اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنج صبح تا حالا گرفتار عکسی هستم که دیشب گرفتم، آن قدر توی فکر که همین الان که خیسوخلی با ولیعه
#سیزده
عطف کردهام این مطلب را به همان عکس جالباسیِ کوبیده بر دیوار حیاط خانهی هدایت مطلب پنجم. اما شما مطلب دوازدهم را کمی بالاتر میتوانید بخوانید...
این بار عکس خودش را گذاشتهام تا رفیقِ تازهی این روزهام که مهمان خانهاش شدیم و با هم نشست و برخاست داشتهایم را ببینید.
لابد نصب آن جالباسی هم کار هدایت بوده و با دستهای خودش کوبیده به دیوار حیاط. نمیدانم... فقط میفهمم که خانه یک خانهی خالی از سکنه بوده این مدت تا به ما رسیده. این شبها و روزها، قدِ همه این سالها آدم از در این خانه در و تو کرده و هدایت از توی همین قابِ عکس روی طاقچهی اتاق دمِ در خوشآمد گفته به مهمانهای خانه...
بچهها میگفتند چند بار آمدن به این خانه و راه انداختن ستاد اصلی را منتفی کردهاند ولی باز سر و کارشان افتاده به همینجا...
هدایت حتماً دوست داشته کمی مهمان داری کند و کسانی بیایند گرد و خاک خانهی پدریش را بگیرند...
این شبها هدایت از همین قاب نگاهمان میکرد، با همین چشمهای مستانهی نافذ، که نفوذ میکند تا توی قلب آدم...
و هدایت، پدر و مادرش مدتیست از این خانه رفتهاند بهشت و نگاهشان پی ماست؛ پی ما که قرار است چه گُلی بر سر دین و ایمان و انقلابمان بزنیم...
#روایت_رأی
#خانهی_هدایت
#شهید_هدایت_امامی
#ادامه_داره...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT