تبریکِ خاصِ غیرِرمانتیک
آن قدیمها جعبههای مقواییِ خرما بود که درش مثل کاپوتِ ماشین باز میشد. دههشصتیهای نسلِ سوخته یادشان هست. جعبه، سفید بود با طولی تقریباً پانزده سانت و عرض و ارتفاعی حدوداً هشت سانت. یک مربعِ دو سهسانت در دو سهسانت هم از روی آن برداشته بودند که میشد خرمای داخل جعبه و کیفیت آن را بدون دست خوردنِ درش دید زد.
شانهی نیمدایرهای زنانه را از مغازهی همهچیز فروشِ بقالی محله خریده بودم! همان شانهی سیاهرنگِ فزرتی را گذاشتم وسط جعبه خالی خرما. لق و لوق و رها بود وسط جعبه، ولی همهی پولی که توی دست و بالم بود، کفاف خریدن همین شانه را میداد. درش را بستم؛ نه چسبی، نه کادوئی و نه حتی نایلونی در کار نبود! مادرم پشت دارِ قالیبافی نشسته بود و پودهایِ نخودیکِرِمقهوهای گره میزد توی تارهای سفیدِ منظم و پاکّی میکشید روی آنها.
تا آن وقت که هنوز بچهی هشت نه سالهای بیشتر نبودم، تجربهی این کارهای اینطوری را نداشتم. اما دلم خواسته بود بروم هدیه بدهم و روز مادر را، آن هم در ناممکنترین شرایط زندگیم تبریک بگویم! جعبهی بیقوارهی خرما که شانهی زنانه توش به در و دیوار میخورد را بردم و گرفتم طرفش! گفتم «این مال روز مادر...» همین! قد و قامتم نمیرسید بگویم «روزت مبارک عزیزم» یا «مامان روزت مبارک!» یا ...؛ و بعدش یک بوسهی ملچمولوچی بگذارم پشت دستهای زبر شدهاش از کارِ خانه و در اوج خداحافظی کنم! فقط همین! وسعم به همین اندازه رسید فقط...
مادرم درِ جعبه را داد بالا و شانه را برداشت گذاشت توی موهاش و من عشق کردم با این حرکت رمانتیک! «دستت درد نکنه» را آرام گفت، در حد همان جملهی خودم و پاکّی را کشید روی یکی از نخهایی که بیشتر از اندازهی خودشان دُم دراز کرده بودند...! باور کنید تا مدتی نگاهم به شانهی جا خوش کرده توی موهاش بود که یکهو گم نشود یا ناغافل جایی دور نیفتد! آخر همه دارایی من شده بود آن شانهی نیمدایرهایِ کوچولو، که حالا تبدیل شده بود به هدیه روز مادر...
هنوز هم که روز مادر میشود عادی تبریک میگویم! راستش روم نمیشود ادای آدمهای رمانتیک را در آورم و چه نقطهضعفی ناجوریست نبوسیدن دست مادر...! خدایا معذرت میخوام از این نقصِ ناجور...
امروزِ زیبایِ خلقت را به همه مادران سرزمینم که نمایندههای فاطمهاند بین ما، تبریک میگویم...
پینوشت؛
پاکّی را به چاقو یا چیزی شبیه این میگویند که نخهای قالی را پاره میکند
#احمد_کریمی
@ALEF_KAF_NEVESHT
https://karimimeybody.blog.ir
روز شهادت یا روز تولد؟!
تا قبل از سیزدهِ دیماهِ هزار و سیصد و نود و هشت، بر عکسِ روزها و ماهها و سالهای بعد از آن، عکس تو در خانهی هیچ کداممان نبود...
حالا اما توی هر اتاق خانهمان داری لبخند میزنی به ما خاکستر نشینان عادات سخیف؛ حالا اصلا همه دنیا انگار محتاج لبخند توست...
حتی همه دشمنان بیشتر از زمان حیاتت از تو ناراحتند و از این ناراحتی دارند میمیرند...
نمیدانم...
فرودگاه بغداد محل شهادت تو بود یا محل تولدت؟!
سلام بر تو و بر همه شهدای راه آزادی قدس...
#احمد_کریمی
@ALEF_KAF_NEVESHT
https://karimimeybody.blog.ir
دو تا ترکش از هزاران انفجار!
با محمدرسول ایستاده بودیم کنار امن و امانِ مسجدِ بزرگ 12 امام میبد. حرفمان کشیده بود به آرامشی که توی زندگی داریم. نمیدانم بحثِ کدام موضوع امنیتی بود؟! اتفاقی افتاده بود در دنیا که سرِ آن حرف میزدیم یا همین طوری رسیدیم به این موضوع...
دقیقاً همین جای بحث بود که صدای پررنگ و خیلی بلندِ انفجار ترقهای ما را به خودمان آورد! نزدیک بود. صدا به خوبی روی اعصابمان بازی کرد. اما خندیدیم! به محمدرسول گفتم: «میبینی؟ آن قدر آرامش داریم که یک صدای ترقه به خوبی خودش را نشان میدهد! یک ترقه! این صدایی که اینجا خودش را این قدر نشان داد، توی کشورهای اطراف ما مثل سوریه و افغانستان و عراق هیچی هم حساب نمی شود، هیچی!»
دیروز و وسط امن و امانِ کشورمان اما دوتا از همین ترقهها در گلزار شهدای کرمان منفجر شد! ترقه را که میگویم سوءِبرداشت نشود، این بمبهای به ظاهر پیشرفته حتماً اوج جنایتی بوده که تروریسم وابسته به آمریکا و اسرائیل میتوانسته از خودش در ایران بروز و ظهور دهد، اما باز هم جلوی حجم وسیعی از بمبهای تناژ بالا در فلسطین یک ترقه هم حساب نمیشوند!
صدای این ترقهها را بیشتر از آن بمبها شنیدیم؛ می دانید چرا؟ حکایت صحبتهای آن شبِ من با محمدرسول است؛ وسط امن و امان و آرامشْ وقتی یک ترقه بترکد، صدایش از انفجارهای توی هیاهوی جنگ بیشتر است، همچنین آثار و تبعات آن حادثه!
اوایل جنگ غزه گفته میشد که نزدیک به دو تا بمب اتمی روی اینْ یکوجب جا بمب ریختهاند، از انواع سنتی، صنعتی و هر چیزی که توی انبارهایشان هنوز رو نکرده بودند! حالا اما نمیدانم مجموعِ چند بمب اتم روی غزه ریخته شده، اما این را میدانم که فقط دو تا ترکشِ آن به گلزار شهدای کرمان رسید!
بله، جنایت این قدر تلخ است، مثل چای سرد شدهی سیاه رنگی که وسط گرسنگیِ صبح بدهی دست معدهات! تلخ، مثل زهر ماری که همیشه مثال میزنیم و نمیدانیم چه مزهای دارد!
شاید نشود به راحتیْ مزهی ناجور جنایتی که با خیانت و نامردی قاتی شده را تاب بیاوریم! شاید نشود جواب در خوری حتی به این جنایت داد! جوری که بعد از آن لم بدهیم به پشتی و بگوییم «آخیش... دلم خنک شد!» مگر بعد از شهادت حاج قاسمْ شد که این کلمات را بگوییم؟! خودمان را گول نمیزنیم! هنوز هم داغ دلمان تازه است، هنوز هم چشم و گوشمان باز است ببینیم کجا دشمن خِفت میشود و دمار از روزگارش در میآید...
ما داغداریم... ولی یادمان نمی رود که همه این اتفاقات شوم، فقط دو تا ترکشِ از هزاران انفجارِ در فلسطین است؛ هر چند باز هم منتظریم؛ جوری باید انتقام بگیریم که برای یک «آخیشِ» ناقابل هم کلمهای روی زبانمان جاری شود! به اذن الله...
#کرمان
#احمد_کریمی
@ALEF_KAF_NEVESHT
https://karimimeybody.blog.ir
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز با سه چهار نفر از همکارانم بحث داشتیم!
آنها قویاً انفجارهای دیروز را کارِ خود جمهوری اسلامی میدانستند و در پاسخ به این سوال که چرا جمهوری اسلامی باید این کار را بکند، یا اساساً دلیلش برای این کار باید چه باشد، هیچ دلیل منطقی یا نگاه درستی نداشتند! الا اینکه بگویند جمهوری اسلامی میخواهد مظلومنمایی کند!
جلالخالق...
آمریکا و اسرائیل دارند خودشان را جر واجر میکنند که هر گونه دست داشتن خودشان را در این حادثه بپوشانند و خبرنگارانشان زیر بار نمیروند، ان وقت بعضی از خودیها میگویند کار خودمان است!
خدایا کنار مال و ثروتی که ازت خواستهاند، کمی قدرت تحلیل هم قاتیش بفرست!
#احمد_کریمی
@ALEF_KAF_NEVESHT
https://karimimeybody.blog.ir
ابهام دارم واقعاً...!
این هفته چند بار جیب مرا توی مغازههای مختلف خالی کرده. باز اما دست برده و هفتاد هزار تومانِ مرا پرانده. در اعتراض مادرش جواب داده: «به بابا بگو علیرضا نماز خونده امشب...» بعدش با خیالی خاطر جمع گفته: «من میدونم بابا اگه بفهمه نماز خوندم میذاره این جایزه رو بردارم!»
نقطهضعف را خوب یاد گرفته. بیشتر از آنْ دلبری کردن را هم یاد گرفته. هشت سالش بیشتر نیست ولی هشتاد سال تجربهی چطوری خام کردنِ منِ بابا را دارد. من اما همینطوری دلم نمیآمده دلش را بشکنم، حالا این مدت که حادثه تروریستی کرمان اتفاق افتاده، بیشتر نمیتوانم دلش را بشکنم. مدام تصاویرِ بچههای غرق در خون میدوند جلوی چشمم. بچهها توی دنیا، یک جریان به هم پیوستهی قلبی هستند که مهم نیست برای کجا باشند و چقدر فاصله داشته باشند ازمان. یکیشان یک جای دنیا طوریش بشود، آدم دلش برای بچهی خودش هم نگران میشود. حتی بیشتر از قبل سعی میکند هوای بچهی خودش را داشته باشد...
اما من برایم واقعاً ابهامی پیش آمده که نمیدانم چطور حلش کنم! ابهامی که هر از چند گاهی برایم خیلی پررنگتر از قبل میشود. آنی که میآید وسط جمعیت غیرنظامی و بمب منفجر میکند، دقیقاً به چی فکر میکند؟! اینها از کشتن آدمهایی که هر کدامشان قصهی زندگی دارند و قصهی زندگی دیگران هستند، چه حالی دارند؟! آن وقتی که جنازههای ریختهبههمِ بچههای کوچک و نازنین را کنار جسد خونآلودِ مادرها و پدرهاشان میبینند به چه فکر میکنند؟!
برای من ابهام شده واقعاً! به این راحتی قصهی زندگی افراد را از هم پاشیدن برایم قابل باور نیست! حتی آن صهیونیستی که عکس جنازهی بچههای فلسطینی را میگذارد و مینویسد که سربازان آینده حماس را کشتهایم و این بچهها تروریستهای آیندهاند هم نمیفهممش! نمیشناسمش! فقط میخواهم با چندتایشان روبرو شوم، حتی توی آن دنیا هم که شده و بپرسم: «از دیدنِ بچههای غرق خون چه حالی بهتان دست میداد؟! بچههایی که شما کُشته بودید!»
الان که دارم این متن را مینویسم، فکرم مرا برد به کربلا و جایی که طفل شش ماهه را به عمد با تیر سهشعبه زدند. حتی این را هم نمیفهمم، هر چند برای من غمانگیزترین پردهی تراژدی عاشوراست، حتی غمانگیزترین جلوه از زندگی بشر روی زمین، از ازل تا ابد. ولی باز هم توان درک کردنِ این نوع اتفاقات را ندارم!
#احمد_کریمی
@ALEF_KAF_NEVESHT
https://karimimeybody.blog.ir
لبخند وسط دریای خون!
کتاب «راز شادی امام حسین» از استاد طاهرزاده را خواندهاید؟ به نظرتان شادیِ عمیق امام حسین علیهالسلام در آخرین لحظات زندگیش در گودی قتلگاه برای چه بود؟!
من فکر میکنم چیرگی بر دشمن اینجاها خیلی نمود میکند، در حالی که ما از کنار آن سر سری میگذریم...
نمونهی آن را در امروزِ غزه میبینیم! وقتی در اوج بارش بلا و مصیبت، نشستهاند و لبخند میزنند اما دشمنانشان که به ظاهر قدرتشان مافوقِ آنهاست، پوزه در هم کشیدهاند! این وقتها نشان میدهد چه کسی پیروز است و چه کسی رو به زوال!
جنگ را مردم غزه بُردهاند، با لبخندشان وسط دریایی از خون...
جنگ را ما پیروز شدهایم، وقتی بعد از انفجار تروریستی #کرمان، شلوغتر از قبل به صحنه برگشتیم و نشان دادیم نمیتوانند این روحیهی عجیب را از ما بگیرند...
#احمد_کریمی
@ALEF_KAF_NEVESHT
https://karimimeybody.blog.ir
جنسِ خاصِ ایرانی!
تازگیها خبری میخواندم در مورد گسترش ناامنی و جنایت در سوئد؛ خبری مبنی بر گسترش ناامنی آن هم در حد تیراندازیهای مداوم در اماکن عمومی و حتی بمبگذاریهای متنوعی که دارد توی این کشور اتفاق میافتد. منبعِ خبر هم بسیجیپسند و آخوندپسند نبود! اینطوری نیست که تا اسمش بیاید بگویند «مال خودشونه!» نه؛ خبر مال بیبیسی بود!
بگذارید برایتان تکلیف را روشن کنم؛ من هر روز چهار_پنج سایتِ خبری ضدِ جمهوریاسلامی اعم از بیبیسی، صدای آمریکا، ایراناینترنشنال و دو سه تا سایت دیگر را رصد میکنم. خبرهایشان را میخوانم. نگاهشان را تحلیل میکنم. و این موضوع ناامنی سوئد را تازگیها در همین سایتِ خانوادهی سلطنتی بریتانیا خواندهام! یعنی منبع خبر یک جورهایی ضد ماست تا با ما!
موضوع خبر این بود که دیگر به سوئد نمیتوان به عنوان یکی از امنترین کشورهای اروپایی نگاه کرد؛ و مسئولین سوئد دارند خودشان را شقّهشقّه میکنند وضعیت را به سمت امنیت بیشتر سوق دهند؛ خب، طبیعتاً برای آدمهای عشقِ اروپا و برخی خودکمبینهای داخلی این خبر نه قابل باور است و نه اصلاً دوست دارند در موردش چیزی بدانند؛ اما منظور من حتی به رخ کشیدن این ناامنی به این دسته از آدمها هم نیست! میخواهم نتیجه دیگری بگیرم...
«عادی نشدن... همین!»
اینکه توی ایران خودمانْ انفجار، کشتار یا ناامنیِ مرسوم توی خیلی از کشورها عادی نشده! اینکه هنوز برای یک ایرانی جا نیفتاده اختلاس و دزدیهای میلیاردی! و هر بار خبری از این موضوعات میخواند یا میبیند، تا مدتی روی آن با بقیه در حال گفتگو و تحلیل است؛ یکجورهایی از گلوی ایرانی اینها پایین نمیرود! و اتفاقاً همین سایتهای براندازْ اعم از فارسی و غیر فارسی لطفی میکنند به ما در عادی نشدن این موضوعات، که عمق آن را حتی خودمان هم نمیفهمیم!
عادی نشدن یک نقطهی قوت است برای آدمِ ساکن در کوی جمهوری اسلامی! عادی نشدن و کنار نیامدن با انحراف، اشتباه یا هر خذلانی یک برچسبِ معتبر است بر پیشانی شهروندِ جمهوری اسلامی! اینجا مثل هر جای دیگری نیست که آدمهاش کَلّه بیندازند پایین و زندگیِ بیخیالشان را بکنند؛ بعدْ هر کسی هر کاری خواست بکند و از کنار آن به سادگی عبور کنند! ایرانی اخلاقی دارد که از کنار هیچ چیزی به سادگی عبور نمیکند؛ حتی اگر هم بخواهد این اتفاق بیفتد، دست غیبیْ برانداز خارجنشین را وادار میکند ما را ترغیب کند به هوشیاری بیشتر...!
اینطوری میشود که جمهوری اسلامی اتفاقاً با کمک مردمْ در حال بازسازی خود است! کمی فهم این موضوع نیاز به تحلیل بیشتر دارد، اما حداقل برای خودم جا افتاده که حتی دشمنانی که اینطوری صف کشیده و میخواهند ریشهی ما را بخشکانند، دارند به تقویت بیشتر ما کمک میکنند...
