اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاه ما جمعهها خانه پدری هستیم! همهی دختر پسرها، داماد و عروسها، نوهها، کوچک و بزرگمان! بچه
اولین بار سال 91 بود گذرم افتاد به نجفِ اشرف. بعد از ظهرِ یکی از روزهای نوروز رسیدیم وسط این شهر خاک گرفته و چشمم از همان اول دنبال یک گنبد طلا بود که یک جلوه و عظمتی داشته باشد. و نجف رفتهها میدانندْ آدم جانش به لب میرسد تا از حومهی شهر که حد و مرزش معلوم نیست، برسد به حرم!
حالا یادم نیست ولی میدانم گنبد را یا ندیدم یا یک نظر از جلوی آن رد شدیم. و شبیه آن چیزی که انتظار داشتم مثل رفتن به مشهد برایم اتفاق بیفتد، نیفتاد. تا برسیم هتل و اتاقهایمان را معلوم کنند و خودمان را پیدا کنیم، غروب شد. وضو گرفتیم و رفتیم توی کوچههایی که ساختمانهای دو سه طبقه احاطهاش کرده بودند و دیوار به دیوار مغازه داشت. خیلی خودمانیترِ آن چیزی که فکرش را میکردم. یک شهرِ سنتیِ مدرن نشده که مردمش داشتند با امام همسایگی میکردند! یک همسایگیِ خیلی معمولی...
و اما حرم...
توی کوچهها بالاخره یک گنبد طلایی دیده میشود که انتهایِ مسیرِ چشمهایت قرار میگیرد. آدم رویِ حسی از تعجب سلام میدهد این وقتها؛ اینجا مشهد نیست که چقدر توی حریمِ حرم راه بروی تا برسی به صحن و سرا! توی نجف آدم یکهو گنبد را وسط کج و راست شدنِ کوچهها میبیند. و جا میخورید! به همین شفافی و صراحت.
شده تا حالا ورزشگاه فوتبال رفته باشید؟ آن هم بعد از عمری دیدنش از تلویزیون؟ دقیقاً اولین باری که وارد ورزشگاه میشوید حیرت میکنید از کوچک بودنش! از اینکه توی تلویزیون چی بود و چی شد؟! رفتن به حرمِ شاه نجف همین حال را دارد یک جورهایی! آدم وقتی پا میگذارد توی صحنِ حرم امیرالمومنین، در و دیوارِ خواستنیِ حرم میدود پیش چشمش؛ یک حالِ دوستداشتنیِ عجیبی دارد، همراه با یک بویِ حال خوب کن؛ آن لحظات اگر دور و اطرافتان شلوغ نباشد میایستید به تماشای ایوانِ طلا، زمین، دیوارهای حرم، حجرههای اطرافش و حتی تکِ تکِ زائرهایش که همه جور آدمی را شامل میشود؛ از شیخهای اهل سنت تا شیعههای از همه جای دنیا آمده...
و حرمِ پدری، یک حرم خاص است برای اهل اشک که روضهخواندن نمیخواهد! میروید یک کناری مینشینید و نگاه میکنید به قد و بالای حرم و اشک...، اشک خودش میآید...
غرض این بود عرض کنم به آقای پدر «دلمان آن قدر تنگ شده که شامل نظرِ لطفِ جنابتان قرار بگیریم و راه بدهید همین روزها یا هفتهها بیاییم پابوسی...!»
#مبارک_باشه_این_حال_خوب
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۲۵ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر پسری با طعم طنز
#اصفهانیه_دیگه
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۲۵ دی
چند بار پشت تلفن تاکید کردم «بچههای هیفده هیژده تا بیست بیست و یک سال رو جدا کنید برای من، با اونا حرف میزنم!» هر چند توی دلم امیدی نداشتم به این سادگی بتوانم برای مخاطبِ یکدست و ساختهپرداخته صحبت کنم اما باز هم از رو نرفتم و قبل از رفتن به اعتکاف این را تاکید کردم...
پام به مسجد باز نشده هزار تا بچهی پنجم ششمی دیدم که داشتند دانهدانه کاشیهای مسجد را با ناخن میخراشیدند! و سینهکشِ در و دیوار میلولیدند! تک و توک آدمهای سن بالا هم نشسته بودند کناری. و سه چهار تا جوان با هم صحبت میکردند که یک چشمشان به هم و یک چشمشان به جمعیتِ بچههای معتکف بود.
توی جمعیت دنبالِ یک تعداد مخاطبِ متوسطه دومی بودم که جایی نشسته باشند تا بروم سراغشان. یک نفر هم وسط جمعیت پیدا نکردم که سن و سال مورد نظرم را داشته باشد. دوستی که دعوت کرده بود دقایقی زحمت کشید تا بچهها بنشینند نزدیک منبر! تا آمد مرا ببرد پیش بچهها خواستم یک جایی دور از بزرگان باشیم تا راحت حرفهامان را بزنیم و مزاحم بقیه نباشیم!
به سبک فیلمهای هندی که تصویر سیاه میشود و مدتی بعد را نشان میدهد، دقایقی بعد وسط یک فوجِ بچه پنجم ششمی بودم و بزرگترهایی که آمده بودند جلو و منی که به اجبار میکروفن دستم گرفته بودم! ذهنِ سیالم مدام به این فکر میکرد چطوری بلند میشوم و چطوری فرار میکنم و اتفاقی هم نمیافتد! اما چارهای نبود! نشسته بودیم و باید به حرف میآمدم؛ زجرآورترین کار ممکن! سختتر از کار توی معدنِ ذغالسنگ! خطرناکتر از راه رفتن وسط میدان مین! حداقلش شبیه به آدمی که زبان انگلیسی بلد نیست و مجبور است توی لندن با جمعیتی گفتگو کند! و هر چه از نچسب بودنِ افتادنِ توی این شرایط بگویم باز هم کم گفتهام.
دروغ چرا؟ آن قدر التماس امام زمان کردم که یکجوری نجاتم بدهد! و قول دادم به خودم برای بارهای بعد تلاش کنم به راحتی دُم به تله ندهم! از آقا هم ممنون و متشکرم که انصافاً جمع و جورمان کرد و ماجرای صحبت بین این بچهها زیاد هم بد نشد...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۲۷ دی
بخشی از خطبهی حضرت زینب کبری، بعد از حادثهی کربلا و در مجلس یزید؛
... ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی بنمای، هر جهد که داری به کار گیر، به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی، وحی ما را نتوانی از بین ببری، به نهایت ما نتوانی رسید، هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود. رای تو، سست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است، در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد.
سپاس خدای را که اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا میخواهیم که ثواب آنها را کامل کند و بر ثوابشان بیفزاید و برای ما نیکو خلف و جانشین باشد، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود و ما را کافی در هر امری و نیکو وکیل است...
پینوشت؛
روز رحلت بانوی صبر و همزمانی آن با پیروزی عملیات طوفانالاقصی بر صهیونیسم با خواندن این سطرهای جاودانه معنای دیگری پیدا میکند!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۲۷ دی
62.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز اربعینِ شهدای گمنام میبده، دو تا عزیزی که منت گذاشتن و همسایهی دیوار به دیوار ما شدن توی شهر...
این کار ناقص اما نتیجه کار خیلی از بچههاست که توی شلوغیِ کارها به اون چیزی که باید تبدیل میشد، نشد. و بابت این نقص باید شرمنده اونها و شهدا باشم...
ولی عرض ارادت چندین نفرهست به مقام این دو شهید عزیز و امید که مورد قبولشان قرار بگیره...
#روایت_گمنامی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۲۸ دی
۲۸ دی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
امروز اربعینِ شهدای گمنام میبده، دو تا عزیزی که منت گذاشتن و همسایهی دیوار به دیوار ما شدن توی شهر.
«تدوین» همیشه با اعصاب آدم بازی میکند، هر چند دیدنِ نتیجهی کار میتواند خستگی و کوفتگیِ کار را پس بزند...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۲۸ دی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#بیستُ_تمام رسیدن به مصلای میبد آخرین ایستگاه سفر راهیان نور دانشآموزی بود، دیشب حدود ساعت دوازده
#بیستُ_یکِ_آغاز
دوشنبه را اگر خدا بخواهد و نظر لطف کند راهیِ سفر جنوبم؛ این بار با پسرهای دانشآموز. و کمی متفاوت نسبت به دفعات قبلی. این بار فقط راوی نیستم! بچههای مدرسه خودمان میآیند و یک جورهایی نماینده مدرسه توی ماشین هم هستم...
پسرها را بر عکس دخترها با التماس آوردهاند پای کار راهیان. توی جمعیتِ دخترها سرِ آمدن و حتی بار دوم آمدن دعواست؛ اشک میریزند، شاکیاند و سوال دارند چرا نباید همگی اجازه آمدن داشته باشند. توی پسرها اما فرق دارد. من حس میکنم از علتهای اصلیِ آن، نرفتنِ چندین سالهی پسرها باشد به راهیان نور. سه سال است دخترها بعد از ماجرای کرونا میروند مناطق جنگی اما پسرها محروم بودهاند. خودش میشود کماطلاعی بیشتر و طبیعتاً استقبال کمتر.
و خدا بخواهد باز هم راهی این سفرم و قرار است اگر فرصتی شد باز روایت کنم. اگر دوست داشتید، همراه ما بیایید به سفر راهیان نور؛ به دهلاویه، هویزه، معراجالشهدا، علقمه، شلمچه و جاهای دیگری از این سرزمین مقدس که رنگ خاک آن به سرخی میزند؛ و انشاءالله من نائبالزیاره شما هستم در این سفر. پس نیتِ زیارت کنید...
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۲۹ دی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
امروز اربعینِ شهدای گمنام میبده، دو تا عزیزی که منت گذاشتن و همسایهی دیوار به دیوار ما شدن توی شهر.
👆 انشاءالله امروز حدودای ساعت 17:20 از شبکه استانی یزد بازم این کلیپ رو ببینید...
ممنونم از عزیزانِ صدا و سیمای استان یزد 🌹
۳۰ دی
در این رفتن رسیدنیست که من خیلی باهاش حال میکنم...
بسمالله الرحمن الرحیم...
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱ بهمن
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#بیستُ_یکِ_آغاز دوشنبه را اگر خدا بخواهد و نظر لطف کند راهیِ سفر جنوبم؛ این بار با پسرهای دانشآموز
#بیستُ_دو
ده بار بیشتر حاضر غیاب کردیم و شمردیم تا فهمیدیم چهل و چهار نفریم، بدون دو تا راننده؛ و فهمیدیم یک نفر بدون لیست اضافه شده و ...
به هر حال از پلیس راه تفت گذشتیم. پسرهای نسل جدید طبیعتاً توی اردو باید شلوغتر باشند اما آزاد بودن گوشیِ همراه کار خودش را کرده و ضربشان را گرفته! هر چند به رفقا گفته بودم آزاد بودن گوشی به نفع مدیریتِ کاروان است ولی بچهها آنطور که باید از فضای معنوی مسافرت استفاده نمیکنند...!
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱ بهمن
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#بیستُ_دو ده بار بیشتر حاضر غیاب کردیم و شمردیم تا فهمیدیم چهل و چهار نفریم، بدون دو تا راننده؛ و ف
رانندهی دوم که جوان است و پر حوصله، شباهت عجیبی دارد به کمدین آمریکایی. مدام چشمم توی آینه به اوست.
و «جیم کری» دارد رانندگی میکند وقتی پسرها از دو دمه خواندنِ ترانههای اینطرف و آنطرفِ آبی خسته شدهاند...
به محمدحسن میگویم یادش بخیر راهیان نور دخترانه که خیال میکردیم بلاخره خسته میشوند و آرام میشوند ولی تا برسیم اهواز یکلحظه آرام نشدند!
حالا پسرها یا خوابند، یا توی گوشی یا آخرین نمودهایی از بیداری قبل از خوابشان را دارد ارسال میکنند.
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱ بهمن