186.7K
آه! مرگ خونین من، عزیز من، زیبای من....
تو کجایی؟ مشتاق دیدارتم.
#سپهبد_سرافراز
#فاطمه_سلیمانی
#سلیمانی
#سردار
#سرباز_سلیمانی
@ANARSTORY
❗️فلسفه به چه کار آید؟...
فلسفه، ذهن را برای ورود به عوالم جدید، آماده میکند...
ذهن را باز، باز و بازتر میکند...
❗️چطور؟
با سوالات عمیق و نگرش جدیدی که در ذهن ایجاد میکند...
⭕️ فیلسوف، متفاوت میاندیشد. نوع نگاهش و زاویهی دیدش فرق دارد. جنس نوشتنش بدون کلیشه است و درکل، خاص است... چون ذهنی متفاوت دارد...
پس فیلسوفان، خالق آثاری بینظیر و خاص هستند...
هرکجا که فیلسوفی قدم گذارد، تفاوتها به چشم میآیند... فرقی نمیکند در چه عرصهای!...
بدیهی است که نویسندگان آشنا با فلسفه، آثاری بیهمتا خلق خواهند کرد.
🔸 باغی برای فیلسوف شدن🔻
{انار فیلسوف}
آغاز جلسات🔻
۹۹/۰۹/۲۷
پنجشنبه، ۲۷ آذر ماه
ساعت: ۰۸:۰۰ صبح
https://eitaa.com/joinchat/913047634C90c5dfd6bdf8
آیدی: @KhademeZeynab
دانا:
همه چیز سیاه بود. مثل شب. مه غلیظ و اندوهباری آرام آرام خانه را در بر میگرفت.
هرچه به مه خزنده نزدیکتر می شد؛ بیشتر به نظر می آمد که مرا به طرف خود می کشد.
صدای نالهای نرم، از همه طرف به گوش می رسید.
درست مثل صدای وزش باد در درختان. اما بادی نمی وزید .
انگار صدا از همه طرف می آمد، از دور و برم، از میان تیرگی مواج؛ جایی که سایه های تیره تر می لغزیدند، می چرخیدند و نزدیک تر می شدند. ضربه های محکمی به در خورد. جوری که پنجره ها را لرزاند. صدای ضربه ها با آه و ناله بلندی توام بود.
من نه از تاریکی ترسیده بودم نه از صدای لرزش پنجرهها .
وحشتم از صدای یک انسان بود.
ارتعاش صدایش خون را در رگ های بدنم منجمد کرده بود.
آن زن بار دیگر آمده بود که با پنجه بی رحم حسادت گلوی بقایای زندگیم را بفشارد.
نفس های به شماره افتاده جانم را به یکباره بگیرد. آنقدر قوی بود که در با ضربه اول باز شد. با چهره زیبای دلهره آورش به طرفم آمد.
چشم در چشم من دوخته بود.
زمهریر نگاهش تا اعماق قلبم را تبدیل به یخ کرد.
توان حرکت را از من گرفته بود. انگشتانش، خاکستری کمرنگ بود و کم و بیش شفاف.
لباس هایش در اطرافش تکان می خورد و موهای صاف و لخت از پشتش آویزان بود. چهره زیبا و ریشخند آمیزش پریشان به نظر میرسید.
انگشتانش مانند بال های شب پره خشک و سبک بود.
انگشتانش به طور تهوع آوری نرم، لطیف و سرد بودند .
زمزمه اش تبدیل به فریاد های گوش خراشی شد.
فریاد زد: صاحب زندگی تو منم. هرگز نمی گذارم دستت به آرامش برسد. تو قدرتم را به سخره گرفتی و آن را به بوته فراموشی سپردی؟دنبالت می آیم و کسی را که دوست داری از تو می گیرم. تو بخشی از خلقت من می شوی. به زودی هر چیز را که برایت عزیز بوده از دست خواهی داد. آخرین نفس هایت را در تنهایی خواهی کشید.
سایه ای غبار آلود و سفید رنگ از بدنم خارج می شد. انگار روحم بود که همراه با سر پنجه های سرد و خشنش از بدنم بیرون می آمد.
از رنج و درد فریاد کشیدم. تمام وجودم کلمه خدا را ناله کرد. ناگهان از کابوسی ترسناک و وحشتناک بیدار شدم.
#دانا
#نیم_ساعت_نوشتن
#خوشهیانار
#990925
#نوشتن
دلم گرفته،
کاش بچهها هیچ وقت زود نخوابند ،
هر چند من تمام سعیام را بکنم برای زود خواباندنشان.
سرشب با هزار تا قصه وخاطره آنها را میخوابانم ،
آنقدر قصه گفتهام که نورا هم دیگر میتواند قصه بگوید هی آب دهانش را قورت میدهد و میگوید : خب بعد میو اومد وجُفت من جوشْت میخوام ...
وقتی زود میخوابند به من مهلت میدهند که فکر کنم به همه چی؟
_به روزگاری که تند تند دارد پیش میرود انگار یک نفر تبر پشتش گذاشته که اگر نرود بزند لهِ ولَوَردِهاش کند .
_به خودم که اصلا نمیفهمم کی شب میشود.
_به بچهها ...
_به پنبههای رشته شده ورشته های دوباره پنبه شدهام .
_به این خانه که اصلا به روز نیست ولی شاید بعدها دلم برایش تنگ شود .
_به حال و هوای اینجا
_به حیاط
_به کتابهایی که در پارکینگاند ، همیشه نگرانشانم .
_به اسبابکشی که خرتر از خودش در عالم نیست .
_به محمد صالح که دوست دارم بزنمَش ،چه معنی دارد بچه اینقدر تپل شود ،باید یک روز یک جایی تنهایی خفتش کنم ولپهایش را بکشم تا هنوز نمیتواند حرف بزند ،اصلا به نظرم میآید گناه هم نداشته باشد زدن بچهای که اینقدر تپل وتنپرور است ،فکر کن تا یک سالگی روی کمر میخوابید وسقف را نگاه میکرد.
_به همسرم که امروز به او گفتم :آخ که داری کچل میشی ،
شاید کچلها به بهشت نرن ،میدونستی کچلی نشون میده که طرف حتی تو عمرِش یاد نگرفته چه جوری غذا بخوره چه برسه به بقیه چیزا ؟
منم نمیدونستم فیالبداهه بود.
_به سورههایی که اگر زودتر مرورشان نکنم کلا از یادم میروند،
به این صحنه که آن دنیا آنها میآیند جلویم میایستند و مثلاً میگویند : میدونی من کیام ؟ من سورهی اعرافم ،حیف که فراموشم کردی بیچاره ،حتما با ادبیات بهتری حرف میزنند،مثلاً ای زیانکار
_به کلاس آنلاین فردا که حوصلهاش را دیگر ندارم ،به تمرینهایش
_به اردوی مجازی زهرا
کاش من هم با قصههای خودم خواب میرفتم .
@ANARSTORY
سلام و نور.
عرض ادب و احترام.
اگر عضو محترمی بنا به عادت بدون هیچ توضیحی از گروه خارج بشود ما هم بدون هیچ توضیحی از تمام گروه ها حذفشان می کنیم. حتی گروهی که وجه ضمان داده است. و در اولین فرصت وجه ضمان اشان بهشان برگردانده می شود.
با احترام.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
سلام و نور. عرض ادب و احترام. اگر عضو محترمی بنا به عادت بدون هیچ توضیحی از گروه خارج بشود ما ه
بنت الزهرا مسئول حذف است.
به محض مشاهده حذفشان کنید.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
و خالق بهشت، خالق جهنم هم هست. #مونولوگ #تمرین_پادکست #سه_بار
این جمله رو سه بار پشت سر هم بگید و صوتش رو بفرستید توی گروه درختان سخنگو.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
و خالق بهشت، خالق جهنم هم هست. #مونولوگ #تمرین_پادکست #سه_بار
>
و باغ ها بهشت اند.
<
هدایت شده از Ali Parsaeian
اقای واقفی همه الان زیر کار امتحانات هستند صبر کنید تا امتحانات رو رد کنیم بعد هرچه شما گفتید
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
دشمن منتظر می مونه تا ما امتحان بدیم؟
صدام منتظر موند؟
ترامپ منتظر بود؟
توی دی ماه ما وسط امتحان بودیم که سردار رو ترور کردن...
👆👆👆همیشه اینو توی تمام زندگیت به خودت بگو...
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
دشمن منتظر می مونه تا ما امتحان بدیم؟ صدام منتظر موند؟ ترامپ منتظر بود؟ توی دی ماه ما وسط امتح
هر روز قصه #طرماح رو یادآوری کنیم برای خودمون
هدایت شده از نکات مهم گروه جلال آل انار
آقای ابراهیم اکبری دیزگاه نظرات جالبی دربارهٔ نوشتن و رمان دارند و این نظراتشان با دیدگاههای فلسفی ملاصدرایی و ابنعربیای درهم آمیخته است.
موضوع جلسه:
رمان به مثابه پژوهش و گزارش نحوهٔ بودن انسان در هستی
پنجشنبه ساعت ۱۵
https://www.skyroom.online/ch/tehranpl.Ir/varamin