قضا شدن نماز صبح.m4a
6.35M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاردستی دستبند✂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🍃
#رهبـرانه🌱
ایرانی مومن،...
عزمی راسخ،
و شجاعتی مثال زدنی را
تجسم میبخشد!
"امام خامنهاے"
#آسمانیشدنتمبارک...🕊
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_زمان
#ظهور
#تلنگر
کلیپ تاثیرگذار از استاد انصاریان🎙
فرض کن امام زمان این هفته بیان❤️
تا کجا پای امام زمانت هستی؟🤔
پارت های رمان بهشت چادر مخصوص امروز، امشب داخل کانال گذاشته خواهد شد...
zozozos.wav
4.63M
صحبت بسیار مهم مدیر کانال🌈
لطفا تا اخر گوش کنید💞
صدای مدیر با برنامه ای تغییر کرده است🙏
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
🌸❄️
پارت 41 رمان #بهشت_چادر 🕋
سیاوش و کامران رو فرستادم برن و خودم رفتم خونه زهرا اینا. ساعت ۸ شب بود. زنگ خونه اشونو زدم و مامانش باز کرد. داخل رفتم.
مامان زهرا:سلام حانیه جان خوبی؟
_سلام خاله مرسی زهرا کو؟
+تو اتاقه
_چرا زنگ نمیزنه این چند روزه؟
+حالش بده و همش گریه میکنه نمیدونم برای چی؟
_من باهاش حرف میزنم نگران نباشید
+ممنونم عزیزم.
رفتم اتاق زهرا. زهرا با چشم هایی قرمز که حاصل گریه بود گفت:اینجا چی کار میکنی.
_اومدم دوست کچلمو ببینم چرا اینجوری شدی؟
+ بیا بشین بیا بگم دردمو بهت.
رفتم کنارش نشستم .
زهرا:دو روز پیش یه خواستگار برام اومد پسره پولدار و با جذبه بود ولی مطمئنم دختر باز بود.
_خب؟؟
+من ازش خوشم نیومد ولی اون خوشش اومد و پیله کرده که بهش جواب مثبت بدم.
_خب؟؟
+مامان و بابا هم راضی شدن ولی من نمیخوام باهاش ازدواج کنم.
_چرا.؟
+ازش خوشم نمیاد خیلی پرو و از خود راضی و دختر بازه.
_ببین من مطمئنم که بابا و مامانت صلاحت رو میخوان اگه بهشون بگی شاید نزارن باهاش ازدواج کنی.
+باشه.
_اسم پسره پیه؟
+اشکان ... اشکان زاهدی
خیلی رفیقانه بغلش کردم و اشک هاشو پاک کردم و باهم رفتیم پایین.
مامانش گفت: چیشد دخترم؟
_هیچی خاله ، زهرا نمیخواد با اشکان ازدواج کنه.
خاله : ای بابا اینکه گریه کردن نداره خب جواب منفی میدیم دیگه دخترم.
زهرا با تعجب گفت:واقعا؟؟؟؟
مامانش:معلومه عزیزم من دوست ندارم ناراحتیت ببینم.
زهرا پرید بغل مامانش.
داداشش که اسمش دانیاله از اتاقش اومد بیرون.
دانیال:سلام حانیه خانم چه عجب اومدی خونه ما.
_سلام خوبین؟ اومدم به زهرا سر بزنم
رو به مامانش گفتم:ممنونم من دیگه میرم.
زهرا:کجا بری کچل وایسا شام بخوریم.
_ن سیرم ممنون دیگه باید برم دیرم شده؟
زهرا:کجا بری کلک خبریه؟
_نه خیر باید برم خونه تا میلاد باز سوال پیچم نکنه.
زهرا خندید و گفت باشه.
ازشون خدافظی کردم رفتم خونه.
این داستان دامه دارد...