اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#یازده قندی افتاده و یک عالمه مورچه دورش جمع شدهاند! البته مثال زشتی نیست، اول کاری به کسی برنخور
#دوازده
ملت دم انتخابات چند دستهاند که یک دستهی مورد توجهشان همین بچههای درگیر کارهای ستادی هستند.
خودم شاید از هشتاد و چهار وارد این ماجرا شدهام که ورودم در هر دوره شدت و ضعفهایی داشته؛ این دوره از شما چه پنهان حسابی زدهام کنار بزرگراه و دارم جلز ولز بقیه را سیر میکنم! یک جورهایی مثل هدایت هم خیالم تختِ تخت است!
چند روز پیش توی تماسی که با سید داشتم این را گفتم که ماها دیگر مرغابیِ دریاچه دیدهایم و زشتمان است اصلأ با این موجها دلمان بلرزد. قبول داشت. او هم مثلِ رفیقش هدایت خاطرجمع است که نتیجه هر چه باشد خیر است! هر چه باشد ها!
امشب داشتم به محمد که دلش میجوشید همین را میگفتم: «دورههای قبل اگر به نتیجه نرسیدیم، خیر بود، اگر رسیدیم، خیر بود!»
بیشتر اما فکر مشارکتم، هدایت از دلم خبر دارد...
#روایت_رأی
#خانهی_هدایت
#ادامه_داره...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#یازده آن ذوقی که در روایت ده گفتم را توی در و دیوار این حسینیه هم میبینید... دیوارها هشتیهایی د
#دوازده
چند سال قبل و همان اوایل نقلمکان عاشقان به محدوده مسکن مهر، خانمی پسرش را آورده بود پیش بچههای هیئت که «پسرم تا حالا توی هیئت نرفته! اجازه هست بیاد داخل و ببیند؟!»
و مسکن مهر بافت جمعیتی کاملآ متنوعی دارد از هموطنان جاهای مختلف کشور با فرهنگ و آداب و رسوم و گرایشهای مختلف...
چند سالی گذشته از روزی که آن خانم بچهاش را آورد تا هیئت را ببیند، آن هم چند روز قبل از شروع محرم، وقتی دوستان هیئتی داشتند کتیبه میبستند و پرچم میزدند.
حالا اما همهکارهی هیئت همین بچهها هستند؛ از آنهایی که پای دوربین و سیستم صوت و موکب هستند تا اکثر سینهزنان حاضر در مراسم؛ یک جمعیت جوان و نوجوان مخلصِ پای کار که عاشقانه پای کار امام حسین علیه السلام ایستاده...
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#یازده هوا یاری کند و آن روی آبکی خودش را نشان اهوازیها ندهد، شب خوبی برای بچهها رقم میخورد. دخت
#دوازده
ما راویها آزاد بودیم نرویم رزمایش، بر خلاف تأمینها که اسلحه روی دوش توی همهی صفر تا صد ترددها حاضرند.
راویها تنها فرصت نفسکشیدنمان همین زمان رزمایش رفتنِ بچههاست. من توی فکرم که چطور خودم را راضی کنم بروم یک دوش بگیرم و دوستان دیگرم تعدادیشان رفتهاند همراه بچهها...
یکی از راویها که با ما مانده اردوگاه، پایش را در آورده گذاشته کنار خودش که هوا بخورد و دارد خاطرات مربوط به رزمندگان یزد را مطالعه میکند.
صاحب این پای مصنوعی، پای خودش را توی طلائیه و در عملیات خیبر جا گذاشته؛ یک مینِ عراقی آب زیرِ خاک میرود زیر پای مسئول دسته و میشود اینی که میبینید!
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT