هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
.
نعل اسبها از همان میخ دری بود که در آتش گداخته شد...
🥀
#صدیقهطاهره
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#طرح_تحول💥 #داستان_کوتاه📃 #اَبَر_خویشی😌 بیداری؟ مرا می بینی؟ صدایم چه؟ چیزی می شنوی یا باز مثل همیش
#طرح_تحول💥
#داستان_کوتاه📃
#خستگی😮💨
پلکهایم انگار با چسب به هم چسبیدهاند. صدای نقنقاش باز به گوشم میرسد. اصلاً دلم نمیخواهد چشمانم را باز کنم. تازه گرم خواب شدهاند. آرام نشدنش میگوید چارهای جز بیداری ندارم. سرم را برای طلب یاری میچرخانم. او هم رفته. متوجه رفتنش هم نشدهام. آهی کشیدم. چقدر بیهوده طلب کمک داشتم. مگر دیشب یک لحظه برخاست تا جای من بیدار بماند؟ شنبه بود و باید میرفت. مثل هر شنبهی دیگر. میرفت تا چهار روز دیگر برگردد. خسته باز سرم را روی بالش میگذارم. هنوز نقنق میکند. چه میشد راحت بخوابی؟ بیحال به طرفش سر میچرخانم. کمی سرم را بلند میکنم. دست روی پیشانیاش میگذارم. کل دیشب را نخوابیده و تلاش کرده بودم خنکش کنم، اما هنوز تنش در کوره بود. بغض کرده و سرم را روی بالش میکوبم. هنوز نقنق بیحالش را میشنوم. چشمانم میسوزد و سرم درد میکند.
- تو رو چیکار کنم؟ چرا باز تب کردی؟
به طرف پنجره سر میچرخانم. شرشر باران هنوز ادامه دارد.
- آخه توی بارون؟
این چهارمین شنبهای بود که شب نخوابیده و باید برمیخاستم تا او را پیش دکتر ببرم. این بار سختتر بود. آن بیرون باران میآمد. مجبور بودم. تنش در آتش میسوخت و خنک هم نمیشد. به هر ضرب و زوری بود برخاستم و او را لباس پوشاندم، خودم هم لباس پوشیدم و بغلش کردم.
- وای! ماشالله! تو کی اینقدر سنگین شدی؟
چترم را برداشته و بچه به بغل بیرون زدم.
*
جمع کردن چادر و همزمان بغل کردن یک بچه سنگین شده، خودش مصیبت عظمی بود و نگهداشتن چتر و رسیدن به اتوبوس در زیر باران عزایی دیگر.
از بیقراری چادرم را چنگ میزند و از سر و کولم بالا میرود و نمیگذارد روی صندلی بنشینم. کمرم درد میکند و دستم از سنگینی تنش.
*
- آقای دکتر! این چهارمین شنبه است که دارم میارمش اینجا، باز تب کرده.
دکتر اخم میکند و متعجب میپرسد:
- چهار هفته؟ بذار سابقهشو ببینم، شاید یه مشکل جدی داره.
دلهره وجودم را چنگ میزند. نکند طوری شده؟ حالا من دستتنها، بدون پدرش، در این باران کجا بروم؟
بچه هم در آغوشم آرام نمیگیرد نق میزند، مدام چادرم را چنگ میزند و میخواهد از من بالا برود، یعنی نشین و بلند شو مرا بگردان.
***
باز خوب که دکتر خیالم را راحت کرد. مشکل بزرگی نیست. بچه است و باز سرماخورده. چند قلم دارو نوشت و چند توصیه کرد. در همان باران با یک دست بچه را بغل زده و چادرم را هم با همان جمع کردم و با دست دیگر چتر را گرفتهام. بچه کل وجودش را روی شانهام انداخته. شانهام به سِر شدن نزدیک میشود با مرثیهی شرشر باران روی چتر، خیابان را رد کرده و وارد داروخانه میشوم. بچه را روی صندلی انتظار میگذارم تا چتر را جمع کرده و نسخه را به داروخانهچی بدهم. لحظهای تحمل نمیکند و صدای گریهاش بلند میشود. دستپاچه نسخه را میدهم و به طرفش میروم تا بلندش کنم. آرام نمیشود و چنان چنگ به چادرم میزند که چادر عقب میرود، فقط میتوانم برای جلوگیری از نیفتادنش آن را تا پیشانیام جلو بکشم. بالای ابروهایم قرار میگیرد و مثل پیرزنها میشوم، اما چه اهمیتی دارد؟ بچه هنوز نق میزند و سعی میکند با پاهایش از من بالا برود، یعنی نایست و راه برو. دیگر توان پاهایم هم دارد میرود. با هزار دردسر دارو را گرفته، کارت کشیده، کیسهی دارو را در کیف میگذارم و بیرون میزنم. هنوز چتر را باز نکردهام. نگاهم به اتوبوس میخورد. وای! باید به آن برسم، وگرنه در زیر این باران کی دیگر ماشین گیرم میآید؟ بیخیال چتر شده و چادر را روی بچه میکشم و میدوم، به اتوبوس که رسیدهام دیگر خیس آب شدهام. چه خوب که بچه زیر چادر بود و خیس نشد! با همان وضع، همین که مینشینم تا نفس راحتی بکشم، بچه عطسه میکند. زنی سرزنشوار میگوید:
- چقدر بیفکری؟ واسه چی توی این هوا بچه رو آوردی بیرون که سرما بخوره؟
دلم میشکند. گریهام میگیرد. دستم سِر شده و دیگر توانی در پاها و کمرم نمانده، اما قلبم بیشتر از همهجایم درد میکند. جوابی نمیدهم و سعی میکنم اشک نریزم؛ مگر میشود؟ دلم بد گرفته و برای خالی کردن حرص درونم برایش پیام مینویسم.
- تو چرا هیچوقت نیستی؟
کل گلایهام از او، کار شهرستانش، نبودن چهار روز در هفتهاش و تنها بودنم با یک بچهی مریض در زیر باران میشود همین جمله که آن هم مثل بسیاری از پیامهای دیگر بیجواب میماند.
#پایان✅
#فرهنگ✍
📆 #14040830
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات، پیشنهادات و انتقادات شما راجع به داستان کوتاههای #طرح_تحول هستیم👇🌹🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17607141716049
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰
#دعای_سلامتی_امام_زمان_(عج)
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا..
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#ساعت صفر عاشقی
# ساعت ٠٠ : ٠٠
امیرحسین ساجذیحاقه_5836810007793895525.mp3
زمان:
حجم:
19.6M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️
#معرفی_کتاب
مقدمه ای بر
مراحل خلق و تولید
ادبیات کودکان
به کسانی که در عرصه کودک چیز میز مینویسند شدیدا و اکیدا و قویا توصیه میکنم.
واقعا نکات نابی توشه.
#نادر_ابراهیمی
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آثار استغفار
ولی از آثار استغفار غافل نشید.
استغفار شاه کلیدی هست که
هر قفلی رو باز میکنه.
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اشاره رهبر انقلاب به ایستادگی حضرت زهرا(س) در مقابل غصب حکومت توسط نااهلان
🖤 در ایام شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها، هر شب، یک بخش از سخنرانی قدیمی حضرت آیتالله خامنهای در اوایل دههی ۵۰ شمسی را در Khamenei.ir بشنوید🖤
📝 #حقیقت_عظیم
🖥 Farsi.Khamenei.ir
@anarstory