🔴 اونی که از هوی و هوسش استفاده میکنه شماها هستید که هر مذهب و مکتب فکری باید همانگونه باشه ک شما میخواهید و توهینی نباشه اما آتش زدن قرآن و... آزادی بیانه!!
🔹 ببین بوزینه یچیزی بگو بهتون بیاد اخه!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
🔴 اگه یه فوتبالیست تو یه پارتی شبانه باشه خبرش همه جا پخش میشه، اما اگه یه فوتبالیست ثبت نام کنه و بره اعتکاف حرم امام رضا علیه السلام و سه روز صورتشو با چفیه بپوشونه که بتونه ناشناس زيارت کنه و تا نصف شب نماز شب و نماز جعفر طیار بخونه خبرش خیلی صدا نمیکنه
🔹 دمت گرم محمد آقای انصاری ❤️
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
پارت 104 رمان #بهشت_چادر ⏰
دوباره رفتم تو فکر. من چی؟من علیو دوست دارم؟ نمیتونم به خودم بگم اما منم ازش خوشم میاد وابستش شدم دوستش دارم. من علیو دوست دارم . ازدواج؟من و علی؟ واقعا درسته؟ راستش علی همه پولداره همه اخلاقش خوبه عم باخداس و هم از آشناهامونه که خیلی هم بهش اعتماد داریم و همچیش خوبه و از همه نهم تر منم دوستش دارم و اونم دوستم داره.
هوفی کشیدمو از فکر بیرون اومدم . ماشینو روشن کردم و رفتم خونه .
*یک هفته بعد*
یک هفته گذشته و من اصلا علیو ندیدم . راستش خودمم نمیخواستم ببینمش تا کمی فکر کنم و ذهنم به هم نریزه و خداروشکر این یک هفته هم کلاسام باهاش نبود.راستش تو این یه هفته خیلی فکر کردم شب و روز ، موقع ناهار و شام،تو کلاس و... فکر میکردم به خودم و علی فکر میکردم به ایندم و زندگیم . در نتیجه تصمیم گرفتم که طلاق نگیرم. اره خب میدونم یه زره ضایع و شرم اوره ولی خب دیگه ما همو میخایم و میتونیم عروسی بگیریم . البته هنوز هیچکی چیزی نمیدونه. من میتونم علیو به عنوان شوهرم داشته باشم . وای خدا جدیدا چقد بی حیا شدما شوهرم شوهرم و دوستت دارم و فلان افتاده تو دهنم. زنگ کلاس خورد و مثل این یه هفته هیچی نفهمیدم . با زهرا و فاطمه رفتیم تو حیاط و روی یه نیمکت نشستیم.
من:بچه ها شما نمیخاید ازدواج کنید؟!
زهرا خندید و گفت: حالا چرا میپرسی؟!
من:همین جوری حالا بگید ببینم.
فاطمه: والا ما مثل تو خاستگارامون پشت در صف نکشیدن که بخایم ازدواج کنیم ولا.
زهرا خنده ای کرد و گفت: حالا این به کنار شوهر میخایم چه کار بابا من قصد ادامه تحصیل دارم .
زدم زیر خنده و گفتم:اره اره از اونایی که ناز دارن هوم؟!
زهرا:اره همون.
فاطمه :ای ای بی حیا ها یکم خجالت بکشید شوهر شوهر میکنن واسه من.!
خندیدم و گفتم:کجاشو دیدی من اسم بچه هامم انتخاب کردم.
زهرا یکی زد تو سرم و گفت:خاک تو سرت چه فانتزیم میزنه بابا تو اخرشم میترشی حالا هی ادا بیا.
من:زهرمار من به این خوبی .
فاطمه :اره مگه چشه؟
زهرا:چش نیس گوشه .
من:گمجو لوسسسسس.
زهرا:ایشششش من قهرم.
من:عیجان بیا بقلم قهر به تو نیومده.
زهرا پرید بقلم و گفت:میدونم میدونم من متعلق به همم.
من:مرز چه خودشم تحویل میگیره .
فاطمه:این خودشو تحویل نگیره کی بگیره.
من:همینو بگو.
زهرا:ایششش بیشورا نکه خودتون دختر شاه پریونین .
فاطمه:اون که بعله.
من:اعتماد به نفست تو حلق زهرا، فاطی.
زهرا:حالا چرا تو حلق من ؟!
من:نمیدونم دیوار کوتاه تر از تو نبود .
زهرا:خاک تو سرت .
ساختمون نگاه کردم و گفتم: خب دیگه ساعت ۶ شده کلاسامونم که تموم شده پس کم چرت بگید پاشید بریم خونه.
فاطمه:اره بریم دیگه.
