eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
878 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
163 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
14040912_47325_64k.mp3
زمان: حجم: 21.2M
💻 بشنوید؛ صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران. ۱۴۰۴/۰۹/۱۲ 🎙از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید👇 📥 castbox | shenoto | سایت
48.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران. ۱۴۰۴/۰۹/۱۲ 📥 صوت کامل بیانات 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت50🎬 سینا کتاب را محکم بست. اخم نشست روی صورتش. لعیا نیم‌خیز شد: - پایین چه خبره؟ دا
🎬 توی نمازخانه‌ی مدرسه، نشسته بود و سرش را تکیه داده بود به دیوار. زل زده بود به مدیر مدرسه‌شان که ایستاده بود و صحبت می‌کرد. محاسن سفید و خطوط پررنگ پیشانی‌اش به صورتش نور می‌داد و مهربانی صدایش او را بیشتر توی دل جا می‌کرد. عبا را روی شانه تنظیم کرد. کمی صدایش را بالا برد. سینا با دقت به او گوش داد: - بله عزیزان.. گاهی اوقات، راهی را که احساس می‌کنیم درست است راهی‌ست که شیطان جلوی ما قرار داده، گاهی کاری را که احساس می‌کنیم خوب است، در عالم واقع خوب نیست و فقط یکی از مکرهای شیطان است. کمی مکث کرد. دل سینا لرزید. چشمش را بست. - شیطان گاهی که می‌بیند انسان را نمی‌تواند از راه‌های خلاف و گناه از خدا دور کند، رو می‌آورد به اینکه انسان را از طریق خوبی‌ها گمراه کند، یکی را با نماز خواندن زیاد دچار غرور می‌کند، یکی را با درس خواندن زیاد خسته می‌کند، یکی را هم با غیرت و تعصب بیش از حد. می‌خواهد که پیوند بین نزدیکان رو از بین ببرد، باید گاهی اوقات توی رفتارمان یک مکثی داشته باشیم، نباید کارهای خوبمان را بزرگ جلوه بدهیم چون این همان چیزی است که شیطان دنبال می‌کند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: شیطان ۹۹ باب خیر برای انسان باز می کند، سپس در صدمین دروازه، او را به تباهی می کشاند. سینا آهی کشید و سر فرو برد بین زانوهایش. اشک چشمش را سوزاند. دوباره آه کشید. صدای همهمه و ایستادن بقیه را حس کرد، اما او هنوز کنار دیوار کز کرده بود. وقتی حس کرد نمازخانه خالی شده، سر بلند کرد. استاد سر سجاده نشسته بود و کتابی توی دست داشت. روی پاهای بی‌جانش ایستاد و به طرف او رفت. پشت سرش نشست. داشت زیارت آل یاسین می‌خواند. - استاد! به طرفش چرخید. سینا لب‌هایش را محکم بهم فشرد. پلک زد. اشک جمع شده توی چشمش سر خورد روی گونه‌اش. - گفتید هر کسی یه جوری گمراه میشه... یه جور می‌ره توی تاریکی... نتوانست ادامه دهد. سرش را بلند کرد. زل زد به چشمان قهوه‌ای استادش. چند بار دهانش را بازوبسته کرد. نمی‌دانست روی احساسش چه اسمی باید بگذارد، احتیاط؟ بی‌اعتمادی؟ شک و تردید؟ اصلاً می‌توانست به این مرد اعتماد کند؟ ریز سرش را به چپ و راست تکان داد. - بگو پسرم، چی شده؟ دستش را محکم به زانو فشرد. چشمش را بست. توی قلبش گفت: - بسم الله الرحمن الرحیم... بر شیطان لعنت. سر بلند کرد و چشم دوخت به استادش: - من گذشته تلخی داشتم، دوستم بهم نارو زد، همسر سابقم رهام کرد، برادرم، کسی که بیشتر از همه روش حساب باز می‌کردم توی خیانتی که دوستم بهم کرد، دست داشت و منو دوسال کشوند به زندان، توی جلسه خواستگاری کاری کرد که خانواده دختر پشیمون بشن... بعدش دیگه حس کردم باید محتاط‌تر باشم نسبت به اطرافیانم. نباید بذارم کسی دورم بزنه... سرش را پایین انداخت. - همسرم همه چی تمومه، ولی من... حس می‌کنم ناقصم، حسم می‌گه براش کمم، حس می‌کنم اونم مثل همسر سابقم رهام می‌کنه چون می‌تونه موقعیت‌هایی بهتر از من داشته باشه. راه دور نمی‌رم، پسرخاله‌ش... داره برای آزمون تخصص می‌خونه، اصلاً بعید نیست بره خارج، خواستگارش بوده. اگه هنوزم... زبانش را گزید. عرق نشست روی پیشانی‌اش و باز اشک جمع شد توی چشمش. استاد نرم پرسید: - اون وقت خانمت تو رو انتخاب کرد یا اون رو؟! سینا سکوت کرد. استاد ادامه داد: - می‌دونم روزای سختی رو پشت‌سر گذاشتی. سخت بوده که از کسایی که یاری می‌خواستی، دشمنی دیدی. تو الان قدم توی راهی گذاشتی و چیزایی زیادی که یاد گرفتی، باعث میشه، به خیلی گناهان فکر هم نکنی، هوم؟ پس شک افتاده به جونت و می‌خواد اون همه چیزی که تو براش تلاش کردی و ساختی رو خراب و نابود کنه. تردید عامل تمام بدبختی‌هاست. خوبه نگاهمون به ائمه باشه، نه یه قدم جلو، نه یه قدم عقب، درست کنارشون... احتیاط زیاد و غیرت خرج کردن زیادی یا محدودیت ایجاد کردن برای اطرافیان و سختگیری‌هایی که هست، قدم جلوتر گذاشتن از ائمه‌ست. احتیاط گاهی خوبه، ولی نه همیشه گاهی هم عامل فتنه‌ست... چون اطرافیانی که تو رو دوست دارن رو فراری می‌دی. گاهی اوقات توی محرم، اون سینه زنی که نفست می‌خواد باعث هلاکته، چون نماز صبحت رو قضا کرده... لبخندی زد و چرخید سمت قبله. دوباره شروع کرد به زیارت خواندن و سینا را با افکاری که تویش شنا می‌کرد تنها گذاشت. ✅ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت51🎬 توی نمازخانه‌ی مدرسه، نشسته بود و سرش را تکیه داده بود به دیوار. زل زده بود به
🎬 سفره‌ی هفت‌سین را با چند قاب عکس کوچک از شهدا تزئین کرد. تکه پارچه‌ای که چند سال قبل از ضریح امیرالمؤمنین باز کرده بود را بست گوشه‌ی آیینه. سینا کنارش نشست. چیزی به تحویل سال نمانده بود. سینا دستش را گرفت. - پاشو نماز بخونیم. سرش را تکان داد و لبخند زد. ایستاد و سینا چادر سفیدی سمت او گرفت. اشاره زد به سجاده‌هایی که کنار سفره پهن کرده بود. رکعت دوم نماز بودند که سال تحویل شد. بعد نماز هر دو به سجده رفتند. چشم سینا خیلی زود موقع دعا کردن پر از اشک شد. زیر لب گفت: - خدایا... بهم توان بده تغییر کنم. یه تغییر تو مسیر مثبت. سر از سجده برداشت. نگاهی به لعیا انداخت که هنوز در سجده بود و بدنش آهسته می‌لرزید. صدایش را صاف کرد و گفت: - من متأسفم لعیا.. خیلی اذیتت کردم. هیچ وقت فکر نمی‌کردم مردی بشم که همسرش رو آزار می‌ده و اذیت می‌کنه؛ ولی انگار در حق تو خیلی ظلم کردم. بعد از روز تولدش، لعیا یک دوره سخت بیماری را پشت‌سر گذاشت. دکتر گفته بود بخاطر شوک روانی تب کرده و سینا آن روزها هزار بار خودش را لعنت کرده بود. شانه‌های لعیا با شدت بیشتری لرزید. سینا با نفسی گره‌خورده گفت: - توروخدا این‌طوری گریه نکن... گفتی ازم پیش خدا شکایت می‌بری... میشه بهم فرصت بدی؟ قول میدم تمام سعی‌ام و بکنم که اذیت نشی تو این زندگی. لعیا سر بلند کرد. چشمانش سرخ بود. مژه‌های بلندش بهم چسبیده بودند. لبش می‌لرزید. سینا جلو خزید. مهر و تسبیح او را کناری گذاشت و جلو تر رفت. اشک صورت او را گرفت. - این‌طوری گریه می‌کنی که کار من ساخته‌ست بنده‌ی خدا... لعیا خندید و سرش را به چپ‌وراست تکان داد. - نه، شکایت نکردم هنوز ازت... آخه خیلی دوستت دارم. صبر می‌کنم باهم همه چیزو درست کنیم. سینا لبخند زد. دست همسرش را گرفت و فشرد. انگشتر توی دستش را صاف کرد و لب زد: - سیدهادی گفت خانمای فامیل قراره برن مشهد؟! لعیا سرش را تکان داد. سینا گردنش را کج کرد و گفت: - چرا نگفتی... لعیا سرش را انداخت پایین. استادش گفته بود باید با سینا راه بیاید. باید خواسته‌هایش را با احتیاط بگوید: - دلم می‌خواست برم؛ مخصوصاً مامان و خاله‌هام می‌خوان برن؛ ولی ترسیدم، نه... یعنی با خودم گفتم شاید از اینکه تنهات بذارم ناراحت بشی. انگار که سیل بیاید و همه چیز را جوری ببرد که گویی از اول نبوده، لبخند از روی لب سینا پر کشید. سینای طلبکار، توی ذهنش گفت: - بیا..جوری ترسوندیش که نتونسته باهات حرف بزنه... همینو می‌خواستی؟! - برات بلیط گرفتم باهاشون بری. لعیا نگاهی به پیشانی گره‌خورده سینا کرد. سرش را انداخت پایین و گفت: - اگه رفتنم باعث اخمت بشه چه فایده؟.. وقتی تند میشی، چه سودی داره رفتنم؟ سینا آه بلندی کشید و نفسش پخش شد توی صورت لعیا. صورت را از هم باز کرد: - نه، اخم و تندشدنم برای اینه از دست خودم عصبی‌ام... که چرا این‌طوری تو رو ترسوندم و از خودم دور کردم.. برات بلیط گرفتم که بری... که این‌طوری همه‌چی درست بشه... لبخند نشست روی لب‌های لعیا. خوشیِ توی قلبش درست نشست تو صورتش و از برق چشمانش سینا آرامش گرفت. ✅ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان هستیم👇🌹🍃 🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
هدایت شده از حامد کاشانی
بسته مستندات مناظره مورخ نهم آذر 1404 - print with number.pdf
حجم: 17M
بسته مستندات مناظره مورخ نهم آذر 1404
هدایت شده از حامد کاشانی
به محضر همه همراهان، مخاطبان، اساتید و صاحب نظران سلام عرض می‌کنم. از لطف و ذره پروری دوستان، اساتید و علمای معظم، وعاظ کریم، ذاکران مخلص و شیعیان عریق امیرالمومنین علیه السلام شرمنده شدم. زبان از تشکر قاصر است. خاک پای شیعیان امیرالمومنین علیه السلام حامد کاشانی
هدایت شده از حامد کاشانی
حجت الاسلام کاشانیمناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی - کیفیت پایین.mp3
زمان: حجم: 45M
🎙 کامل مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی با موضوع "مظلومیت و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها" تلگرام | ایتا | بله | روبیکا | آپارات | سایت | صفحه یوتیوب
هدایت شده از حامد کاشانی
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ پشیمانی خلیفه اول از هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها 🔸 برگرفته از مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی با موضوع "مظلومیت و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها" تلگرام | ایتا | بله | روبیکا | آپارات | سایت | صفحه یوتیوب
گوش کنید لطفا ۲x