سینهام دکان عطاریست دردت چیست؟.mp3
زمان:
حجم:
1.2M
من برای عاشق بیکس
برای عاشق بیچیز
راه رفتن، گریه کردن زیر باران
میکنم تجویز🫂
#زینب_جعفری
آموزش قسمت دوم.mp3
زمان:
حجم:
5.4M
#آموزش
قسمت دوم: انعطاف زبان
#زینب_جعفری
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت43🎬 نماز مغرب را خواند و جلوی تلوزیون نشست. حسن ناهار را که خورد، رفت، اما سینا اخم
#انفرادی2⛓
#قسمت44🎬
زل زده بود به خنده دخترک توی تصویر. با آن موهای بلند و مجعدش خیلی خواستنی بود. گونههایش شبیه یک انار ترک خورده سرخ و چشمهایش شبیه ستارههای توی آسمان برق میزد.
دست کشید روی صورت دخترک. دلش لرزید و تلفن همراهش را بیشتر به صورتش نزدیک کرد.
- قربونش برم.
لعیا از پشت نزدیکش شد. پشت سرش نشست و چانهاش را گذاشت روی شانه سینا.
- دوسش داری؟
سینا چشمش را چرخاند به سمت او. سرش را تکان داد. صدا از ته دلش برآمد:
- خیلی زیاد.
لعیا لب برگرداند و چشم و ابرو آمد:
- بیشتر از من؟
سینا خندید. گونه او را کشید:
- شاید، از کجا معلوم؟!
لعیا چشم ریز کرد:
- نچ، من که میدونم من دنیاتم.
سینا چیزی نگفت. دوباره دست کشید به صورت دخترک توی عکس. لعیا خودش را جلو کشید و جانماز سینا را جمع کرد. روبهروی او نشست.
- میگم بریم سر بزنیم به خانوادهت. دلتنگیت اینطوری برطرف میشه، هوم؟
سینا سرش را تکان داد. لبش را تر کرد و روی زمین دراز کشید.
- امتحاناتم رو بدم.. چند روزی تعطیله میریم.
دست راستش را زیر سرش ستون کرد.
- امروز چیکار کردی؟
لعیا نگاهش کرد. آب دهانش را فرو برد. سرش را کمی بالا گرفت:
- مثل هر روز... فقط دخترخالم.. حدیثه، زنگ زد، گفت فردا بریم خونشون.
سینا دست چپش را دراز کرد و حلقهی توی انگشت لعیا را صاف کرد. نگاهش به ردیف نگینهای حلقه بود:
- خب؟ چی گفتی؟!
لعیا زمزمه کرد:
- دوست داری چیگفته باشم؟
سینا متوجه حرفش نشد. سرش را بالا کشید. با انگشت شصتش پشت دست همسرش را نوازش کرد. لعیا لب گزید و سینا نشست.
- سیدهادی به منم زنگ زد. از کلاس برگشتم میریم.
لبخند روی لب لعیا نشست. کمی خودش را نزدیک سینا کرد و زانوی او را فشرد:
- پس فردا زودتر میرم کمکش.
خواست از جا بلند شود که سینا گفت:
- نه!.. باهم میریم باهم برمیگردیم.
لعیا کمی نگاهش کرد و گفت:
- تا تو بیای که خیلی دیر میشه من زودتر میرم...
سینا چشمش را بست و پوفی کشید:
- زودتر میام، سعی میکنم زود بیام.
- آخه حدیثه بچه کوچیک داره، دست تنهاست...
ابروهای سینا بهم پیوست. بیآنکه بفهمد دندانهایش بهم فشرده شد و صدای گوش خراشی داد:
- چرا این روزا هرچی میگم..تو آسمون ریسمون بهم میبافی که باهاش مخالفت کنی؟!.. هان؟!
گوشه لب لعیا بالا پرید و صدایی از توی گلویش بیرون زد. دستش روی زانویش مشت شد:
- تو چرا این روزا من هر جا میخوام برم، میگی نه؟!.. منم نیاز دارم گاهی تنهایی برم جایی...
سینا درحالیکه از جا بلند میشد با صدایی که میلرزید گفت:
- این نیاز رو نداشته باش لطفاً...
از اتاق بیرون رفت. لعیا ایستاد و پایش را کوبید به زمین:
- سینا... اه.
#پایان_قسمت44✅
📆 #14040905
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت44🎬 زل زده بود به خنده دخترک توی تصویر. با آن موهای بلند و مجعدش خیلی خواستنی بود.
#انفرادی2⛓
#قسمت45🎬
قطرات باران با شدت به زمین برخورد میکردند. باد با قدرت میوزید و قطرات آب به کلاهایمنی مشکی میکوبید.
با وجود کاپشنِ بادیای که به تن داشت، سرما به همه بدنش نفوذ میکرد. دست کشید به طلق جلوی کلاهایمنی. قطرات باران پخش شدند و کمی دیدش واضح شد. گاز بیشتری به موتور وارد کرد. با اینکار قدرت باد بیشتر میشد ولی حداقل زودتر میرسید.
موتور را گوشهای پارک کرد و با زنجیر بست. خودش را انداخت داخل مسافر خانه. کلاه را از سر برداشت و با قدمهای بلند رفت سمت پذیرش. هرم گرما صورتش را نوازش کرد.
پشت میز کسی نبود. پوفی کشید. دست برد و زیپ کاپشنش را باز کرد. از جیب داخلی، موبایلش را بیرون کشید. اولین شماره را گرفت. خیلی زود صدایی خشک و خشدار پرده گوشش را آزرد.
- چیه؟!
- سلام آقا... خوبید؟
- بنال زودتر...
دندان بهم فشرد. چقدر از این اخلاق مرد بدش میآمد. به زور جواب داد:
- قبلاً توی قم تعمیرگاه سیار بوده..خونهی سابقش بالای یک بوتیک زنونهست. فروشنده کلی ازش تعریف و...
مرد عصبی فریاد زد:
- دِ اینا رو که خودم میدونم ابله.. الان داره چه غلطی میکنه؟..اون همه پول نریختم تو حلقت که بیای این حرفا رو بزنی...
دستش را مشت کرد. تیزی چشمهایش فرو رفت توی صورت مردی که تازه پشت پذیرش جا گرفته بود. سریع کلید اتاقش را روی میز گذاشت و خودش قدمی عقب رفت. با حرص چنگ زد به کلید و با قدمهای بلند رفت انتهای راهروی سمت چپ. مرد پشت خط هنوز داشت فریاد میزد:
- چهار ماهه رفتی اونجا تا این چرتوپرتا رو تحویلم بدی؟..تا دو روز دیگه یا پیداش میکنی..یا کاری میکنم که هیچجا رنگ آرامش نبینی..شیرفهم شد؟
تماس قطع شد. درِ آخرین اتاق را باز کرد و با کفش رفت توی اتاق. رد گِل کفشش روی موکت قهوهایرنگ ماند.
لباسهایش را بیرون کشید و خودش را روی تخت کنار دیوار پرت کرد. قسمتی از سقف، درست بالای سرش زرد شده و بوی نم توی اتاق پیچیده بود. دمر شد. دست دراز کرد از توی یخچالهتلی بالای سرش بطری نوشابه مشکی را بیرون کشید. روی دست چپش تکیه کرد و آن را یکنفس نوشید. گلو و معدهاش شروع کرد به سوختن. صدایی از گلویش بیرون زد. بطری را پرت کرد و خودش را روی تخت رها کرد.
چشمش را بست. فردا قرار بود فروشنده بوتیک خبری از سینا به او بدهد. امیدوار بود... برای زنده ماندن امیدوار بود.
#پایان_قسمت45✅
📆 #14040905
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
📢 حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظّم انقلاب اسلامی، ساعت ۲۰:۳۰ امشب پنجشنبه ۶ آذر با مردم ایران درباره مسائل روز کشور، منطقه و جهان سخن خواهند گفت.
👈این گفتوگو از طریق شبکه اول سیما و رسانه (خامنه ای دات آر) پخش میشود.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
34.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 فیلم کامل سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب اسلامی منتشر شد. ۱۴۰۴/۹/۶
🖥 Farsi.Khamenei.ir
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰
#دعای_سلامتی_امام_زمان_(عج)
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا..
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#ساعت صفر عاشقی
# ساعت ٠٠ : ٠٠