این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
پارت 105 رمان #بهشت_چادر 🔫
بچه ها که رفتن منم رفتم سوار ماشین بشم که علیو درحالی که تکیه داده بود به ماشینم دیدم. حواسش به من نبود و من شروع کردم به آنالیز کردنش : یه کتونی بند دار سفید مشکی با یه شلوار لی جین مشکی با یه تیشرت سفید که طرح قلب مشکی داره و یه سویشرت مشکی که زیپو باز گذاشته بود و در آخر عینک دودی خفنش که به چشمش بود. اوهههه بابا تیپت تو حلقم .اینجوری میای دانشگاه که دخترا همه قش میکنن . خخخ دیگه زیاد تعریف نکنم پرو میشی.به سمتش رفتم که توجهش بهم جلب شد. سلام داد و جوابشو دادم. سکوت سنگینی بینمون حاکم شد. من حرفی نداشتم که بهش بزنم و اونم انگار نمی تونست حرفاشو بگه. بنابر این پیش دستی کردم و گفتم:خوبی چیزی شده؟
علی:خوبم خوبم چیزی نشده فقط...فقط...
من:فقط ؟
علی:فقط اومدم جوابمو بگیرم.
خودمو زدم به اون داه و گفتم: جواب جواب چیو؟
علی یه نگاه از اونا که میگه خر خودتی بهم انداخت و گفت:جوابمو دیگه خودت بهتر میدونی.
از رو نرفتم و گفتم:نه من چمیدونم؟
علی: دست انداختی منو؟
دیگه دیدم خیلی ضایعس پس گفتم:اهاااا اون جوابو میگی ؟!!
علی:اره همون خب چیشد به نتیجه رسیدی؟
کلافه نگاهمو به دور و بر انداختم.روم نمیشد بهش بگم که دوستش دارم. با استرس با انگشتام بازی میکردم که خودش فهمید و گفت:راحت باش ما که دیگه این حرفارو باهم نداریم خجالت نکش.
اما من مثل این سکته ای ها زبونم تو دهنم نمیچرخید . علی که دید حرف نزدم اومد جلو و دستمو تو دستاش گرفت و با لحن آرامش بخشی گفت: حانیه جان خانوم خونم میشی؟
آرامش گرفته بودم و خواستم جواب بدم که یه دفه شیطونیم گل کرد. دستشو پس زدم و گفتم:همین جوری کشکی کشکی هم که بله نمیگن.
خنده ای کرد و گفت شیطون پس چیکار کنم بله بدی؟
کمی فکر کردم و مثل بچه ها گفتم: باید برام بستی بخری.!
علی خنده ی بلندی کرد و گفت باشه کوچولو بریم برات بخرم.
سوار ماشینم شد و سوئیچمو ازم گرفت . منم کنار نشستم و علی رانندگی کرد.
بین راه گفتم:پس ماشین خودت چی؟
علی:نیوردم راستش توقع همچین چیزیو داشتم.
من:عاها.
ماشینو نگه داشت و پیاده شد. به سمت بستی فروشی رفت. نگاهمو ازش گرفتم و دوختم به دستام. دستام عرق کرده بودن. اوف من چم شده؟آروم باش دختر. واییی نمیتونم. استرس دارم. ناخوداگاه شروع کردم به جویدن لبم . عادتم بود هر وقت استرس بگیرم این کارو بکنم. در ماشین باز شد علی نشست . نگاهی بهم کرد و گفت : اینم بستی.
بعد بستنی قیفی رو داد دستم. بیخیال استرس و جویدن لبم شدم و شروع کردم به خوردن بستنی. چند دقه گذشت تا بستی تموم شد. به علی نگاه کردم که بستی نداشت.
من:عه برا خودت نخریده بودی؟
علی:نه نمیخواستم خب بستنیم که گرفتم حالا جوابم و میدی؟
اروم سرمو تکون دادم که ینی جوابتو میدم.
لبخندی زد و گفت:با من ازدواج میکنی؟
لبخندی زدم و اروم گفتم:عروس رفته گل بچینه.
علی که فک میکرد میخام بگم بله یدفه وا رفت . خنده ای کردم و گفتم:بله.
ناباورانه نگام کرد و یه دفه خندید و بغلم کرد. زیر گوشم اروم گفت:خوشبختت میکنم حانیه قول میدم ممنونم ممنونم ازت .
لبخندی زدم و گفتم:منم ازت ممنونم.
این داستان ادامه دارد...
⭕️واکنش جالب «شروین حاجیپور» به جایزه گرمی و همسر بایدن
🔹بخش زیادی از زندگی و شادمانی مردم ایران را همین آمریکایی از بین برده که همسر رئیس جمهورش جایزه را به من اهدا کرده است.
🔹کشورم را دوست دارم.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
⭕️پلیس ترکیه ۴ نفر را بهدلیل انتشار پستهای تحریکآمیز درمورد زلزله و ترساندنِ مردم بازداشت کرد.
بعد یه عده هستن که به جمهوریاسلامی به خاطر رفتارهای مشابه (و البته مدبرانه) میگن دیکتاتور…😐🚶🏾♀
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
🔴 فقط شصت متر ارتفاع داشته ولی نمیتونستن بزننش !!!
🔹 ابرگودرت کی بودی تو ؟؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
🔴 توی این 43 سال چی کار کردید آخه؟
🔹 یک قلمش این بود که اون روز پزشک هندی و پاکستانی باید بالا سرت میومدن و قطره بهت میدادن، الان خودت به کشوراشون، ربات جراح صادر میکنی و میاری آموزششون میدی، اما خب چشم برانداز، قدرت دیدن نداره، چون در برابر دستاوردهای انقلاب اسلامی، کوری ارادی دارن.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان