقاضا ، قیمت دلار یهویی بالا میره ، وقتی قیمت خوب بالا رفت و مردم هم دلار های باقیمانده کف بازار رو جارو کردن ، به یکباره در بالاترین نقطه دلار ها رو وارد بازار میکنند و این شوک باعث میشه قیمت پایین بیاد
وقتی قسمت شروع به پایین اومدن میکنه ، مردم از ترس ضرر بیشتر دلارهاشون رومیریزن کف بازار و این نهنگ عظیم الجثه باز تمام دلارها رواز کف بازار جمع میکنه با این تفاوت که سود فراوانی کرده و جیب مردم رو خالی کرده
رک هم بگم ، اینها به قدری بزرگ هستند که زور دولتها بهشون نمیرسه
دولت کل کنترلی که میتونه داشته باشه روی همون ۳۰ درصدی است که در دست مردمه
بقیه اش در دست همین مراکزه
اینقدر هم قدرت دارند که هر کسی سد راهشون بشه رو به راحتی از سمتش برکنار کنند
اگر دولت بخواد قیمت دلار رو پایین بیاره این شرکتها به ضرر میفتن و یه جورایی اقتصاد کشور ضربه میخوره
این چرخه به قدری دقیق طراحی شده که حتی مقابله کردن با اونها به این راحتی نیست
برای همین هم حضرت آقا بارها فریاد زدن که شرکتهای فولادی چرا دلار نگه میدارن وقتی تمام مواد اولیه اونها داخلیه
برای همینه روز به روز داره ارزش ریال پایین میاد و سفره مردم کوچیک میشه
و اما سوال اینجاست که راه حل این موضوع چیه؟
تنها راه رو بارها مقام معظم رهبری فرمودن:
تنها راه نجات اقتصاد کشور تولید و اشتغاله
این تولید باید بر اساس پتانسیلهای استانها باشه
یعنی هر استان با هر پتانسیلی که داره باید در تولید شرکت کنه ، با راه افتادن تولید مشکل بیکاری واشتغال حل میشه
وقتی تولید پویا بشه ، صادرات به کشورهای همسایه ، بهترین راه درآمد های ارزی است
هر چه دلار و ارز بیشتری به دست بیاریم ، عرضه نسبت به تقاضا بیشتر میشه و دلار پایین میاد و ارزش پول ملی تقویت میشه و بالا میره
یعنی باید یک سیستم کاملا مجزا از نفت و پتروشیمی ایجاد کنیم که با صادراتش بتونیم ارز آوری داشته باشیم
حضرت آقا بارها فرمودن باید ناف اقتصاد رواز نفت قیچی کنیم
باید وابستگی یه درآمدهای نفتی رو هر ساله پنج درصد کاهش بدیم
تنها دوره ای که این اتفاق داشت به خوبی انجام میشد و ریل گذاری شده بود در دوره شهید رئیسی بود
شهید رئیسی با کمک بسیار زیاد شهید امیر عبداللهیان در عرصه بازار یابی و بازارسازی بین المللی خیلی کارهای بزرگی کردن
دولتها باید به دنبال ایجاد منابع و درآمدهای پایداری به جز نفت باشند
دولت شهید رئیسی با ایجاد کریدور های شرق به غرب و احیای جاده ابریشم و همچنین کریدور شمال به جنوب که روسیه رو به کشورهای حوزه خلیج فارس متصل میکرد ، میتونست درآمد سرشاری رو نصیب ما بکنه
💢 هدیه مشروط
⁉️ سؤال:
اگر شخصی بعد از دریافت هدیه متوجه شود هدیه دهنده شرطی را روی آن نوشته، آیا انجام آن شرط واجب است؟ (مثلاً در مکانهای مذهبی تسبیح هدیه میدهند و نوشته شده صد تا صلوات بفرستید.)
✍️ پاسخ:
🔹 آیتالله خامنهای: در صورت قبول هدیه باید به شرط و قید مذکور عمل گردد، بله میتواند آن را قبول نکرده و هدیه را برگشت دهد.
🔹 آیتالله مکارمشیرازی: اگر هدیه مشروط به قبول آن شرط است، میتواند شرط را بپذیرد و هدیه را دریافت کند یا شرط را نپذیرد که در این صورت نمیتواند در هدیه تصرف کند. و در صورت تردید، میتواند از هدیه دهنده سوال کنید.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی آیاتعظام خامنهای و مکارم.
📎 #احکام_هدیه
📎 #هدیه_مشروط
💠 نگاه به زنان بدحجاب
⁉️ سؤال:
آیا مردان میتوانند به مواضعی از بدن و موهای زنان بدحجابی که اگر نهی از منکر شوند توجه نمیکنند، نگاه کنند؟
✍️ پاسخ:
🔹 آیتالله خامنهای: بنابر احتیاط واجب جایز نیست.
البته تردد در مجامعی که این زنها رفت و آمد میکنند؛ مثل کوچه و بازار جایز است؛ هر چند بداند سبب نگاه غیر عمدی میشود.
🔸 آیتالله مکارم: چنانچه به نهي از منکر ديگران توجه نمیکنند با دو شرط میتوان به آنها نگاه کرد: نخست اين که به قصد لذّت نباشد و ديگر اينکه خوف وقوع در گناه نرود؛ ولی به هر حال نگاه نکردن جز در موارد ضرورت اولی است. اما این حکم در مورد نپوشاندن شکم صدق نمیکند.
🔹 آیتالله سیستانی: نگاه بدون قصد لذت و ریبه و بدون خوف افتادن به گناه، به مواضعی که معمولا این زنها نمیپوشانند، اشکال ندارد.
📚 پینوشت:
سایت آیاتعظام خامنهای، مکارم و سیستانی
📎 #احکام_نگاه
📎 #احکام_حجاب
🖇 لینک مطلب:
https://btid.org/fa/news/264261
#قسمت_سی ام داستان به سوی خوشبختی ❣
بلد نیستم
معنی؟ … من معنی قرآن رو بلد نیستم …
با تعجب پرسید … یعنی نمی دونی این آیه ای که از حفظ خوندی چه معنایی داشت؟ …
تعجبم بیشتر شد … آیه چیه؟ …
با شنیدن این سوالم جمع بهم ریخت …
اصلا نمی دونستم هر مسلمانی این چیزها رو می دونه … از توی نگاه شون فهمیدم به دروغم پی بردن.
خیلی حالم گرفته شده بود … به خودم گفتم تمام شد استنلی … دیگه نمیزارن پات رو اینجا بزاری …
از جایگاه بلند شدم … هنوز به وسط سن نرسیده بودم که روحانی مسجد، بلندگو رو از داور گرفت … #استنلی، می دونی یه نابغه ای که توی این مدت تونستی قرآن رو بدون اینکه بفهمی حفظ کنی؟ …
بعد رو کرد به جمع و با لبخند گفت:
می خندید؟ …. شماها همه با حروف و لغت های عربی آشنایی دارید …
حالا بیاید تصور کنید که می خواید یه کتاب 600 صفحه ای چینی رو فقط با شنیدنش حفظ کنید … چند نفرتون می تونید؟ … .
همه ساکت شده بودن و فقط نگاه می کردند … یهو سعید از اون طرف سالن داد زد: من توی حفظ کردن کتاب های دانشگاهم هم مشکل دارم … حالا میشه این ترم چینی نخونیم؟ … و همه بلند خندیدن …
حاج آقا، نیم رخ چرخید سمت من …
نمی خواید یه کف حسابی براش بزنید؟ …
و تمام سالن برام دست می زدند …
به زحمت جلوی بغضم رو گرفته بودم …
#قسمت_سی_و_یکم
خدای مرده
همه رفتن … بچه ها داشتن وسایل رو جمع و مسجد رو مرتب می کردن …
یه گوشه ایستاده بودم … حاج آقا که تنها شد، آستین بالا زد تا به بقیه کمک کنه …
رفتم جلو … سرم رو پایین انداختم و گفتم: من مسلمان نیستم … همون طور که سرش پایین بود و داشت آشغال ها رو توی پلاستیک می ریخت گفت: می دونم …
شوکه شدم … با تعجب دو قدم دنبالش رفتم … برگشت سمتم … همون اوایل که دیدم اصلا حواست به نجس و پاکی نیست فهمیدم …
بعد هم با خنده گفت: اون دفعه از دست تو مجبور شدم کل فرش های مسجد رو بشورم … آخه پسر من، آدم با کفش از دستشویی میاد روی فرش؟ …
مگه ندیده بودی بچه ها دم در کفش هاشون رو در می آوردن … خدا رحم کرد دیدم و الا جای #نجس نمیشه نماز خوند …
سرم رو بیشتر پایین انداختم. خیلی خجالت کشیده بودم … اون روز ده تا فرش بزرگ رو تنهایی شست … هر چی همه پرسیدن؛ چرا؟ … جواب نداد …
من سرایدار بودم و باید می شستم اما از نجس و پاکی چیزی نمی دونستم … از دید من، فقط یه شستن عادی بود …
برای اینکه من جلو نرم و من رو لو نده … به هیچ کس دیگه ای هم اجازه نداد کمکش کنه … ولی من فقط به خاطر دوباره شستن اون فرش های تمییز، توی دلم سرزنشش کردم ..
خیلی خجالت کشیدم … در واقع، برای اولین بار توی عمرم خجالت کشیدم … همین طور که غرق فکر بودم، حاج آقا یهو گفت: راستی حیف تو نیست؟ … اینقدر خوب قرآن رو حفظی اما نمی دونی معنیش چیه … تا حالا بهش فکر نکردی که بری ترجمه اش رو بخونی ببینی خدا چی گفته؟ …
برام مهم نیست یه خدای مرده، چی گفته … ترجیح میدم فکر کنم خدایی وجود نداره تا اینکه خدایی رو بپرستم که مسبب نکبت و بدبختی های زندگی منه…
#قسمت_سی_و_دوم
گاو حیوان مفیدی است
هنوز چند قدم ازش دور نشده بودم که بلند وسط مسجد داد… هی گاو …
همه برگشتن سمت ما … جا خورده بودم … رفتم جلو و گفتم: با من بودی؟ … باور نمی کردم آدمی مثل حاج آقا، چنین حرفی بزنه …
بله با شما بودم … چی شده؟ … بهت برخورد؟ …
هنوز توی شوک بودم …
چرا بهت برخورد؟ … مگه گاو چه اشکالی داره؟ … .
دیگه داشتم عصبانی می شدم … خیله خوب فهمیدم، چون به خدات این حرف رو زدم داری بهم اهانت می کنی …
اصلا فکرش رو هم نمی کردم چنین آدمی باشه … بدجور توی ذوقم خورده بود … به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی … چطور باهاش همراه شده بودی؟ …
در حالی که با تحقیر بهش نگاه می کردم ازش جدا شدم ..
مگه فرق تو با گاو چیه که اینقدر ناراحت شدی؟ ..
دیگه کنترلم رو از دست دادم … رفتم توی صورتش … ببین مرد، به الانم نگاه نکن که یه آدم آرومم … سرم رو می اندازم پایین، میام و میرم و هر کی هر چی میگه میگم چشم … من یه عوضیم پس سر به سر من نزار … تا اینجاشم فقط به خاطر گذشته خوب مون با هم، کاری بهت ندارم …
بچه ها کم کم داشتن سر حساب می شدن بین ما یه خبری هست …
از دور چشم شون به من و حاجی بود …
گاو حیوون مفیدیه … گوشت و پوستش قابل استفاده است… زمین شخم می زنه ..
دیگه قاطی کردم … پریدم یقه اش رو گرفتم … .
زورشم از تو بیشتره … .
زل زدم تو چشم هاش … فکر نکن وسط مسجدی و اینها مراقبت … بیشتر از این با اعصاب من بازی نکن … .
#قسمت_سی_و_سوم
انتخاب
بچه ها حواسشون به ما بود …
با دیدن این صحنه دویدن جلو … صورتش رو چرخوند طرف شون … برید بیرون، قاطی نشید …
یه کم به هم نگاه کردن … مگه نمیگم از مسجد برید بیرون؟… دل دل کنان و با تردید رفتن بیرون … .
زل زد توی چشم هام …
تو می فهمی، شعور داری، فکر می کنی …
درست یا غلط تصمیم می گیری … اختیار داری
الان این وسط من رو خفه کنی یا لباسم رو ول کنی …. ولی اون گاو ؛ نه …
هر چقدر هم مفید باشه با #غریزه زندگی می کنه … بدون #عقل … بدون #اختیار
…
اگر شعور و اختیار رو ازت بگیرن، فکر می کنی کی بهتر و مفیدتره … تو یا گاو؟ …
هم می فهمیدم چی میگه … هم نمی فهمیدم … .
من نمی دونم چی بهت گذشته و چه سرنوشتی داشتی… اما می دونم؛ ما این دنیا رو با انتخاب های غلط به گند کشیدیم …
ما تصمیم گرفتیم که غلط باشیم پس جواب ها و رفتارهامون غلط میشه …
و گند می زنیم به دنیایی که سهم دیگران هم هست … مکث عمیقی کرد … حالا #انتخاب تو چیه؟ ..
یقه اش رو ول کردم …
خم شد، کت کتانم رو از روی زمین براشت، داد دستم و گفت … به سلامت …
من از در رفتم بیرون و بچه ها با حالت نگران و مضطرب دویدن داخل …
برگشتم خونه … خیلی به هم ریخته و کلافه بودم … ولو شدم روی تخت …
تمام روز همون طور داشتم به حرف هاش فکر می کردم …
به اینکه اگر مادرم، #انتخاب دیگه ای داشت … اگر من، از پرورشگاه #فرار نکرده بودم … اگر وارد گروه قاچاق نشده بودم …
اگر … اگر … تمام روز به انتخاب هام فکر کردم … و اینکه اون وقت، می تونستم #سرنوشت دیگه ای داشته باشم؟ … چه سرنوشتی؟ … .
همون طور که دراز کشیده بودم از پنجره به آسمان نگاه کردم …
تو واقعا زنده ای؟ … پس چرا هیچ وقت کاری برای من نکردی؟ … چرا هیچ وقت کمکم نکردی؟ … جایی قرار دارم که هیچ حرفی رو باور نمی کنم …
اگر واقعا زنده ای؛ خودت رو به من نشون بده …
اگر با چشم هام ببینمت … قسم می خورم بهت ایمان میارم …