eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
167 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
209 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطالب سنگین👇👇👇👇💞❤️ حتما بخونید و نشر بدید🙏🙏🌈 نوشته من نیست اما از طرف من حمایت شده🌈 خیلی تاثیر گذاره👌 خیلی وقتتو نمیگیره✨
این وحشتناکه🚫 مخصوصا برای نوجوانا و جوانامون❌ 🔴 • 🔴 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ شدیم نسلی که: . معلوم نیس چه مرگشه...😔 . یه گوشی تو دست📲 . چندتا اهنگ♪♪♪ . ادّعای داغون بودن👈😞 . همه شکست عشقی خورده💔 . یه سری بیست چهاری کلش به دست...🚦 . زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔 . ریه ها داغون....🤒😷 . معرفت ها الکی...💔💔💔💔💔 . همش نقش، همش حرف...🗣👥🗣 . پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 . موقع بدبختی ها یاد خدا میفتیم😕😔 . دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم😂🙄 . چی ازمون ساختن؟؟؟🤔 . یه نسل نا امید به آینده....!😒 . پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦 . پسره متولد ۷۴ شد مدافع حرم😳 . چند ماه بعد یه روبان مشکی کنار عکسش بود..🖊 . فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 . چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟🙄😔 . بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش ، مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از حرم شهید شد.....! . نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس!😮 . فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....!🚩🚩🚩🏳 . غیرت و ناموس هم ک فقط ادعاش مونده....😤😑☹️ . چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن....😔 . سه تا شهید دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه دختر.... . اما الان چی...؟؟؟؟😔 . پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮😐😔 . دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!!😞 فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن..😱. . ن اینطور نیست....❌❌❌❗️ . با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 . شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه😖 . بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶🙄 . ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه....💻📲📱 . همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم...😢😦😯 . راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 . بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم👉👉👉 . نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش . عشوه هاتو بزار واسه همسرت...👨‍👩‍👧‍👧 . نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی...👱❌❌ . نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم💢 . لا اکراه فی الدین..... . فقط یکم تلنگر.....📵⚠️⚠️⚠️⚠️ . تا شاید به خودمون بیایم💠 . یکی ۲۰ سالشه و مدافع حرم➡️➡️➡️➡️➡️ . یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و کلش🎮📲 . بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم...😶 ما هم میتونیم....😯 . شک نکن....🙂 . فقط باید از یه جا شروع کنیم🏁🏁🚥 مطالب فوق به هیچ وجه برای توهین به کسی نبود...⭕️⭕️❌ فقط یکم تلنگر💢💢 برا خودم.....⛔️ تا یادم نره کی ام و واسه چی افریده شدم♦️ ببخشید لحنم یکم تند بود👉 ولی حقایق رو باید گفت...🗣
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟؟؟ ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ،ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ ...😧💉 ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﻣﯿﺪﯾﻢﻭﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ...😱😰 ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ... ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ ! ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟😐 ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟!😊 ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ،ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ،ﺧﻮﺏ ... ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﮑﯿﻢ ... ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.☺️ پس اگه خدا ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﯿﻢ🙏ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟ ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ😳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان بهشت چادر😍💞❤️🌸 پارت ۷۶ و ۷۷👇👇👇🌈💞
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 76 رمان 💜 خانواده علی ریلکس بودن انگار از قبل میدونستم چیشده و علی میاد. من:تو....اینجا چیکار میکنی؟ علی: خب... بابا:بیا اینجا تعریف کن ببینم. علی با کمی مکس کنار من نشست و گفت: من قاچقچی نیستم! ارزو:درست میگه. من:یعنی چی؟ علی:یعنی اینکه منو با کس دیگه ای اشتباه گرفتن! من:وا یعنی الکی رفتی زندان؟ لی:اره الان ازاد شدم. بابا:مشکوک میزنیا؟! علی:نه راست گفتم. من انگار چیزی یادم اومده باشه رومو کردم سمت علیو و گفتم:راستیییی. علی:چیه ؟چیشده؟ من:یه ناشناس بود زنگ زد و گفت به علی بگو نقشتو میدونم پس الکی بازی نکن. علی:شمارشو داری؟ من:اره. علی:بده. شمارشو دادم و اون گفت میده یکی از رفقاش که پلیسه اونو ردیابی کنن. من:ممکنه ... که دنبال ما باشن؟؟ علی:نمیدونم! میلاد:حانیه هواست جمع باشه از خونه بیرون نمیری. من:ولی این قضیه چه ربطی به من داره؟ علی:من میدونم. سوالی نگاش کردم که گفت:فعلا نمیتونم بگم اما من اون کسیو که این بازیو شروع کرده رو میشناسم . من:کیییه؟ علی:فعلا نمیتونم بگم. من: راستی اون شب اون کلت چی بود؟ علی رنگش پرید. بابا:کلت چیه حانیه؟؟ من:امم چیزه ... و غضیه اون شبو که علی کلت دستش بودو تعریف کردم. بابا:یعنی چی؟؟ علی:اون جور که شما فک میکنی نیس. میلاد : ما چی فکر میکنیم؟؟اینکه تو یه هدفی داری که به ما نزدیک شدی؟؟ میلاد رو به من گفت:بیا این ور حانیه! بلند شدم و رفتم پیش میلاد. علی:درسته هدفی دارم اما الان وقتش نیست. مامان:هدفی داری؟؟ علی پوزخندی زد و چیزی نگفت.حالم بد شد.از اینکه یه زمان خانواده ما و علی بهترین رفیقا بودیم. علی به چشم برادری خیلی برام عزیز بود اما حالا اون برای انتقام اومده، هه انتقام چی؟سر چند میلیون پول؟؟واقعا که مسخرست!! این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 77 رمان 💗 سکوت حکم فرما بود منم حالم بدتر میشد.طاقت نیوردم و رو به علی گفتم: هدفت از نزدیکی به ما انتقام درسته؟ولی ... ولی سره چند میلیون پول؟؟ارزششو داشت که شما میونتون با ما بهم خورد و برای خراب کردن زندگی ما اومدید؟؟ولی... هنوز حرفم تموم نشده بود که علی گفت:نه نه نه زود قضاوت نکنید. صدامو بردم بالا گفتم:یعنی چی؟؟فکر کردی ما بچه ایم؟؟میخوای منو گول بزنی؟؟سر یه چیز مسخره انتقام بگیری؟؟فکر نمیکنی این کارا بچگونه شده؟؟ماکه جونمونو واسه همدیگه میدادیم الان تف تو صورت همم نمیندازیم؟؟یادته بچه بودم بهم چی گفتی.؟گفتی محافظمی ولی چی خودت دشمنم شدی؟؟ همه اینارو با داد میگفتم. ارزو:حانیه اشتباه نکن علی انتقام نمیخواد. من:پس چی میخواد؟بعداز سه سال اومدید و میگید انتقام. علی:حانیه... من:نمیخوام نمیخوام حرف نزن...خوب میدونستی ما (کلا خانواده ما و خانواده علی) بهم وابسته شدیم اما شما ول گردید رابطه چندین و چند سالمونو پاره گردید. خصارتتون هرچی شده ما تقدیم میکردیم اما شما با بی ادبی مارو رد کردید فکر کردی یادم میره سیلی که آخرین روز بهم زدی؟؟؟تهمت هایی که الکی بهم بستی؟؟؟اون موقع بچه بودم اما الان خوب حالیمه. بلند شدم و رفتم تو اتاقمو در بهم کوبیدم. چادرمو پرت کرم رو صندلی خودم و انداختم رو تخت.نمیدونم چرا این حرفارو زدم اما یه چیزی سر دلم سنگینی میکرد. خب دوستی خانواده ما و علی ۲۰ ساله بود واگر این اتفاق مسخره نیوفتاده بود هنوزم باقی بود. ما بهم وابسته بودیم اما اونا رفتن . عین خانواده خودمون بودن اما طی یک اتفاق خراب شد. با همین فکرا کم کم خوابم برد... این داستان ددامه دارد...
رمان بهشت چادر👆👆👆👆👆👆 روزی یک الی سه پارت خدمتتون🧚‍♂🧚‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🕊 ‏و ما مےدانیم دلت از آن‌چہ مےگویند مےگیرد؛ ‏پس بہ آغوشِ ما پناهنده شو💙✨ ﴿حجـر‌آیھ97_98﴾🌞✨