#ابلیس
#خبر_غیبی
#مرحوم_محلاتی
مرحوم شیخ ذبیح الله محلاتی مینویسد:
«حكايت كرد برای حقير، يکی از فضلاء که گفت: در مجلسی بودم كه در آن مجلس صحبت از صوفيان به میان آمد و از شيّادی و عوام فريبی آنها سخن شد، يكی از اهل مجلس گفت نه چنان است كه همه دروغ و دغل باشد بلكه بعضى از آنها را ديدهايم كه اخبار پنهانی میدهند؛ من گفتم: فلانی مگر قرآن قرائت نكردهای كه حق تعالی میفرمايد: "ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم" (یعنی شیاطین بر پيروان و دوستان خود الهام میکنند) و روايت دربارهٔ اين جماعت را مگر نديدهای كه امام علیه السّلام در حقّ آنها میفرمايد: "هُم إخوان الشياطين" پس اين غيب گفتن آنها از ناحيهٔ شيطان است كه ربطی به دستگاه الهی ندارد؛ در آن وقت آخوند ملّاعبّاس يزدی كه در علم و ورع و تقوی در نزد اهل يزد مشهور بود در آن مجلس شرف حضور داشت، گفت: مؤيّد فرمايش شما حكايتی دارم كه دليل واضح و برهان لائح است بر اينكه هرچه از جماعت صوفيه ديده میشود از جانب شيطان است و آن حكايت اين است:
در يزد عالِمی بود او را "ملّا زينالعابدين" میگفتهاند و در محلهٔ خود مسجدی داشت كه اقامهٔ جماعت مینمود و چندنفر از مقدّسين با او نماز میخواندند؛ از او سؤال كرديم كه جناب آخوند، ما شما را صاحب ورع و تقوی میدانيم و يقين داريم كه راستگو و صادق القول میباشيد، بفرمائيد سبب چه بود كه مدتی مسجد شما از جمعيت پر بود بعد از اينكه غالبا با چهار پنج نفر بيشتر اقامهٔ جماعت نمیكرديد و پس از زمان قلیلی باز برگشت به حال اوّل و در آن زمان شما يك حالات ديگری داشتید، گاهی از باطن مردم خبر میدادید، و مردم را شب از خواب برای نماز شب بيدار میكردید، و در اين کار حرصی داشتيد و اكنون همه را ترك کرده و به حال اول برگشتيد و مسجد شما هم از جمعيت خالی گرديد؛ علّت اين احوال مختلفه چه بود ؟
ایشان جواب دادند:
بدانيد كه خداوند متعال مرا حفظ كرد و إلّا اكنون در چاه ضلالت سرنگون شده بودم. بدانيد من عادتم اين بود كه در قريههای اطراف يزد میرفتم و معالم دين به ايشان میآموختم و سعی بسيار میكردم كه مردم را چيزی بياموزم و مسائل دين با آنها تعليم دهم و برای قضای حوائج آنها كوشش بسيار میكردم و تحمّل مشقّات مینمودم تا آنكه روزی به جانب شهر مراجعت میكردم در بين راه شخصی را ملاقات كردم كه مرا گفت: جناب آخوند ملّا زينالعابدين، تا كِی تعب میکشی؟ و از اين دِه به آن دِه میروی به گمان اينكه به مقامی رسيدهای؟! چرا به فكر اصلاح نفْس خود نمیافتی و قلب خود را از آلايش كدورات پاك نمیکنی؟! و چرا باب مراودهٔ مردم را به روی خود نمیبندی و مشغول عبادت بشوی و تدارك كار خودت بنمائی كه أجلِ تو نزديك شده است! اين كارهای بیفايده را ترك كن و اين رفتن به اين قريه و آن قريه را واگذار.
ملّا زين العابدين گفت: چندان مرا وسوسه کرد كه من رفتن به اطراف را ترك كردم و گوشه عزلت اختيار كردم و با خود همی فكر میكردم كه اين موعظه كننده كه بود؟ و تا نيمه شب در همين فكر بودم؛ يك مرتبه ديدم آوازی به گوشم خورد كه ای جناب ملّا زين العابدين، مگر نمیدانی كه وقت نماز شب است؟! برخيز و مهيا شو برای نمازشب؛ من برخاستم و نماز شب بجا آوردم و حالتی داشتم كه مرا از آن حالت خوش آمد! چون وقت نماز صبح رسيد به مسجد آمدم ديدم مسجد مملو از جمعيت است، تعجّب كردم كه در صبح روز گذشته يك عدّهٔ قليلی بيش نبودند، اينهمه جمعيّت يك مرتبه بدون سابقه يعنی چه؟ و بر شما معلوم بود كه مسجد من از همهٔ مساجد خلوتتر بود؛ خلاصه اين شخص هرشب میآمد و مرا به نماز شب تحريص و ترغيب مینمود تا اينكه گاه میشد بعضی مطالب را برای من میگفت. از آن جمله شبی آمد و مرا گفت: برخيز و برو درب خانهٔ حكومت و به ايشان بگو چرا امشب فاحشه آورديد؟
من رفتم و ايشان را خبر دادم، تعجّب كردند که از کجا فهمیدم!!! و گاه میشد كه مرا امر میكرد برو درب خانه فلانى و بگو امشب فلان معصيّت را چرا كرديد؟! و گاه میشد امر میكرد كه برو مردم را برای نماز شب بيدار كن! خلاصه اهل يزد در كار من حيران بودند و من از عيال و فرزندان خود عزلت گرفتم و به عبادت مشغول شدم تا اينكه موی سرم بسيار بلند شد، تا اینکه ...
👇🏻ادامه