اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هفتادُ_نه اربعین یکچیزی را کمکم حالیت میکند! سفرِ بدونِ زیارتِ دلِ صبر! یعنی اولهاش آدم یکطو
#هشتاد
توی بخشِ موکتشدهی سالن انتظار فرودگاه نجف دراز به دراز خوابیدهام جلوی کولر گازی.
دارم فکر میکنم به لحظههایی که تجربه کردم؛ به قدمهایی که زمین بین نجف تا کربلا را بوسیدهاند. به موکبها، به موکبدارها، به کوچولوهای آلبالو گیلاسِ توی جاده، به پیرهای فرتوتِ ویلچر نشین و عصا به دست، به یزلههای جوانان عراقی، به کارواشهای خنککنندهی هوای تن زائرها، به سقفهای توریِ سبز، به فریادهای هلابیکمِ میزبانهای خیسِ عرق، به وفورِ کولرهای روشن در موکبها و مسیر جاده، به صدای مداحیِ عربی و فارسیِ گُلهبهگُلهی مسیر و به هر چیز دیگری و حتی به زبالههای توی مسیر که با هر زبالهای در دنیا فرق دارند؛ و دارم فکر میکنم مشّایه هنوز در جریان است و تا روز اربعین هم ادامه خواهد داشت. با اینکه من و میلیونها نفر زودتر رفته و برگشتهاند...
و من برای همهچیز این سفر دلم تنگ میشود. حتی برای پرایدِ پوکیدهای که یکجای سالم توی تنش نبود و همان یک دستگیرهی سالمی که داشت هم، وقت بستنِ توسطِ ناصر کنده شد! حتی برای رانندهاش که هنرمندترین آدم عراق است! هنرمندی که توانسته این کُلِ آهن پاره را براند و حداقل ما را برساند مطار...
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#هشتاد توی بخشِ موکتشدهی سالن انتظار فرودگاه نجف دراز به دراز خوابیدهام جلوی کولر گازی. دارم ف
#هشتادُ_تمامِ_یک
بگذارید یک چیزی بگویم بخندید! من الان که سر صبحی رسیدهام خانه، کولهپشتیِ سفر سال بعدم را حاضرْ آماده کردهام. یعنی از خرت و پرتهای سفری که امروز صبح و بعد از یک هفته تمام شد، خالیش کردم و ملزوماتی مثل کیف گردنآویز، پاور بانک و جانماز و ... را دوباره جاساز کردهام برای اربعین سال بعد.
اسمش را میگذارم زنبیل گذاشتن! و این زنبیلی که روی جالباسی اتاقم میبینید از اربعین سال ۹۳ رویِ دوشم بوده؛ و این کوله، توی کوله بودنِ خودش به کمال و سعادتی رسیده که توفیقش نصیب هر کولهای در دنیا نمیشود! کاش ما توی انسان بودن خودمان اینطوری به سعادت و توفیق برسیم...
الغرض...
سلسله روایتهای «روایتِ حسین» برای امسال، اینجا تمام میشود و من برای سال بعد برنامه دارم روایتنویسیام را در مشّایه تقویت کنم. البته الفکاف به روند عادیِ یادداشتها و روایتهای خودش برمیگردد تا انشاءالله اربعینِ آینده...
دوست داشتید با من همراه باشید
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
عکسهای آقا عبدالرحیم آقایی دوست عزیزم از مسیر «طریق العلما»
این جاده موازی و با فاصله از جاده اصلی نجفکربلاست که بخشی از مردم از آن مسیر میروند. جادهای در کنار «فراتِ غمگین» و نخلستانهای ایستاده و زیبا...
انشاءالله سال آینده مینویسم که چرا هیچ وقت از آن مسیر نرفتم و مینویسم که چرا در سالهای آینده یکبار همه مسیر را از طریقالعلما خواهم رفت؛ به شرط زندگی...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
سر صبحی توی کتابخانهی خانهی یکی از رفقا میلولیدم؛ چشمم افتاد به «شازده حمام»
این صفحه از خاطرات دکتر محمدحسین پاپلی یزدی را عکس گرفتم برایتان گذاشتم که برای نمونه بخوانید...
البته این کتاب شش جلد دارد که از بین آنها، دو جلد اول را سفارش میکنم حتماً بخوانید. واقعاً خوب نوشته شده و خاطرات فوقالعادهای هم توی آنها ثبت شده...
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
حس و حالش نیست عکسی را پیدا کنم که از نزدیک ازت گرفتم، آن وقتی که تابلوی «یا علی موسی الرضا» افتاد ت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریههای سید ابراهیم در فراق پیادهروی اربعین...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
روز تعطیلی به چهکنم چهکنم افتادم چه بخوانم؟! این حال را حتماً همهی کتابخوانها تجربه کردهاند. روزها و لحظاتی که کتاب جدیدی دمِ دستت نیست یا چیزهایِ دمِ دستت چنگی به دل نمیزنند!
کتابِ قبلی را وقتی تمام کردم که دسترسی به کتابخانه عمومی نداشتم. طبیعتاً توی کتابخانهی شخصی دنبال یکی گشتم که بشود این روز تعطیلی خواندش. و چشموچارم افتاد به «من در رقه بودم.»
کتاب خاطرات یکْ به اصطلاح بچه حزباللهیِ عشقِ شهادت که متولد آلمان است از پدر مادری تونسی! همینی که عکس روی جلد کتاب شده و اسمش محمد الفاهم است؛ معروف به ابوزکریا...
این خوشگلِ حزباللهی البته فرقهایی دارد با نسخههای اینطرفی! خودش را کشته تا از تونس فرار کند به سوریه و برساند به قلبِ حاکمیت دولتِ خلافت اسلامی، داعش! و آن قدر از این ماجرا خوشحال است که از سختیهای توی راه ذرهای ناراحت نمیشود. یعنی یکجورهایی بچه حزباللهیِ جبهه تکفیریهاست!
ابوزکریا میرود رقه، پایتخت حکومت داعش و از هزار توی این جریان مخوف و حال و روز و کارهای خودش برایتان میگوید. و جالب اینکه این آقایِ عشقِ داعش، در نهایت از سوریه و از حاکمیت داعش هم فرار میکند! چرا؟! چون شاکی بوده از آنها! شاکی از این که رحم میکنند و آن طوری که باید آدمها را نمیکُشند! باور میکنید؟! به داعشِ وحشی گیر میداده که چرا بیشتر نمیکُشید؟!
من برای دومین بار است این کتاب را میخوانم؛ به نظرم خواندنش برای شما هم خالی از لطف نباشد. آشنا میشوید با موجوداتی که یکیش همین جوانِ عجیبغریب است...
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر هم زدن رسوم غلطِ اداری
یادداشتی بر یک خردهروایتِ تصویری...
#شهید_رجایی
در ادامه بخوانید👇
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
بر هم زدن رسوم غلطِ اداری یادداشتی بر یک خردهروایتِ تصویری... #شهید_رجایی در ادامه بخوانید👇 @AL
چند سال پیش که گرمای هوا پدر ژاپنیها را درآورده بود، کار قشنگی از نخستوزیر یا رییسجمهور یا نمیدانم کدام یک از مسئولین ردهبالای ژاپن سر زد که خیلی بازتاب داشت. بدون کُت رفت سر کار! همین!
یعنی یک روندِ مضحکِ کاملاً جدی که هیچکس تغییرش نمیداد را تغییر داد. مثل همین بچه حزباللهیهای خودمان پیراهنش را داد بیرون از شلوار و نه تنها خودش که دستور داد بقیه کارمندان دولتی ژاپن هم همین کار را بکنند. همین کار ساده باعثِ پایین آمدن مصرف انرژی به میزان بسیار زیاد شد! بیرون آوردن کُت که مصرفی پاییزی و زمستانی دارد و متاسفانه به اشتباه مصرفی دولتی و کارمندی پیدا کرده!
نمونه آن را متاسفانه در بین کارمندان و مدیران خودمان، حتی همین اداراتِ غیررسمی مثل بانکها زیاد مشاهده میکنیم، نه؟!
همچنین اضافه کنید از این قبیل رسومِ اداری و کارمندی و دولتی که با نگاهی موشکافانه، کاملاً مضحک و خندهدارند. شبیه همین برگزاری مراسمهای مختلف در ساعات اداری!
وقتی به فردی مسئولیتِ انجام کاری واگذار میشود و مردم را به سمت او و ادارهاش سوق میدهیم، یعنی او باید تمام وقتِ اداری در خدمت مردم باشد. همچین آدمی حتی در نماز اول وقت خواندنش هم باید با دقت و محاسبهی حق مردم عمل کند چه برسد به اینکه در صبح کارِ اداری برود یک ساعت توی مسجدی حسینیهای مثلاً برای یادبود فلان بزرگواری یا شهیدی بنشیند پای سخنرانی واعظ یا مداح! ظاهراً رسم اداریست و کارش نمیتوان کرد اما در عمق خودش یک کار مسخره و بیمعناییست که بقیه از بیرون حالیشان میشود، ولو اینکه از داخل سیستم اداری دولتی عادی باشد!
علیالحساب چون در شهر خودمان با این پدیده روبرو هستیم این یادداشت را نوشتم که از سهم خودم یک یادآوری ساده کرده باشم. امیدوارم بر هم زدنِ رسم و رسوم غلط، آن قدر شاقّ و سخت و غیرممکن نشان ندهد که مجبور باشیم از نحوه برخورد مسئولین ژاپنی مثال بزنیم تا کار درست و عاقلانه نمود کند. حالا مسئول ژاپنی که برای ما افت دارد و قباحت دارد واقعاً، وقتی آدمی مثل شهید رجایی برای ما یک الگوی بینظیر است، که یکی از خردهروایتهای زیستِ او را گذاشتهام برایتان...
لپ کلام اینکه کافیست آن کُت زمستانه را از تنتان بیرون بیاورید که امکان تنظیم دمای کولر گازی اتاقتان از شانزده به ۲۴ ممکن باشد. این یعنی صرفهجویی در مصرف انرژی؛ کافیست وقتی دعوت میشوید به مراسم بزرگداشت شهیدانی چون رجایی و رییسی، آن هم در صبح روز کاری، به احترام آنها به مراسمشان نروید! به خدا که مردم از اینکه شما در اداره بمانید و جوابگوی آنها باشید راضیتر خواهند بود و رضایت مردم یعنی رضایت خدا...
بر هم بزنید کارها و چیزهایی که با عقل نمیخواند اما عادی و مرسوم و متداول و معمول شده...!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچهزرنگِ ایرانی ۱۵ میلیون دلار توی فلسطین اشغالی کاسبی کرده...
باور میکنید؟!
بدبختها از مالزی فیلم خریدن برای اکران در سینماهای اسرائیلی و بعدش فهمیدن اصلأ این فیلم مال ایرانه :)
جالبتر اینکه اصلأ بخشی از درآمد این فیلم هم میره برای کمک به غزه :)
این هم تیزر فیلم #بچه_زرنگ هست با زبان عبری
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
چه دیدم چه کشیدم، ندیدم نشنیدم!
که کسی کشیده باشد، ستمی که من کشیدم!
پینوشت؛
مینیبوس خستهای که امروز صبح دیدم :)
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
ابوالفضل
ابوالفضل ایتالیا میزیسته. چند سالی که مقدار و میزانش دستم نیست. و آنجا فعالیتِ فرهنگی داشته، با همسرش که اهل آنجاست.
ابوالفضل دکتر هم هست. دکترای چی هم یادم نیست! آن قدر که برای فهم حرفهاش یک کارشناسی ارشدِ اختصاصی نیاز دارید! آن هم البته برای فهمیدن حرفهاش، نه برای مباحثه و مناظره و این چیزها!
ابوالفضل آخوند هم هست. روی یکچیزهایی شبیه اَبَر فقه و فقه راهبردی و این چیزهام دارد کار میکند! این قدر بگویم محوری باز کرده توی این مسائل که ثبت شده به نام خودش.
ابوالفضل یک کاری کرده توی حوزهی ادبیات و زبان فارسی که راستش سواد توضیح دادنش را درست و حسابی ندارم. فقط امروز از کتابش رونمایی شد با این موضوع که زبان فارسی یک زبان زنده برای زایش کلمات به روز، جدید و کاربردیست. دایره این لغات هم یکجورهایی نامحدود است...
او برای من و رفقام البته همان ابوالفضل است، نه یک کلمه بیشتر نه کمتر! یعنی همین امروز که بین فرهیختههای شهر دکتر خطابش کردیم هم جنگمان کرد!
حالا این متن شاید یکجورهایی پر از ابهام باشد. نه توانست مدرک و سواد ابوالفضل را نشان شما بدهد، نه توانست درباره کتاب و موضوعش چیز دندانگیری نصیبتان کند. باور کنید دوستانی که با ابوالفضل جلسه دارند و از نزدیک با او گف و گفت میکنند هم، همین حال و روز مرا دارند :)
و از خوشبختی امثال ماست که رفقایی اینطوری داریم. که خدا برای این کشور نگهشان دارد انشاءالله...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT