eitaa logo
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
555 دنبال‌کننده
647 عکس
196 ویدیو
2 فایل
نوشته‌های احمدکریمی @ahmadkarimii کتاب‌ها #تحــفه_تدمر #من_ماله_کش_نیستم (حاشیه‌نوشتی بر سفر شهید سیدابراهیم‌رییسی به استان یزد، با مشارکت نویسندگان محفل منادی) با محفل منادی همراه باشید https://eitaa.com/monaadi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
چایی خانه مادر برکات است ولی... روضه تو آب حیات است اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
چایی خانه مادر برکات است ولی... #چایی روضه تو آب حیات است #حسین #بضاعت_شعری_یک_نویسنده #شب_جمعه #ل
دوست دارم که بیایم حرمت بنشینم دل سیر... بنشینم آرام در هیاهوی حرم گم بشوم و بگویم از درد... و بگویم چقَدر دل‌سردم بعدِ آن راه بگیرم طرفِ آغوش‌ت... و بگیری من را ببری پیش خودت... می‌بری پیشِ خودت؟! تو که یک گوشه‌ی صحن‌ت دل من را برده می‌شود بار دگر باز مرا راه دهی...؟! و دگر از سر خود وا نکنی؟! و دگر از حرم‌ت در نکنی؟! ببرم پیش خودت... که اگر خوردنِ آن سیبِ بهشتی پدرم را به زمین آورده... من ز سیبِ حرم‌ت سوی خدا خواهم رفت جاودانه شوم از قید دو دنیا آزاد... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
19.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کسی خبر می‌داد که «راهی کربلام» می‌گفت: «خوش به حالتون... به امام حسین بگین منم می‌خوام بیام...» تا جایی که یکی از بچه‌های گردان پارسال رفت کربلا و براش فیلم مستند آورد که «اونجا یادت کردم و از ارباب خواستم بطلبه بری کربلا» شور و شوقش را بارها دیده بودم. یک بار کشیدمش کنار «خب برو کربلا... علتش چیه نمی‌ری؟!» گفت «قرض دارم» گفتم «کمک می‌کنم؛ تو آماده رفتن باش» خندید... گفت «رئیس، با پول مردم که نمیشه رفت کربلا! اونی که ازم طلب داره که نمی‌دونه قرض کردم و رفتم؟!» و قسمتش نشد تا اینکه به شهادت رسید... حالا شب جمعه‌ای باید به او التماس کنیم کنار سیدالشهداء به یادمان باشد؛ خوش به حالش... راوی: آقای خراسانی اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
23.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دراز بودیم روی فرش‌های خاک گرفته و گوش می‌دادیم به مداحیِ ایرانی‌ای که داشت توی پس‌زمینه‌ی صدای کِش‌کِش پاهای جمعیت از بلندگو پخش می‌شد... کوفتگی تن‌مان می‌ریخت روی زمین و عرق‌مان داشت خشک می‌شد که صاحبِ موکب به پسرش اشاره کرد مداحی را عوض کند؛ یک جورهایی داشت می‌رساند «چی می‌خونه این؟! همون عراقی خودمون رو بذار حال کنیم!» خیز برداشتم سمت میکروفون، قبل از رسیدنِ پسر جوانی که مأمور شده بود مداحی عراقی را بگذارد جای مداحی ایرانی که از گوشیِ یکی از زائرها پخش می‌شد... حیدرالبناتی را توی گوشی‌م داشتم؛ مداحیِ سفره‌الی‌الله! همان را گذاشتم؛ نفس عراقی‌ها و ایرانی‌ها حال آمد. و تا هفده دقیقه آن تمام شود رفتم کمکِ پسر جوان که آب های معدنی را می‌ریخت توی وانِ یخ برای زائرانِ مشّایه... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
اولین بار بود می‌شناختمش، دقیقاً همان اولین باری که از نزدیک دیدمش. رفقام بعد از نشان دادنش به هم، وقتی نشناختم با تعجب پرسیدند: «یعنی سید جواد ذاکر رو نمی‌شناسی؟!» نمی‌شناختم... سید بلند قدی با ریش و موی خوشگل و شال سبز بلندی روی شانه. وسط آن خنکی هوای شبانه خیس عرق بود و مثل آدم‌های فارغ از دنیا توی صحن آزادی برای خودش راه می‌رفت. یک عده آدم هم پشت سرش بودند که بعداً فهمیدم از طرفداران و دوست‌دارانش هستند... دقیقاً بیست سال گذشته از آن شب‌ها. هر شب توی حرم بود و یک شب که دیدم نشسته رو به ایوان طلای صحن آزادی و اطرافش خلوت است، رفتم سراغش. نشستم کنار سید جواد ذاکر و پرسیدم «قراره برنامه عزاداری داشته باشید؟!» گفت «نه...» و تاکید کردم «من دو سه روز دیگه از مشهد میرم، برنامه‌ای ندارید که بیام؟!» و نگاهی کرد و تکرار کرد که «نه... برنامه‌ای ندارم!» همین! همه برخورد و گفتگوی من با ذاکر همین بود و تمام... سید جواد ذاکر بعدها به خاطر بیماری سرطان درگذشت. مداحی که برای خیلی از آدم‌های آن دوره یک اسطوره‌ی مداحی بود. هنوز هم اگر حواستان باشد، بسیاری از مداحان کشوری به یاد او، مداحی‌هاش را بازخوانی می‌کنند... خدایش رحمت کند... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهشت جایی شبیه اینجا نیست! بهشت دقیقاً همین جاست ... و فقط آنهایی که رفته‌اند معنای حرفم را درک می‌کنند... اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEVESHT