اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#ورودی_رواق_امام دنیای وارونهست حرم، خدمت میکنند برای نوکرها...! #مشهدالرضا اَلِفـْـــ ــکٰاف
#رواق_امام_خمینی
رشتهی تحصیلیِ عاشقهاست، رشتهی قالی حرم...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#رواق_امام_خمینی ز کودکی خادم این تبار محترمم... #مشهدالرضا اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEV
#رواق_امام_خمینی
گزیدهای از عیون اخبار الرضاست که صفحهای ازش را براتان میگذارم...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#رواق_امام_خمینی گزیدهای از عیون اخبار الرضاست که صفحهای ازش را براتان میگذارم... #مشهدالرضا
#رواق_امام_خمینی
امام رضا جان:
انجام نماز واجب را بدون علت و عذر شرعي از اول وقت آن به تاخير نينداز و هميشه در نخستين دقایق وقت نماز، به اقامهي آن اقدام كن...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#رواق_امام_خمینی امام رضا جان: انجام نماز واجب را بدون علت و عذر شرعي از اول وقت آن به تاخير نينداز
#صحن_امامِ_مجتبی
این دمِ اذان عبدالباسط گذاشتهاند پشت بلندگوهای حرم...
چه موج صدای روحنوازی دارد این بشر. آدم باور میکند قول شهید مطهری که میگفت «انگار قرآن با صدای عبدالباسط نازل شده...!»
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#صحن_امامِ_مجتبی این دمِ اذان عبدالباسط گذاشتهاند پشت بلندگوهای حرم... چه موج صدای روحنوازی دارد
#صحن_امامِ_مجتبی
دو تا پیرمرد نشستهاند کنارمان تو صف نماز، از آن پیرمردهای بالای صد و هشتاد تا قَد!
رگِ دستهای زمختشان از زیر پوست زده بالا و با آن شلوارهای فراغِ نیممتر قطرِ پاچه، نشان میدهد از اهالی غرب یا شمال غرب کشورند...
دو تا زنجیر گذاشتهاند روبرویشان که معلومم میکند زنجیرزنی کردهاند توی هیئت و تازه رسیدهاند برای نماز جماعت...
رویم نمیشود بپرسم کجایی هستند؛ هر چند دو نفرند از میلیونها آدمی که امشب اینجایند...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#صحن_امامِ_مجتبی دو تا پیرمرد نشستهاند کنارمان تو صف نماز، از آن پیرمردهای بالای صد و هشتاد تا قَد
#حرم
ارتباط گرفته بودند با برنامهای از تلویزیون، چند سال پیش، همچین شبی، از یک کشور اروپایی یا آمریکایی...
ایرانیِ مقیمِ آن کشور، بیماری داشت که جواب شده بود. در پیامش گفته بود مریضم را دخیل بستهام به تلویزیون، که دارد زنده نشان میدهد حرم امام رئوف را...
اینجاست طبیبی که ندارد نوبت
هر دل که شکستهتر بود پیشتر است
زنده همراه باشید با حرم
https://www.razavi.ir/fa/liveharam
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#حرم ارتباط گرفته بودند با برنامهای از تلویزیون، چند سال پیش، همچین شبی، از یک کشور اروپایی یا آمر
#حرم
یادتان هست اینجا نوشته بودم از هدیهای که دادهایم به بزرگانِ موکبهای مشّایه؟!
هدیهْ همینیست که میلیونها نفر آدم روی آن پا گذاشتهاند، رویش نماز خواندهاند، روی آن برای حسین گریه کردهاند و بچهها با سرانگشتِ عشق با گلهاش بازی کردهاند...
قطعههای فرشهای حرم آقا جانمان را که تابلو کرده بودند، شیخ علی آورده بود برای خادمهای مشّایه...
و موکبدارها پرواز میکرد روحشان به حرم خورشید خراسان. یادتان باشد که سال بعد در سبد هدیههاتان این قلم جنس را داشته باشید...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرم
از من خواستید جایی ببینم و دعاتان کنم...
دیده شد، به نظرم اول هم #او دید، این دلدادگی را. نگاه پر مهر امام رئوف نصیبتان آقای #مخاطب_خاص
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#حرم از من خواستید جایی ببینم و دعاتان کنم... دیده شد، به نظرم اول هم #او دید، این دلدادگی را. نگ
#حرم
همه میتوانند عکاسی کنند، از همه چیز! و سوژهها به وسعت همهی ذرات عالم در تیر رس لنز دوربینها هستند. اما کار هر عکاسی نیست توی عکاسی، قصه بگوید، نه با نوشتن ها! بلکه با همان عکسها یک قصهی پیوستهی مفهومی را روایت کند و همهی زوایای ماجرا را به مخاطب نشان بدهد.
پس، از اینجای ماجرا راه عکاسِ کاربلد از بقیهی موبایل به دستها و حتی دوربین به دستها جدا میشود؛ میمانند معدودی آدم که بتوانند با تجهیزات مناسب، کارِ دقیق و حرفهای انجام دهند. یعنی توی سلسلهعکسهاشان قصه بگویند...
این البته کافیستْ زمانی که با ماجرا و اتفاقاتِ خیلی ساده و محدود طرف هستید. عکاسِ تویِ عکسشْ قصهگو، برای این ماجرا نمرهاش بیستِ بیست است.
اما وقتی با یک واقعهی گسترده، بزرگ، عمیق، شلوغ، واقعی و ریشه گرفته از مفاهیمی بزرگ طرف هستید، نه تنها بهترین عکاسها با بهترین تجهیزات قادر به ارائهی قصهی آن واقعه نیستند، که هر چه تعداد این عکسها و بگذارید بهتر بگویم، حتی فیلمبردارها، زیادتر شود، باز هم توان بیان ماجرا را ندارند...
اینجا دیگر نیاز است با قدرت کلمات و با قدرت روایت به مصاف واقعه رفت، با قدرت قلم! و نه با دست زدن به همهی ترکیب قصه، بلکه گرفتن بخشی و روایت دقیقِ همان بخش به صورت درست و حسابی...
الغرض این توضیح فقط برای بیان این مطلب بود که نمیتوان حق امروزِ مشهد را با هزاران عکس و فیلم ادا کرد، بلکه همهی اینها باید بیاید کنار روایتگریِ با کلمات تا بخشی از ماجرا دستمان بیاید و از فهمیدنش لذت هم ببریم...
مشهد امروز، روز شهادت، قیامت است. از فقطْ چهار راه برق در طبرسی جنوبی تا حرم راه نبود و با خفتی خودم را از وسط جمعیت رساندم حرم. و همهی این آدمها یک روایت جدا هستند در یک قصهی بلند که هیچ وقت نوشته نمیشوند و حتی آن قدر گسترده است ماجرا، که به تصویر هم کشیده نمیشوند...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
یه کانال «شوقِ پرواز» هست که پیشنهاد میدم، عضو شین...
یه تعداد آدم هنرمند از خطاط و خوشنویس و طراح، دور همجمعند و واسه شهدا کار میکنند. و شما میتونید جدا از محتوای خوبی که در مورد شهدا دریافت میکنید، دستنوشتههایِ هنرمندانهی این کانال رو برای پروفایل و ... استفاده کنید...
شوقِ پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
#گوهرشاد_ایوان_مقصوره
آدم یکوقتهایی اندازهی دعاهایی که میکند نیست؛ یک جورهایی حرفهای گُندهتر از دهانش میزند. آن هم تو جایی که کوچکتر از بقیهی جاها حس میشود، به چشم میآید و خودش حتی میفهمد یک پول سیاهِ افتاده کفِ گاوصندوقِ بانک مرکزیست!
راهِ در روی من برای این مواقع، توپ انداختن توی زمینِ صاحبخانهست! حرفهای گُنده و دعاهای از سرمان زیاد را میاندازم گردن خودشان!
مثل همینجا که چیزهایی توی مغزم وول میخورد و میریزد روی زبانم. خواستههای از سرم زیادتر را با اعتماد به نفس به زبان میآورم و آخرش پینوشت میکنم به صاحبخانه؛ «اگر نمیخواستی مستجاب کنی، به ذهن و زبونم نمینداختی!»
علیالحساب ما خودمان را اینجا آدم حساب کردهایم! و خدا را شکر که روی پیشانی ما کنتور گناه و معصیت و خبط و خطا نصب نکرده؛ لاجرم وقتی امید دارد به آدم شدنمان، چرا خودمان به زبان نخواهیم؟!
دعاهای بزرگ بزرگ نصیب و قسمت و روزیتان، همچنین ضمانتِ مستجاب شدنش...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
#گوهرشاد_ایوان_مقصوره
ازش عکس گرفتم وقتی توی حال خودش بود. بعد رفتم سراغش و سلام کردم: «سلام بر سید العزیز»
«السلام خبرکش!»
و محکم دست میدهد، مثل همیشه. مثل یک جوانِ قویبنیه. هیچ وقت هم زیر بار گفتن «خبرنگار» نرفته! نه آن وقتی که جلوی مسجدشان دفتر خبری داشتیم، نه بعدش که هر بار گفت، گفتم از خبرکشی دست برداشتهام.
سید اجمالاً از آن پیرهای دوستداشتنی زندگیم است. متولی یک مسجد تو میبد. هر بار میبینمش هم یا توی نماز است یا یک قرآن یکمنی دست گرفته دارد جزءخوانی میکند. و حتماً هر وقت مشهد باشد، گوهرشاد است...
و میبدییزدیها اصولاً مشتریِ گوهرشادند، مثل اصفهانیها. انگار وسط مرز یزد و اصفهان یک مسجد ساخته باشد گوهرشاد خانوم...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
#گوهرشاد_یزدی_اصفهانی
یادداشت قبلی نوشتم از خاطرخواهی یزدیاصفهانی به گوهرشاد.
اینجا، که جرأت نکردم گوشی را بچرخانم سمتِ بغلدستیم، یک پیرمرد نشسته. قد کوتاه با قوسی از پسِ گردن کشیده شده به شانهها، با کلاهِ بافتنیِ مشکی و پلیوری کاموایی در همین ظهر نیمهگرم.
همهی مدتی که آخوندِ بالای منبرِ گوهرشاد از کمیل و واژههای عاشقانهاش میگفت، شانه میلرزاند. یک دستمال گلگلی هم گرفته بود روی جوی اشکهاش که یقیناً بیبی از گوشهی اضافهای از پارچهی چادرش گرفته برای حاجی!
سخنرانی که تمام شد، هویهوی گریه پیرمرد هم تمام شد. ایستادیم به نماز. پیرمردِ شقورقِ جوانتری ایستاده بود صف جلو و روبروی پیرمردِ بغلدستم. یکی دو بار قبل از نماز ظهر برگشت با لحجه یزدی که «حاج آقا، مُهرِد بِذا عقبتر...!» و پیرمرد با اصفهانیِ دوبلی گفت «جا ندارم... همین جا خوبس!»
نماز ظهر را شکستهبسته و نصفهنیمه خواندیم و بلند شدیم برای دو رکعت قرضی. پیرمرد کنارم نماز کامل بود و یزدیِ جلویی مثل من؛ شکسته. قبل از بستن دو رکعت، مهر اصفهانی را برداشت که بگذارد عقبتر. پیرمرد اصفهانی توی نماز اشاره کرد به یزدی و وسط تسبیحات گفت «نکون...!»
نماز عصر شروع نشده، یزدی برگشت سمت اصفهانی که «بیا جامونو عوض کنیم!» پیرمرد اصفهانی را فرستاد جای خودش، خودش ایستاد کنار من. و همچین که من هم بشنوم گفت «توی سجده سرش میخورد به پام، معذب بودم!»
و من ثبت میکنم؛ احترام یک یزدیِ پیرمرد به یک اصفهانیِ پیرمردتر توی صفهای فشردهی گوهرشاد...!
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرسختترین دشمنان جمهوری اسلامی که رکورد توحش علیه رزمندگان رو جا به جا کردند و دشمنی بیپایان اونها تا همین فتنهی زن زندگی آزادی، ظهور و بروز کاملاً آشکاری داشت، خلعسلاح شدند!
اون هم با اعتراف سرکردهشون که صراحتا میگه قدرت جمهوری اسلامی ایران باعث این اتفاق شده...
باز هم باید جمله ناب شهید سلیمانی رو یادآوری کرد که میگفت ولله هر کس به این نظام تیر انداخت، آواره شد...
#کومله
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
«دیوید» کسی بود شبیه همین آقایِ «هرویه روپچیچِ» کتاب «در سرزمین مردمان نجیب» در برخورد با واژهی نامأنوس «تعارف»
از متخصصهای اسپانیاییِ رنگ و طرح کاشیهای دیجیتال که مدتی باهاش همکاری داشتیم. آمده بودند رنگِ شرکتشان را بریزند توی دستگاه دیجیتال شرکتمان و طرحهای شرکت با رنگ قبلی را برسانند به رنگهای خودشان.
بارهای اولی که همراهش میرفتم سالن تولید، متحیر بود! اینکه چرا وقتی جلوتر هستم، ناگهانی میکشم کنار تا ابتدا او از دری یا راهی رد شود، وارد شود یا خارج شود!
همین را پرسید؛ و برایش توضیح دادم توی ایران به مهمان احترام میگذاریم و این مدل از احترام بین خودمان هم مرسوم است. دیوید حسابی کیف کرده بود از این ماجرا. از آن به بعد هر وقت تعارف میزدم که «بفرما» با حالت خاصی و شبیه نجیبزادههای کاخهای سلطنتی با عشوه جلوتر میرفت؛ بعد همان در را نگه میداشت و تعظیم میکرد و به آن یکی دستِ آزادش یک پیچ و تاب دلبرانه میداد که «حالا شما بفرما داخل!»
این خاطره الان و وقتی سفرنامهی هِروُیه را میخواندم یادم آمد. بله؛ برای ما ایرانیها مهربانی کردن مهم است، برای همینْ چیزهایی داریم که توی قوطی عطاریِ هیچ بنیبشری پیدا نمیشود...
به قول هِروُیه: مردم ایران، هیچگاه خود را تغییر ندهید. بگذارید دیگران از شما بیاموزند که چگونه باید با مهمان رفتار کرد.
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
«دیوید» کسی بود شبیه همین آقایِ «هرویه روپچیچِ» کتاب «در سرزمین مردمان نجیب» در برخورد با واژهی نام
سفر هرویه روپچیچ به میبد و بازدی از نارینقلعه در ادامهی سفرش به دور ایران...
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
تفنگ ژ۳ بین نظامیها معروف است به تفنگی نامرد! مثلاً اگر گلولهی کلاشینکف به جایی از بدن بخورد و از طرف دیگر بیرون بیاید، یک سوراخِ لولهی خودکار از خودش جا میگذارد! همین. جان آدم را هم البته میگیرد. به هر حال کلاشینکف است.
اما ژ۳ یک تفنگ سنگینتر است که هنگام شلیک، لگدهای قنداقی بدی هم حوالهی شانه آدم میکند. هر چند شلیک این تفنگ برای سرباز ارتشیِ آماده و حاضر یراق سخت نیست!
اما فشنگ ژ۳ به خاطر نحوهی چرخشش در خانهای لولهی تفنگ، قدرت تخریبی بیشتری از کلاش دارد. میگویند اندازه لولهی خودکار هم اگر برود داخل، از پشت، تکهای از بدن را میکَند و بیرون میرود. همین قدر وحشی و درنده...
و این موضوع چه ربطی به عکس این دختر خانم دارد؟! میگویم.
فاطمه ۱۲ سال سن داشته؛ وقتی سرباز ارتشی او را دنبال کرده و جایی که راه فرار نداشته گیر انداخته! سر فرصت تفنگ را بالا آورده، قنداقش را گذاشته روی شانهی ورزیدهاش، نشانه رفته و ماشه را چکانده. لگدِ ژسهی نامرد، شانهی ارتشی را زیاد تکان نداده اما پهلوی فاطمه را از هم دریده.
و فاطمه نوروزیان یکی از هزاران شهیدِ روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ است که شکار ژسهی ارتشیها شدند.
هزاران شهیدی که تعدادشان از سه تا پنج هزار نفر متغیر است؛ البته به اعتراف خبرنگاران خارجی حاضر در آن واقعه، چهار هزار نفر شهید شدهاند؛ و شهید فاطمه نوروزیان فقط یکی از آنهاست...!
#سالروز_هفده_شهریور
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
سفر هرویه روپچیچ به میبد و بازدی از نارینقلعه در ادامهی سفرش به دور ایران... #کتاب_بخونید_عزیزای_
این مطلبی که در آخرین صفحات کتاب سفرنامهی هرویه روپچیچ نوشته، اُنس مامایوآنیتا به روسریست که یک اُنس و ارادت فطریست به حجاب و پوشش...
این را فکر کنم شهید مطهری در «فلسفهی حجاب» یا «حقوق زن در اسلام»ش نوشته و به خوبی آن را تبیین کرده باشد...
جنس زن بر اساس فطرتش، نیازِ به پوشیدگی را در خود احساس میکند و البته وقتی آن را رعایت میکند که به فطرت الهی خودش پایبند باشد. شاید همان حس عجیبی که مامایوآنیتا به آن اشاره میکند...
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
۱۵ فروردین ۴۰۲ بود که رهبری درباره ماجرای کشف حجاب اینطوری گفت:
«خیلی از کسانی که کشف حجاب میکنند نمیدانند این را؛ اگر بدانند که پشت این کاری که اینها دارند میکنند چه کسانی هستند، قطعاً نمیکنند؛ من میدانم. خیلی از اینها کسانی هستند که اهل دینند، اهل تضرّعند، اهل ماه رمضانند، اهل گریه و دعایند، [منتها] توجّه ندارند که چه کسی پشت این سیاستِ رفعِ حجاب و مبارزهی با حجاب است. جاسوسهای دشمن، دستگاههای جاسوسی دشمن، دنبال این قضیّه هستند. اگر بدانند، حتماً نمیکنند»
این روزها دارم کتابی را میخوانم که به همین موضوع و دیگر موضوعات مرتبط با زنان پرداخته. یک کتاب فوقالعاده خوب از اندیشکده راهبردی سعداء.
به نظرم «ناگفتههای صورتی» را حتماً بخوانید.
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
ادب یزدی جماعت را میبینید؟!
چایی با نعلبکی توی سینیِ کوچکِ یکنفره همراه با تعداد زیادی قند. یک منویِ مودبانهی دستودلبازانه که مخصوص ماست...
آوردن این سینیهای یکنفره هم کار هر کسی نیست. اهلش که مسلط باشد باید بیاورد. روی یک دست حدود هفت هشت ده تای سینیها را حمل میکنند و میگذارند جلویتان.
این تازه یکی از آن گزارههای لایق شدن شهر ماست به اسمِ برازندهی «حسینیهی ایران.» یکیش که آن هم فقط گوشهای از حال و روز پذیرایی مراسمهاست...
#روضه
#مسجد_زینبیه
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
حالا که دو سه روزی گذشته مینویسم! از اینکه آدمیزاد خودش هم نمیفهمد کِی به چند سالگی میرسد، کِی بزرگ شده، دارد بزرگتر میشود و اصلأ دارد میرود سمت پایان عمرش...!
پنجشنبه که همراه شده بود با تمام کردنِ آخرین روزِ چهلسالگیم، خلدبرین بودم، مزار بزرگ شهر یزد. کنار آدمهایی که توی شلوغیِ ساکتی کنار هم خفته بودند. از پنج سالههایی که حدود سی سال پیش مُرده بودند تا پیرمرد پیرزنهای که بعد از عمری دویدن و خستگی و فرسودگی، راحت خسبیده بودند سینهکشِ خاک.
راستش من توی قبرستان، مخصوصاً جایی مثل خلدبرین، زیاد به عکسها، تاریخها و متن سنگ قبرها دقت میکنم! چقدر آدمهایی که سالها پیش از مثل منی، در سن و سال من تمام کردهاند، شاید خیلی کوچکتر از سن من؛ حالا خوابیدهاند گوشهی سرد و سکوتِ شهر مردگان و شدهاند آدمهایِ پسینِ پنجشنبه! یکی مثلِ منی در چند سالِ بعد از اینی که هستیم...
پنجشنبهای رکورد زدم! چهل را تمام کردم؛ الان دو سه روز است چهل و یک را شروع کردهام و عمر همینطور میرود و میرود تا برسد به نقطهی پایان...
پینوشت؛
از جشن تولد گرفتن خوشم نمیآید! روز پنجشنبه آمدم بنویسم، با خودم گفتم دیده میشود و میروند توی فکر تبریک و کادو و ...؛ ننوشتم که آسوده باشد فکر و ذهنم! ایضأ صورت و چشم و چارم :)
باور کنید هنوز خامههای روز معلم لای شیارهای عینکم تمیز نشدهاند ؛)
#صرفاً_جهت_تذکر
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
21.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد زکریا اخلاقی
و با افتخار، همشهریِ عزیز ما...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
موشکْ یازدهونیم دقیقه ۲۰۴۰ کیلومتر را رفته و بعد از فرستادن دو میلیون نفر اسرائیلی به پناهگاه، به هدف خورده! در حالی که فلاخن داوود و گنبد آهنین و چه و چه با بیست تا موشک پدآفندی پیشرفته نتوانستند جلویِ به هدف خوردنش را بگیرند!
امروز یاد کتاب «خطِ مقدمِ» فائضه غفارحدادی از شهید حسن تهرانی مقدم افتادم! مخصوصاً بخشهای خاصِ آن کتاب، از زجرهایی که تیمِ تهرانیمقدم توی سوریه کشیدند برای آموزش دیدن، از زجرهایی که برای گرفتن چند تا موشک از قذافی کشیدند و اتفاقاتی که بعد از بازی درآوردن نیروهای موشکی لیبیایی رقم خورد!
آن روزها، با التماس و هزار تا ترفند موشک میگرفتیم، میزدیم رادیوتلویزیون عراق، میخورد فرودگاه بغداد، میزدیم فرودگاه، میخورد ساختمان اداریِ بعثیها!
اما حالا یمنیها با هایپرسونیک تمام ایرانی، دوهزار کیلومتر آن طرفتر را نقطهای میزنند. چه دنیایی شده انصافاً!
علیالحساب به جز معرفی کتاب خط مقدم، یک خبرِ حالخوبکن را با هم مرور کردیم؛ نوش جان :)
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
یه کتاب پر از شگفتانههای خواندنی، پر از سند و مدرک، یه کار تحقیقاتی فوقالعاده...
آفرین به اندیشکده راهبردی سعداء
#ناگفتههای_صورتی
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#ترامپ_سه
دومین ترور ترامپ هم اتفاق افتاد! و ترامپ از سرویس مخفی برای کمکی که برای زنده ماندش کردند، تشکر کرد!
اما یکی از دستهای پشتپردهی ترورهای متوالی ترامپ میتواند دست صهیونیستها باشد!
علت؟!
ایرانیها با ترامپ یک خردهحسابِ جدی دارند که دنیا از آن خبر دارد! قهرمان ما را ترور کرده و جواب خون، طبیعتاً خون است.
از طرفی اسرائیل و در رأس آنْ شخص نتانیاهو این سالها همهی تلاش خودش را کرد تا آمریکا و ایران را وارد جنگ بزرگ کند؛ رویاروییِ خطرناکی که برندهی آن ظاهراً اسرائیل است. موفق هم نشده، به علت اینکه ایرانیها قاعدهی بازی را خوب بلدند، از طرفی آمریکاییها خودشان را اندازهی جنگیدن با ایران نمیبینند...
صهیونیستها اما یک جای ماجرا را دقیق دیدهاند؛ ترور ترامپ و مخفی ماندن پشتپردههای قتل او، شبیه ترور جان کندی، میتواند آمریکا و ایران را برساند به نقطهی درگیری بزرگ!
و من فکر میکنم ترامپ بیشتر از همیشه باید مواظب رفیقِ زامبیش باشد! این موجودِ وحشی، چهل پنجاه هزار نفر را سلاخی کرده و هنوز دارد میکُشد تا موقعیت سیاسیش متزلزل نشود؛ از کُشتنِ ترامپ که هیچ إبائی ندارد...!
پینوشت
حدسیات من است البته.
#روایت_انتقام
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اسرائیلیها با زدن تصویری از مهسا امینی در کنار إستر، یاد فتنهی زن زندگی آزادی را گرامی داشتند! به همین خوشگلی و قشنگی!
حالا إستر کیست؟!
یک نگاهی به تاریخ کنید تا بفهمید! همان زن یهودی که با عموی خود به دربار خشایار شاهِ هخامنشی نفوذ کرد و موجب قتلعام هفتاد هزار ایرانی شد!
صهیونیستها هم إستر را یکجورهایی قدیسه میدانند و میگویند جشن پوریم که جشن مهمی بین یهودیهاست، به خاطر همان ایرانیکُشی برگزار میشود!
حالا این روزها برای یادبود فتنهی ۱۴۰۱ عکس مهسا امینی را زدهاند کنار استر و به مهسا لقب استر عصر جدید دادهاند!
فـــتأمل...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
حکایت آن قندان را البته مینویسم! ولی صبح جمعه اگر برای خیلیها، فرصتِ بیشتر و راحتتر خوابیدن باشد، برای من یکی فرصت بیشتر و راحتتر خواندن است؛ بدون استرسِ نزدیک شدن زمانِ رفتنِ سر کار...
این روزها که هوا بهتر است، پیشگاهِ حیاط را کمی آب میریزم، تی میزنم و روفرشی میاندازم. البته بعد از دم کردن چایی ایرانی. تا این مقدمات انجام شود و چند صفحهای کتاب بخوانم، ناز و ادای چایی ایرانی هم تمام شده!
میدانید که؟! چایی ایرانی مثل چاییهای پاکستانی و هندی نیستند که با یک لیوان آب سرد، سرِ ثانیه وا بدهند! نیم ساعت بعد از دم گذاشتن، تازه رنگ و رخی نشان میدهند؛ نیستند شبیه خارجکیهایی که جوهر دارند و با سرخاب سفیداب و ریمل و ماتیک و این چیزها خودشان را در کمترین زمانی نشان میدهند!
و کتابخواندنِ صبحهای خنک با چایی ایرانی یک سطح از سطوح زندگیِ به اصطلاح لاکچریست که فکر نکنم نمونهی آن را توی صفاییهی یزد، تجریشِ تهران، مرداویج اصفهان یا سلمان شهرِ مازندران دیده باشید؛ خدا این نوع خوشی را نصیب همه نمیکند! باید به قول معلمها دود چراخ و گچِ کلاس بخورید تا به این سطح از برازندگی برسید :)
حکایت آن قندان هم گفتن ندارد دیگر! علیالحساب توی ایران چایی را با قند میخوریم. ازش استفادههای دیگری هم میکنیم، مثلاً نگه داشتن صفحات کتابی که البته حالا معرفیش نمیکنم :)
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT