eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
187 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
210 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 98 رمان 😍 علی که فهمیده بود لوس شدم خنده ای کرد و گفت: پاشو بچه جان پاشو خودتو لوس نکن. از لحنش خندم گرفت.تکخنده ای کردم و گفتم باشه. تا شب دیگه اتفاق خاصی نیوفتاد فقط علی رفت خونشون و گفت که فردا برمیگرده. با صدای زنگ ساعت از خواب پاشدم . ساعت ۱۱ بود.هیععععععع چرا الان زنگ خورد ساعتم؟؟؟؟من که برای ۹ تنظیم کرده بودم.اههههه حتما کار میلاده.سریع صورتمو شستم و لباسمو با یه تونیک صورتی و شلوار راحتی صورتی عوض کردم . موهاموهم باز ریختم دورم. بدو از اتاق خارج شدم که میلاد و تو اشپزخونه دیدم.بدو بدو رفتم سمتش و پریدم روش. من:بیشوووووور ساعت منو دست کاری میکنی هااااا؟حالیت میکنم. و کفگیر مامانو از دستش کشیدم و یکی زدم تو سر میلاد. مامان:اوااااا حانیه چرا اینجوری میکنی؟بده من کفکیرمو دیوانه. میلاد:ای درد بگیری حانیه ضربه مغزی شدم چته اول صبحی بابا. من:اول صبحی ارهه؟ساعت منو دستکاری میکنی دیر پاشم هاننننن؟ میلاد خنده ای کرد که با حرص یکی زدم پشت کمرش. مامان:دختر زشته ما ابرو داریم یه زره ادم باش. من:دست شما درد نکنه اصن از این همه محبت من دارم قش میکنم به مولا. میلاد :هوی بچه درست حرف بزن مگه اینجا چاله میدونه که میگی (و ادامو در اورد:به مولاااا) من:الان از این همه حرفی که زدم فقط اینو شنیدی؟ میلاد:ن خوب اینم فهمیدم که بچه سر راهی هستی.!! و خندید که با حرص یه جیغ خفیف کشیدم و با کفکیری که دستم بود یکی دیگه زدم تو سرش. میلاد:اخخخخخ. من:نوش جونت، وراج.!! مامان :گنا داره بهمون انقد اذیتش نکن. من:الان با منی ؟ مامان:اره.میلادو اذیت نکن پسرموووو. من:بیا اینم شانس ماس میلاد:حسود. من:خودتی! میلاد:خودتی! من:زهرمار میلاد:زهرمار من با جیغ :ادامووووو درنیارااااااا میلاد:باشه بابا چرا اب روغن قاطی میکنی؟؟؟؟ من:خیلی خری ! مامان یه پس گردنی نسارم کرد و گفت:ببند دهنتو بده من کفکیرمو بابا. و کفکیرو از دستم کشید. من:اییییی سوختم بابا یه ذره آرومتر تو این خونه انگار کسی روحیه لطیف نداره نه؟ یهو صدای بابا از پشتم اومد:فک نکنم!!! از ترس هینی کشیدم و برگشتم که علی رو در کنار بابا دیدم. من:عه ...سلام...خوبی...یعنی چیزه... صبح بخیر!! بابا:فعلا که ظهر بخیر. نگاهم به علی افتاد و بهش سلام کردم که دیدم سرشو زیر انداخت و سلام کرد.وا چشه. میلاد دم گوشم گفت:موهات بازه ها من:هیعععلل خاک تو سرم که. بدو بدو خواستم از بین بابا و علی رد بشم برم شالمو بپوشم که موهام گیر کرد به دکمه پیرهن علی و من وایسادم. من با جیغ:اخخخخخخ موهامممم علی که هول شده بود گفت:چی چیشد؟؟؟صب کن الان درستش میکنم. تند تند موهامو اینو اونور میکرد.که بابا با خنده اومد و گفت :هول شدیا. و با یه حرکت موهامو ازاد کرد. علی لبخند خجالت زده ای زد. و منم دویدم تو اتاقم.وای خدا سکته کردم.اخخخ هنوز سرم درد میکنه.پوفیییی کردم و شالی رو سرم انداختم و رفتم پایین. این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 99 رمان 🧕 پشت میز صبحونه ای که همه خورده بودن و دیگه نبودن نشسته بودم و با حالت غمگینی خیره به میز صبحونه بودم. یهو صدای صندلی بقلی که کشیده شد اومد . به سمت صدا برگشتم که علیو رو صندلی کناریم دیدم. علی:چرا نمیخوری؟ من:میل ندارم! علی یه لقمه درست کرد و گفت:بیا بخور ضعف میکنی. من:نه سی... تا خواستم ادامه بدم لقمه رو کرد تو دهنم.با چشای گشاد نگاش میکردم.و اون با خنده.بعد از کلی جویدن تازه لقمه رو قورت دادم. لیوان شیرو سر کشیدم. من:وااااای خدا خفه شدم. علی ولی بی توجه یه لقمه دیگه درست کرد. علی:بیا اینو میخوری یا خودم بزارم دهنت. من:خیلی خب بابا خودم میخورم. لقمه رو با اکراه از دستش گرفتم. خواستم بزارم دهنم که میلاد اومد تو اشپزخونه و بادیدن ما تو اون حالت گفت:به به میبینم که خوب دلو قلوه میدید بهم حانیه خانوم خوشم باشه بی حیا شدی. من:وا خان داداش بلاخره مخت و از دست دادیا ما که کاری نکردیم. میلاد:بیشین بابا خانش چیمیگه دیگه؟؟جوگیر شدم خو . تک خنده ای کردم و لقمه رو خوردم. بعد از صبحونه ای که اتفاقا خیلیم بهم چسبید رفتم تو اتاقم و موبایلمو برداشتم یه زری نت گردی کردم که یهو در اتاقم باز شد و با شدت خورد تو دیوار . از ترس جیغی کشیدم و دو متر پریدم هوا و دستامو گذاشتم رو قلبم. با نفس نفس به میلاد اخمو که الان وارد اتاقم شده بود نگاه کردم . من:هووووی چته در اتاقو کندی که هیچ سکتم دادی این چه کاری بود حالا قیافت چرا اینجوریه اصن واسه چی اوندی اینجا با تو اما حرف بزن . میلاد:مگه تو میزاری ادم حرف بزنه یه سره داری حرف میزنی فرصت نمیدی . من: خب حالا کارتو بگو. میلاد:عاها میگم چرا این همه از پایین حنجرمونو پاره کردیم صدامونو نمیشنوی؟ من:وا خب نشنیدم دیگه خب میومدی تو اتاقم انقدر تنبلی؟ میلاد : میدونی ساعت چنده؟ من:چنده؟گرونه؟ میلاد:مسخره بازی در نیار حانیه ساعت ۶ عصر و تو هنوز آماده نیستی؟ من:آماده چی؟ میلاد:ایییی خدا قرار آقای زاهدی بیاد واسه خاستگاریت خنگول:/ من:هیوای منننننن برووووو بیرونننن. بعد با هول میلادو پرت کردم بیرونو و درو بستم. خب ساعت ۶ شده و من باید ۷ آماده باشم یک ساعت بیشتر وقت ندارم خاکککک تو سرم. گیج و هول شده بودمو و دور خودم میچرخیدم. بدو بدو حولرو برداشتم و پریدم تو حمام. بعد از یه دوش نیم ساعته . سریع اومدم بیرون و خودمو خشک کردم. در کمدم و باز کردم و حالا مشکل اصلی.... چی بپوشمممم؟؟ با کمی تفکر یه مانتو کرمی رنگ که پایینش طرح گل داشت و روی کمرش یه کمربند طلایی زیبا بود با یه شلوار کتون سفید و شال طلایی_سفید بیرون اوردم و پوشیدم . یه برق لب هم زدم و چادر سفیدمم انداختم سرم و بعد دمپایی های طلایی هم پام کردم و تمامممم. ساعت ۷:۵ دقیقه بود چه سر وقت. از اتاق اومدم بیرون و از پله ها پایین اومدم.تا به پله اخر رسیدم زنگ خونه به صدا در اومد. هول شدم و پام پیچ خورد و ... این داستان ادامه دارد...
۲ پارت تقدیم نگاه پر مهرتون...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به کوری چشم اسرائیل و که این عکس خار شده به چشماشون امروز فعالیتهای کانال رو به حضرت عشق، سید و مقتدامون، آقا سید علی حسینی خامنه ای تقدیم میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکار لحظه‌ها در مراسم جشن فرشته‌ها😍 +نمازت باطل شد چرا نمیری سجده؟ -نماز خودتم باطل شد! تو چرا نمیری سجده؟😐😂🌱.
- نتانیابو: دوباره مثل اون دفعه سر برعندازی جا نزنی بگی نمیخوایم و نمیتونیم و اینا... + مکرون: نه داداش برو جلو پشتتم 🇮🇷
اینفوگرافی/ جمعیت پزشکان زن ایران قبل و بعد از انقلاب 🔹️جمعیت پزشکان زن ایران که پیش از انقلاب زیر ۵ هزار نفر بود اکنون به ۶۶ هزار نفر رسیده و پیش از ۱۸ برابر شده است.