«زندگی زیر پرچم داعش» در سوریه، یکجوری میشود فردای نابودی جمهوری اسلامی در ایران!
کمی پیاز داغ ماجرا را البته تفت دادهام که دستتان بیاید چه میخواهم بنویسم؛ و این یک واقعیتِ کاملاً پیشبینی شده است که در سوریه تجربه شد؛ و نه تنها یک بار و محدود، که دو بار و به صورت تمام و کمال!
یک بار داعش و جریانهای تکفیری به صورت موقت و چند ساله حکومت کردند ولی هنوز حکومت بشار اسد نفس میکشید و نهایتاً به کمک ایران حاکمیت خود را اعاده کرد؛ دومین بار اما حکومت از هم پاشید و ماجرای تجزیهی سوریه به سرعتی باورنکردنی اتفاق افتاد. البته تجزیه تا الانی که ظاهر ماجرا نشان میدهد.
حالا چرا فردای جمهوری اسلامی در ایران، شبیه همین سوریه کنونی میشود؟! چون دشمن یکیست، هدفش یکیست و هیچ حاکمیتِ برنامهدارِ قدرتمندِ مستقلِ همراه با عِده و عُدهای وجود ندارد که ایران یکپارچه را مدیریت کند؛ بنابراین مثل روز روشن است که ایرانِ بعد از جمهوری اسلامی قرار است چه باشد! چیزی به مراتب بدتر از سوریهی کنونی...
این کتاب به خوبی اما توهم آزادیِ پس از نابودی حکومت بشار اسد را دارد برای مخاطبش توصیف میکند؛ مثل همین بخش اول کتاب که یک نفر از مخالفان حکومت روایت کرده و بعد از ساقط شدن جریان حاکمیت سوریه میفهمد که چه بلایی سرشان آمده...
این کتاب، روایتِ بیداریِ بعد از مسلط شدن دشمنیست که در لباس دوست خودش را ارائه کرده و روایت مردمی که دیر بیدار شدهاند...
این کتاب را تقدیم کنید به همهی آنهایی که وسط خیابان دنبال نابودی جمهوری اسلامی بودند...!
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
هدایت شده از KHAMENEI.IR
21.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 رهبر انقلاب: کار نرمافزاری دشمن، فاصلهانداختن بین واقعیت و تصور افکار عمومی است/امروز کار اساسی و مهم برای دستگاههای تبلیغاتی ما، پاره کردن پردهی توهم اقتدار دشمن است؛ نگذارید تبلیغات دشمن بر روی افکار عمومی اثر کند
🔹️رهبر انقلاب در دیدار مردم قم:
✏️کار نرمافزاری عبارت است از دروغپردازی، فاصله انداختن بین واقعیت با فکر و تصور افکار عمومی؛ شما رو به قوت میروید، او تبلیغ میکند که شما دارید ضعیف میشوید. خودش دارد ضعیف میشود، تبلیغ میکند که دارد قوی میشود. شما تهدیدناپذیر میشوید، او میگوید: «من با تهدید شما را از بین میبرم.» تبلیغات این است. یک عدهای هم تحت تاثیر قرار میگیرند.
✏️امروز کار اساسی، کار مهم برای دستگاههای تبلیغاتی ما، برای دستگاههای فرهنگی ما، تبلیغات ما، وزارت ارشاد ما، صداوسیمای ما، فعالان فضای مجازی ما، کار اساسی این است که پردهی توهم اقتدار دشمن را پاره کنند، بشکنند، نگذارند تبلیغات دشمن بر روی افکار عمومی اثر کند. این کاری است که آن روز (قیام ۱۹ دی۵۶) قمیها کردند. ۱۴۰۳/۱۰/۱۹
💻 Farsi.Khamenei.ir
شده بود یک! تا کلاس تمام شود و برسم پای سجادهی دو کلام حرف حساب با جنابِ خالق، یک ساعت و خردهای از اذان گذشته بود. تا آمدم اللهاکبرِ آغاز را بگویم موبایل زنگ خورد و از انجایی که ما آدمهایِ ظلمتُنفسی با خدا ندار هستیم و این یکی دو دقیقهها را میدانیم که از نامهی سیاه عملمان فاکتور میگیرد، رفتم به جواب دادن تماس...
مجید بود: «بیا بریم کربلا!» یک جورهایی شیرین میزد انگار. «حالت خوبه مجید؟ کربلا؟ الان؟ ظهر چهارشنبه؟!» بیخیال هم نمیشد «ماشین دمِ در خونهی ما آمادهس و یه جای خالی داریم! بلند شو بیا بریم کربلا...» جدی بود که نمیزد زیر خنده که «شوخی کردم و ...!» و من که همین طوری به خودم گاهی وقت نمیدهم که «سرم شلوغه و نمیتونم و وقت ندارم و اینها...» گفتم «نماز بخونم اومدم!» صدای «زودی بیا» را شنیده نشنیده قطع کردم و نمازم را که قاتی شده بود با خمِ ابروی یار و فریاد محراب که کجایی بندهی بیحواسِ خدا، دستپاچه خواندم! انگار نه انگار که خودش جور کرده و من دارم هول میزنم که نمازم را زودی بخوانم و برسم به یک سفرِ نطلبیدهی اصلاً از آسمان افتاده توی بغلم...!
بیست دقیقه بعد درِ خانهی مجید بودم بدون هیچ کولهپشتی و ساک و وسیلهای و تو بگو به غیر از گذرنامه و شارژر موبایل، یک آهِ خشک و خالی! که همراهم هیچی نبود. همان شارژر هم به درد نخورد و نیمی از مسافرتِ یک روزه به کربلا و نجف و کاظمین با گوشیِ همراهِ نیمهراهِ خاموش ادامه پیدا کرد.
آن روزِ چهارشنبه نماز مغرب را توی حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها خواندیم، صبح زودِ پنجشنبه مهران بودیم، ساعت دویِ بعد از ظهر نجف بودیم، پنجِ پسین و همینطور شبِ جمعه کربلا بودیم، دوازده از کربلا در آمدیم، سهِ صبح کاظمین بودیم، چهار صبح جمعه از کاظمین رفتیم مهران و از آنجا برگشتیم و صبح شنبه هم سر کار بودیم! به همین سرعت و دقت و شیرینی...
و الان شب جمعهای هوسم شده بروم کنارِ صحنِ حرم سیدالشهدا بنشینم و فقط هوای آنجا را مدام و عمیق بو بکشم و با بازدمم بگویم «الحمدللهِ ربِ الحسین» و چشم بچرخانم توی در و دیوارِ حرم و توی ان شیشههای سکوریتِ زیرِ سقف، رقص پرچمِ سرخ رنگ بالای گنبد را سیر کنم...
خدا از این مسافرتهایِ یکهوییِ شیرینعسل نصیب کند، انشاءالله...
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به «شهر فرشتگان» معروف است و بهشتِ بسیاری از آدمهای دنیاست. عشاقالآمریکا به احترامش تمام قد میایستند و آدم پولدارهای دنیا آنجا ساکن هستند...
و آدرس آرمانشهرِ دنیا را بپرسید به شما میگویند «لسآنجلس»
حالا عذابِ آتش افتاده توی شهر فرشتگان و دارد میسوزاندش؛ و نمرود با همهی ابهتش و قدرتش و شکوه و شوکتش نتوانسته کاری کند!
#لس_آنجلس
#هالیوود
#آمریکا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسمش را میگذارند «بلایای طبیعی» اما باور ما همین صحبتهایی است که شهید سیدحسن نصرالله میگفت؛ ذرات عالم تحت اختیار خداست و آدمی هر چه توانگر و مغرور باشد، یک جایی میفهمد که حتی حریف یک پشهی زار و نزار هم نیست!
باد با آتش همکاری میکند و آب تسلیم یکهتازی این دو میشود و انسان متکبر را به خاک سیاه مینشاند؛ و کو عبرتگیرندهای که عبرت گیرد؟!
جو بایدن درست فهمیده! «لسآنجس انگار یک شهر جنگزده شده» جایی شبیه غزهی مظلوم؛ فرقش این است که آن را بمبهای شیطانی نابود کرده، این را بمبهای خدایی...
شما در محاصرهی لشکریان خدا هستید اما نمیفهمید و نمیدانید و درس نمیگیرید و این هنوز آغازِ راه است؛ آینده تلختری در انتظار شماست به اذن الله...
#لس_آنجلس
#هالیوود
#آمریکا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آتش قلب تو و طوفانِ چشمهات است که افتاده توی زندگیشان، میسوزاند و نابود میکند...
و این سختترین انتقام نیست؛ و هنوز روزهای خوششان است!
#غزه
#لس_آنجلس
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیای شمع مزار خویش شد...
#گردبادهای_آتشین
#لس_آنجلس
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
از کتابفروشی تماس گرفت «یه کتاب خوب اومده راست کارِ خودت!» حالا نه اینکه با این ادبیات بگوید، چون فروشنده خودش یک پا استاد ادبیات است و نویسنده و توی فرهیختهها حسابی از ما بهترون!
گفت «روایت محوره!» و چون میداند خدمت آقا ارادت دارم میگوید «مربوط میشه به جلسات و سفرهای رهبری» و نمیداند که قلم مهدی قزلی و کارهاش را دوست دارم اما میگوید «این رو قزلی نوشته!» و من یکباره ترغیب میشوم بروم و سری بزنم به کتابفروشیِ بزرگ شهر...
اشکالِ آقای دوستِ فروشنده این بود که «اول کار به خاطر طرح زیلوی روی جلد ترغیب شدم بردارم بخوانم» و میگفت «زیلوی میبد و این کتاب؟ والا به هم نمیاد!» و البته اینطوری نگفت، ادبیاتیطور گفت.
توضیح دادم این زیلو را اصلا توی کشور به اسم «زیلویِ طرح رهبری» میشناسند و اگر یک نفر پای کارِ دیده شدن و تبلیغ زیلوی میبدی آمده باشد و کوتاه هم نیامده باشد، رهبری است. و توضیحاتی که آقای دوست را قانع کرد...
علیالحساب این کتاب را تازگی شروع کردهام به خواندن و چه کتابِ خوشنوشت و خوشخوانی هم شده واقعاً.
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
Aron Afshar - Pedar (320).mp3
1.64M
میلاد حضرت امیرالمومنین علیه السلام، پدر عزیزمان و روز پدر مبارک باشه بر همگی، مخصوصاً پدرهای عزیز...
سایهشون مستدام، تنشون سلامت، روزگارشون خوش و دلشون از ما در آرامش و شادی...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#پنجاه ما جمعهها خانه پدری هستیم! همهی دختر پسرها، داماد و عروسها، نوهها، کوچک و بزرگمان! بچه
اولین بار سال 91 بود گذرم افتاد به نجفِ اشرف. بعد از ظهرِ یکی از روزهای نوروز رسیدیم وسط این شهر خاک گرفته و چشمم از همان اول دنبال یک گنبد طلا بود که یک جلوه و عظمتی داشته باشد. و نجف رفتهها میدانندْ آدم جانش به لب میرسد تا از حومهی شهر که حد و مرزش معلوم نیست، برسد به حرم!
حالا یادم نیست ولی میدانم گنبد را یا ندیدم یا یک نظر از جلوی آن رد شدیم. و شبیه آن چیزی که انتظار داشتم مثل رفتن به مشهد برایم اتفاق بیفتد، نیفتاد. تا برسیم هتل و اتاقهایمان را معلوم کنند و خودمان را پیدا کنیم، غروب شد. وضو گرفتیم و رفتیم توی کوچههایی که ساختمانهای دو سه طبقه احاطهاش کرده بودند و دیوار به دیوار مغازه داشت. خیلی خودمانیترِ آن چیزی که فکرش را میکردم. یک شهرِ سنتیِ مدرن نشده که مردمش داشتند با امام همسایگی میکردند! یک همسایگیِ خیلی معمولی...
و اما حرم...
توی کوچهها بالاخره یک گنبد طلایی دیده میشود که انتهایِ مسیرِ چشمهایت قرار میگیرد. آدم رویِ حسی از تعجب سلام میدهد این وقتها؛ اینجا مشهد نیست که چقدر توی حریمِ حرم راه بروی تا برسی به صحن و سرا! توی نجف آدم یکهو گنبد را وسط کج و راست شدنِ کوچهها میبیند. و جا میخورید! به همین شفافی و صراحت.
شده تا حالا ورزشگاه فوتبال رفته باشید؟ آن هم بعد از عمری دیدنش از تلویزیون؟ دقیقاً اولین باری که وارد ورزشگاه میشوید حیرت میکنید از کوچک بودنش! از اینکه توی تلویزیون چی بود و چی شد؟! رفتن به حرمِ شاه نجف همین حال را دارد یک جورهایی! آدم وقتی پا میگذارد توی صحنِ حرم امیرالمومنین، در و دیوارِ خواستنیِ حرم میدود پیش چشمش؛ یک حالِ دوستداشتنیِ عجیبی دارد، همراه با یک بویِ حال خوب کن؛ آن لحظات اگر دور و اطرافتان شلوغ نباشد میایستید به تماشای ایوانِ طلا، زمین، دیوارهای حرم، حجرههای اطرافش و حتی تکِ تکِ زائرهایش که همه جور آدمی را شامل میشود؛ از شیخهای اهل سنت تا شیعههای از همه جای دنیا آمده...
و حرمِ پدری، یک حرم خاص است برای اهل اشک که روضهخواندن نمیخواهد! میروید یک کناری مینشینید و نگاه میکنید به قد و بالای حرم و اشک...، اشک خودش میآید...
غرض این بود عرض کنم به آقای پدر «دلمان آن قدر تنگ شده که شامل نظرِ لطفِ جنابتان قرار بگیریم و راه بدهید همین روزها یا هفتهها بیاییم پابوسی...!»
#مبارک_باشه_این_حال_خوب
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر پسری با طعم طنز
#اصفهانیه_دیگه
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT