اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنج صبح تا حالا گرفتار عکسی هستم که دیشب گرفتم، آن قدر توی فکر که همین الان که خیسوخلی با ولیعه
#سیزده
عطف کردهام این مطلب را به همان عکس جالباسیِ کوبیده بر دیوار حیاط خانهی هدایت مطلب پنجم. اما شما مطلب دوازدهم را کمی بالاتر میتوانید بخوانید...
این بار عکس خودش را گذاشتهام تا رفیقِ تازهی این روزهام که مهمان خانهاش شدیم و با هم نشست و برخاست داشتهایم را ببینید.
لابد نصب آن جالباسی هم کار هدایت بوده و با دستهای خودش کوبیده به دیوار حیاط. نمیدانم... فقط میفهمم که خانه یک خانهی خالی از سکنه بوده این مدت تا به ما رسیده. این شبها و روزها، قدِ همه این سالها آدم از در این خانه در و تو کرده و هدایت از توی همین قابِ عکس روی طاقچهی اتاق دمِ در خوشآمد گفته به مهمانهای خانه...
بچهها میگفتند چند بار آمدن به این خانه و راه انداختن ستاد اصلی را منتفی کردهاند ولی باز سر و کارشان افتاده به همینجا...
هدایت حتماً دوست داشته کمی مهمان داری کند و کسانی بیایند گرد و خاک خانهی پدریش را بگیرند...
این شبها هدایت از همین قاب نگاهمان میکرد، با همین چشمهای مستانهی نافذ، که نفوذ میکند تا توی قلب آدم...
و هدایت، پدر و مادرش مدتیست از این خانه رفتهاند بهشت و نگاهشان پی ماست؛ پی ما که قرار است چه گُلی بر سر دین و ایمان و انقلابمان بزنیم...
#روایت_رأی
#خانهی_هدایت
#شهید_هدایت_امامی
#ادامه_داره...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#دوازده چند سال قبل و همان اوایل نقلمکان عاشقان به محدوده مسکن مهر، خانمی پسرش را آورده بود پیش بچ
#سیزده
اینجا کوچهای کنار مهدیه میبد است و این آدمهای که روی فرش هفتصد شانهی آسفالت گرم نشستهاند، آشپزهای ناهارِ مراسم تاسوعای حسینی...
نوشتم آشپزها، چون به قول خودشان آشپزی اینجا سرآشپز و تهآشپز ندارد، همه از آن نوکرهای خاکوخُلی سیدالشهداء هستند که روی گرمای تیرماهِ کویر را کم کردهاند تا مراسم تاسوعا با بهترین کیفیت برگزار شود...
وقت استراحتشان است البته و جدا از این استراحت کوتاه، توی کورهی آشپزخانه که قبلاً در روایت داوود نوشتم، گرما نمیخورند، بلکه آتش میخورند!
این را هم بدانید خوب است که تاسوعای مهدیه میبد سابقهی نزدیک به چهل ساله دارد، از ۶۴ تا ۱۴۰۳ و اگر تا حالا تجربهی حضور نداشتید، سالهای آینده را دریابید...
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#دوازده ما راویها آزاد بودیم نرویم رزمایش، بر خلاف تأمینها که اسلحه روی دوش توی همهی صفر تا صد ت
#سیزده
به بیشترِ پدر مادرهایی که بچهشان را فرستادهاند راهیان نور، اگر بگویی دخترشان نماز صبح را به جماعت میخواند، آن هم بعد از یک زیارت عاشورای تازهی صبحگاهی، باور نمیکنند. جالب اینکه اینها تا آخر شب رزمایش بودهاند و دیر هم خوابیدهاند...
البته اینجا یک اجبار حاجحدادْطوری داریم که همه را به خط میکند. تازه بعد از نماز صبح هم میایستد به سخنرانی، آن هم وقتی بچهها به خط نشستهاند...
و من میدانم بچهها یک روزی به یاد همین زیارت عاشورا، نماز صبح و سخنرانی بعدش میافتند و حسرتش را میخورند...
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT