eitaa logo
ذوالجــــناح
1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
642 ویدیو
0 فایل
(اسم) [عربی] ۱. اسبی که امام حسین در کربلا سوار می‌شد. ۲. (صفت) [قدیمی] صاحب بال؛ شخصی که دو بال دارد. . - که هرچه میکشد اسلام از منیّت ماست ! . اخرجوا مِن فلســ🇵🇸ــطیننا . برای گفتگو : @xemoon ‌‌. برای تبادل : @zuljanahtab . کپی؟ فوروارد بهتر نیست؟
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کلبه چوبی آچا🇵🇸
مون واقعا کراشه لامصب بگو چه کدی زدی انقد جذابییی😭
ذوالجــــناح
مون واقعا کراشه لامصب بگو چه کدی زدی انقد جذابییی😭
شایعه سازی رو تموم کنید لعنتیا من کجام کراشه🥀
« برای محرم مشکی نپوشید و ما دیگه به نذری لب نمی‌زنیم و برای کسی که به ما ربطی نداره عزاداری نکنید » به روایت تصویر.
هدایت شده از پیراهنِ چهارخونهٔ سبز .
Mahmood Karimi - Ey Ahle Haram (128).mp3
5.47M
- ای اهل حرم میر و علمدار نیامد.
رفیقم با کسی که رفیقتونه، و در جنگم با کسی که باهاتون در جنگه! - زیارت عاشورا
این دستایِ بریده‌یِ عباسه، که بهمون راه رفتن یاد داده .. اونم توی مسیر حق!
هدایت شده از پیراهنِ چهارخونهٔ سبز .
امامِ زمانِ حضرت ابوالفضل ، کی بود؟ امام حسین بود. امامِ زمانِ من و تو کیه؟ حضرتِ مهدی.
آدمی ک خیلی وقته از اعتقادات و ...دور شده برای اینکه بخواد مذهبی بشه و ب خدا نزدیک تر بنظرتون مرحله ب مرحله باید چکار کنه میشه بگین؟ - هعی بیا خودمو واست بگم یه زمانی بود که چیزی مشابه به بحران اعتقادات برام رخ داد. همش از این جمله سر گرفت که «چرا دینت اسلامه؟» جوابی نداشتم بهش بدم. فقط میدونستم چون دین ابا اجدادیمه دارمش؛ و اینکه میدیدم خیلی شبیه به آیه‌ی «قالو حسبنا ما وجدنا علیه آبائونا الاولون» شدم! [معنی آیه‌ش اینه که کافران خدا رو نمیپذیرفتن و میگفتن ما دین آبا اجدادیمون برامون بسه]
ذوالجــــناح
آدمی ک خیلی وقته از اعتقادات و ...دور شده برای اینکه بخواد مذهبی بشه و ب خدا نزدیک تر بنظرتون مرحله
و من خیلی از خودم بدم اومد😂 من کورکورانه تقلید میکردم همین. و یه بحران برام رخ داد، مبنی بر اینکه چی میشه اگه هیچکدوم وجود نداشته باشن و همه چی الکی باشه؟ اصلا خدا، همین خدای خودمون از کجا معلوم که باشه؟ [اعوذبالله] سردرگم شده بودم واقعا، حس میکردم عمرم داره بیهوده میگذره پس از اولین مسئله شروع کردم: اثبات خداوند.
ذوالجــــناح
و من خیلی از خودم بدم اومد😂 من کورکورانه تقلید میکردم همین. و یه بحران برام رخ داد، مبنی بر اینکه چ
نشستم کنار بابام، از نظریه‌ی داروین گفتم، از بیگ بنگ گفتم گفتم اگه اینا درست باشن و چیزی که اسلام میگه درست نباشه چی؟ یادمه که از ظهر، تا اذون مغرب صحبت کردیم. فقط صحبت میکرد و من گوش میدادم. و توی یه روز، خدا بهم اثبات شد. درواقع خدا اونقدر "مبین" هستش که فهمیدنِ وجودش خیلی وقتگیر نیست. یادمه تموم شبو فکر کردم به حرفای بابام. توی دفترچه ذهنم حرفای منطقیشو دسته بندی میکردم و مینوشتم تا به نتیجه برسم. و به نتیجه رسیدم و رفتم سراغ اسلام شناسی.