اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#یک آنْ وقتی ابرها چشموچارشان زیر پایشان را دیده، که پوش رفته بالای این سقف! تا دیشب همین پوشِ پ
#دو
به هر حال آب راه خودش را پیدا میکند؛ آب روشنیست، چیزی شبیه نور که راه خودش را حتی از توی داربستِ کهنهی بالای سقف هم پیدا میکند...
و آب که ظاهراً نباید شعوری داشته باشد، رفته سمت «اللهِ» وسط پرچم مقدسِ سهرنگ...
#روایت_رأی
#خانهی_هدایت
#ادامه_داره...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#یک ساعت یک نیمهشب، ملتِ بیدارْ درگیرِ جستجوی این گروه و آن کانال برای فهمیدن نتایج شمارش آرا، اما
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دو
میبد توی محرم، شهری دیگری میشود، یک جای عجیب که برای خودش مراسمهای متنوعی دارد که شاید بعضیش توی کشور نمونه نداشته باشند؛ مثل شاهحسن شاهحسین...
الان که میآمدم شرکت صدای بلندگوی این نیسان دلم را لرزاند؛ دوباره محرم آمده با همهی زیباییهاش و رسماً از امشب شهر میشود غوغای حسین.
خوش به حال ما...
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#یک مادرها دارند قایمکی ازمان میخواهند دخترها را بیشتر نصیحت کنیم و پدرها التماس دعا میگویند...
#دو
اولین سفر راهیان نورم سمت غرب و شمال غرب بود، از حاج عمران تا آن پایینترها توی غرب که یادم نیست به کجا ختم شد...
علیالحساب آن دفعه با یک بنز قدیمی رفتیم راهیان، آن هم اتوبوسی که توی جنگ رزمندههای میبدی را میبرده جبهه! حالا کار به آن خرابیهای توی جاده مخصوصا توی سردشت ندارم، ولی مسافرت معنوی بود با اتوبوسی معنوی که چقدر از مسافرانش را جا گذاشته بود توی خاک مقدس جنوب غرب...
الان به لطف شهدا باز راهیم، راهی جنوب غرب، سرزمین مقدس شهدا و این بار مثل یکی دو سال قبل با دانشآموزان...
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT