💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت63🎬 چشمش روی خطوط کتاب میچرخید. ابرو بالا انداخت و لبخند روی صورتش نشست. خودکار آب
#انفرادی2⛓
#قسمت64🎬
زیر لب خدا را شکر کرد و رفت سمت میز تحریرش. روی زمین زانو زد. میز واژگون شده را سرجایش برگرداند و کتاب و برگههای روی زمین را مرتب کرد.
فشار نشستنش که به زانو آمد، تازه درد آن را حس کرد. بیتوجه به آن ازجا برخاست و سمت آشپزخانه رفت.
لعیا مقابل اجاقگاز ایستاده بود و از قابلمهی استیل توی دیس برنج میکشید. نزدیک او رفت و دیس را گرفت:
- بشین من درستش میکنم.
لعیا دست به پهلو گرفت و آهسته روی صندلی پشت سر سینا نشست و مشغول چیدن بشقابها شد. سینا دیس برنج را وسط میز گذاشت.
- بهتری عزیز؟
لعیا سر تکان داد و جای سوختگی را لمس کرد:
- چیزی نشد فقط ترسیدم.
سینا با لبخند ظرف خورش قیمه را هم روی میز گذاشت و کنار لعیا نشست.
سروصدای بچهها نزدیک شد و کمی بعد خودشان هم کنار میز بودند.
- دیدی من درست حدس زدم؟
لعیا ابرو بالا انداخت و نگاهش را بین دو نفر چرخاند:
- چیو مامان؟
محمدجواد دو صندلی مقابل پدرومادرش را عقب کشید و با چشمی که برق میزد گفت:
- آبجی نرجس از صبح قبل صبحانه میگفت امروز ناهار قیمه داریم.
لعیا آهسته خندید. مشغول کشید برنج شد.
- پس یه دختر باهوش داریم اینجا.
نرجس لبخندی دنداننما زد و بشقابش را جلو کشید. سینا گردن کج کرد و گفت:
- دعا نمیکنید؟
نرجس و محمدجواد دستشان را به حالت دعا گرفتند بالا و آهسته زیر لب چیزهایی گفتند. غذا را کنار یکدیگر خوردند. نرجس و محمدجواد با اصرار شستن ظرفها را برعهده گرفتند. لعیا پشت اپن ایستاده بود و تذکر میداد:
- جواد، قشنگ بگیرش زیر آب بوی کف نمونه بهش!
- نرجس... اون اسکاج رو نزن به لیوانا بو میگیرن...
سینا بازویش را گرفت و او را به سمت مبلها کشید:
- بیا بریم بشین دورت بگردم! بذار کارشون کنن!
لعیا دستش را مشت کرد و صورت درهم کشید. با کمک سینا روی مبل نشست و غر زد:
- آه خب بو میمونه به ظرفا...
سینا شانهاش را فشرد و کمی تو صورتش خم شد:
- باشه بو موند، خودم دوباره میشورم خوبه؟
لعیا سر تکان داد و سینا کنارش نشست. ابرو بالا انداخت و گفت:
- فسقلیِ بهونهگیر چطوره؟ چیزی از غر زدناش مونده؟
لعیا کمی لبش را جلو فرستاد و پشت چشم نازک کرد:
- خوبه..بعدم بیشتر اذیتش مال منه، غرغراشو تو تحمل کن، مثل خودته، شر...
سینا همراه خنده آهی کشید.
- من شَرَّم؟!
لعیا سر تکان داد:
- مامانت گفته چقدر اذیتش کردی... اینم مثل تو، اینقدری که داره اذیت میکنه، دوقلوها اذیتم نکردن.
سینا دهان باز کرد که چیزی بگوید. صدای محمدجواد زودتر از او آمد:
- مامان ظرفا تموم شد.
سینا گفت:
- باشه باباجان، برید استراحت کنید.
محمدجواد کیف خودش و نرجس را از کنار جا کفشی برداشت و پشت سر خواهرش وارد اتاق شد و در را بست.
لعیا خمیازهای کشید و گفت:
- برو ببین ظرفا بو ندن!
سینا قهقههای زد و خودش را روی مبل رها کرد. لعیا سرش را از پشتی مبل جدا کرد:
- عه نخند دیگه... چرا حرفای منو جدی نمیگیری جدیداً؟!
سینا خندهاش را خورد و دستش را بالا گرفت:
- ببخشید، ولی باور کن من نمیفهمم!
لعیا دستش را فشرد به دسته مبل و گفت:
- خودم باید برم... اصلاً هیچکدومتون بلد نیستید ظرف بشورید.
لعیا رفت و سینا اعتراضی نکرد، او اول و آخر کار خودش را میکرد.
#پایان_قسمت64✅
📆 #14040920
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
3.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️ واکنش رهبر انقلاب به شعر مداح خوزستانی درباره گرد و غبار و هوای ناسالم در این استان. ۱۴۰۴/۹/۲۰
حاجمحمود کریمیمادر دریا.mp3
زمان:
حجم:
4.1M
💖 مادر دریا ...🍃💚
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج؛ بقدوم الحوراء 🌟
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰
#دعای_سلامتی_امام_زمان_(عج)
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا..
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#ساعت صفر عاشقی
# ساعت ٠٠ : ٠٠
Mohsen Farahmand Azad, Sayed Mustafa Al Musawi, Ali Fani63f0c9c1bb3ce6d2f07ffb09_-7085336328756683485.mp3
زمان:
حجم:
28.6M
📝دعای کمیل
🎤علی_فانی
#شب_جمعه
#دعای_کمیل
📌هر شب جمعه دعای کمیل به نیت فرج آقا امام_زمان عجل الله
اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#بیاد شهیدانمون