نمونهی مردم ایران را هر کجای دنیا اگر پیدا کردید! که فکر نمیکنم پیدا کنید! بدانید آن جامعه به سمت صلاح و ارتقاء بیشتر پیش میرود، این جامعه دارد خودش را، حتی ندانسته، تربیت میکند برای جامعهی ظهور... به اذن الله...
پینوشت مطلب را همین ادامهی کار مینویسم؛ ایرانی نه تنها 13 دیماه چهارصد و دو را فراموش نمیکند، 13 دی نود و هشت را هم هضم نکرده و یادش نرفته؛ ایرانی بی خیال نیست... ایرانی منتظر است!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
کاپشنصورتی، گوشوارهقلبی!
با تکمادهْ رهبری را نیمچهقبولکی دارد! همچین بگویم که از مجموعه نظام جمهوری اسلامی فقط رهبری را دوست دارد، آن هم انگار بر میگردد به دیدار دانشجوییِ چند سال قبل؛ توی مراسمی نیمهخصوصی با رهبری، بلند میشود و اعتراض میکند؛ اعتراضش البته به رهبری نبوده! به فرغونهای تولید ایران خودرو و سایپا بوده و شأن ایرانی جماعت، که باید مثلاً گاری بهتری سوار شویم!
آنجا مورد تایید رهبری هم قرار میگیرد! این دوستِ من یک چفیه از دست رهبری میگیرد که به قول خودش شش_هفت سال است نگذاشته رنگ آب ببیند و آن را همینطوری نگه داشته...
از همهی نظام فقط آقایش را آن هم با تکماده قبول دارد! اعتقاد دارد جایگزینی برای جمهوریاسلامی نیست! و باید آقا و جمهوری اسلامی خودشان را درست کنند! من با جواد البته بحث زیادی نمیکنم. پسرِ خوشمشربی که میشود با او در مورد مسائل مختلف دیگری، اعم از تخصصی که دارد بحث و گفتگو کرد و چیزْ یاد گرفت...
دیروز صحبت میکردیم در مورد چه چیزی را، نمیدانم؛ اما عکسی نشانش دادم که تازگی با هوش مصنوعی ساخته بودم؛ «دختری با لباس صورتی، گوشواره قلبی، خوابیده بر پرچم سهرنگِ مقدس.» همین که دید، سرش چرخید و نگاهش را دزدید! گفت که از این عکسها نشانش ندهم! به یک دقیقه هم نکشید که بلند شد و رفت. وسط گفوگفت! و در حال رفتن گفت که «حالم بد شد...!»
همیشه طی ساعات کاری چند باری به ما سر میزند، دیروز اما دیگر پیدایش نشد. نگفت اما میدانم! عکسی که نشانش دادم او را یاد دخترش انداخت. دختری دارد چهار پنج ساله که همهی زندگی اوست؛ همه زندگی که میگویم، واقعاً همهی زندگی هست، عشق عجیبغریب پدر دختری!
و از دیروز تا حالا این صحنه جلوی چشمم کنار نمیرود. سرخ شدن صورتش، بلند شدنش، در رفتنش، دیگر پیدا نشدنش...!
پینوشت:
1) بعضی اما خوشحالند از کشته شدنِ بیش از نود نفر انسان بیگناه، که فقط یکیشان دختری با کاپشن صورتی و گوشواره قلبیست...!
2) عکسی که با هوش مصنوعی ساختم را میگذارم ببینید...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
کاپشنصورتی، گوشوارهقلبی! با تکمادهْ رهبری را نیمچهقبولکی دارد! همچین بگویم که از مجموعه نظام جم
دخترِ کاپشنصورتی، گوشوارهقلبی...
#هوش_مصنوعی
@ALEF_KAF_NEVESHT
این عکس را صدای آمریکا گذاشته توی سایتش...
توی سایت و آن بالای خبر نوشتهاند که طرفداران و هوادارانِ اسرائیل در نیویورک دست به تجمع زدهاند؛ لابد برای حمایت از کشتار حدود سی هزار نفر «آدم!» لابد برای نابود کردن یک نسل در یک منطقهی جغرافیایی!
این عکس را صدای آمریکا گذاشته، برای اینکه نشان دهد مردم ایران در کنار اسرائیلند! آن دو تا دستی که قلب شده را میبینید؟! پرچمِ سرِ دستِ آن یاروی سمتِ راستی را میبینید؟! آن پرچمهای آبی سفیدِ توی جمعیت را میبینید؟! اینها خودش یک دنیا حرف دارد، برای انهایی که هنوز جبهه حق را پیدا نکردهاند!
#احمد_کریمی
@ALEF_KAF_NEVESHT
https://karimimeybody.blog.ir
یِس اُر نوو...؟!
سال 1610 میلادی بوده انگار. «گالیلئو دی وینچنزو بُونایوتی دِ گالیلِی» که اسمش را یک تریلی باید بکشد و من اینجا همان اسم کوچک و معروفش، یعنی «گالیله» را میآورم، مجبور شد این جملات را با لرز و ترس جلوی اربابان کلیسا بگوید:
«در هفتادمین سال زندگیام، در برابر شما اربابان دین و دنیا زانو زدهام و درحالیکه کتاب مقدس را در آغوش میفشارم اعلام میکنم که ادعایم از مستی بوده و سراسر اشتباه و دروغ است.»
حتماً علتش را حالا یا قدیمها توی کتاب تاریختان خواندهاید؟! اگر با دغدغهی نمره خواندید و الان یادتان نیست، بگذارید در مورد آن چند کلمه بگویم؛ گالیله چیزی را ثابت کرده بود که اربابان کلیسا به آن اعتقادی نداشتند! گفته بود زمین ثابت نیست و اتفاقاً برعکس آنچه همه فکر میکنند، خورشید هم به دور آن نمیچرخد، بلکه این زمین است که دارد گِرد خورشید میگردد!
گالیله را بردند دادگاه و تا زانو نزد و این حرفها را کلمه به کلمه نگفت، رهایش نکردند! البته آن روز بین سوختنِ در آتش و گفتنِ این حرفها باید یکی را انتخاب میکرد! این حرفها را زد و زنده ماند. گالیله چند سال بعدش مُرد؛ دادگاههای تفتیش عقاید هم ظاهراً برچیده شدند.
از آن روزی که رئیس دادگاه تفتیش عقاید از گالیله میخواست اعتراف کند تقریباً چهارصد سال گذشته است. آن روز رئیس دادگاه یحتمل اینطوری گفته: «آقای گالیله! زمین ثابت است و برعکس چیزی که گفتهای دور خورشید هم نمیچرخد!» و بعد برای اینکه اعتراف او را هم ثبت کند گفته: «یِس اُر نوو...؟!» و گالیلهْ برعکسِ سه رئیس بیچارهی دانشگاههای ترازِ اولِ آمریکا، صریح کلمهی «یِس!» را گفته و علمش را حلال و جانش را آزاد کرده!
غرض از توضیحات اینکه، دیشب همین شبکهی چهار خودمان را میدیدم؛ دادگاه تفتیش عقایدِ سه رئیس دانشگاههای آمریکا درباره اسرائیل! و آنجا نه سه رئیسِ قدرتمندِ دانشگاه که سه زنِ بیچاره در کنگره آمریکا جواب پس میدادند! به خاطر چه؟! به خاطر اینکه دانشجویانِ عصبیشان از حملهی اسرائیل به غزه، اعتراض کردهاند و شعارهایی دادهاند مبنی بر جنایتکار بودن اسرائیل!
باور میکنید که زیر بارانِ سوالهای خُرد کننده و چندش آور، هر سه رئیس دانشگاه را خار و خفیف کردند و بعدش از ریاست اخراج کردند؟! باور کنید! سه رئیسِ دانشگاههای هاروارد، پنسیلوانیا و امآیتی، مثل گالیله در دادگاه تفتیش عقاید محاکمه شدند، محاکمهای که به نظرم برای منِ ایرانی هم زجر آور بود!
و این آمریکاییست که ادعایِ آزادیِ بیانش، گوش فلک را پر کرده! و برای همه دنیا، از جمله ما، نسخهی دموکراسی میپیچاند! ای بر گورِ بزرگتان لعنت!
پینوشت:
کمی از فیلم این دادگاه را برایتان میگذارم...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT