برای زهرا، بفرستید صلوات.
یا فاطمه ادرکینی...سلام الله علیها
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
از دور که می آید سمتت کاملا معلوم است تو را نشانه گرفته.شکلش شبیه صندلی اداریست، از همان هایی که روکش مشکی چرم دارند و قسمت تکیه گاهشان بلند و با کلاس است.اصلا این موجود اخلاق تندی دارد. مطمئنم اگر در شمایل آدمیزاد بود حتما از آن اخموهایی بود که نمی شد چهار کلمه با او حرف زد.عصبانی بودنش یک طرف ماجراست. سرعتش را کجای دلم جای دهم. کافیست الکی گمان کند که با او دعوا داری. شبیه به همین لات و لوت هایی که از کنارشان رد می شوی، دنبال بهانه ای برای جر و بحث هستند، رهایت نمی کند.از بچگی مورچه سواری صدایشان می کردیم. شاید برای همین نامگذاری بود که با آدم کنار نمی آمدند. چند باری قصد اهلی کردنشان را داشتم. اما دریغ از یک نوک سوزن عاطفه.ذاتشان انگار تلخ بود. ما بچه ها که شور به لانه شان می انداختیم و پای گریز داشتیم. وای به حال آنهایی که بی خبر وسط معرکه جا می ماندند.از دور صحنه ای تماشایی بود . طرف با آن هیکل بزرگش ریتم وار پاهایش را از زمین جدا می کرد و استغفرالله یک دور کامل حرکات موزون را هماهنگ و رایگان اجرا می کرد.آن قدر شدید گاز می گرفت که در خاطرات آدم ثبت می شد.بزرگترها می گفتند: در قدیم از نیش چنگک مانند این مورچه به جای بخیه استفاده می شده. یعنی مورچه را ترغیب به گاز گرفتن دو طرف زخم می کردند و چندشتان نشود،سرش را جدا می کردند.این نیش حکم نخ بخیه را داشته.حالا معلوم نیست کسی که ده پانزده تا بخیه لازم داشته روشش چه بوده.احتمالا نخ بخیه هم برای پیشگیری از انقراض نسل همین مورچه ها باب شده.فقط حکمت انتخاب اسمش را نمی دانم، هر چه بوده ما که تا به حال از این مورچه، سواری نگرفتیم...
#991216
#وهب
#مورچه_سواری
#خوشه_انار
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
_چقدر دیر کردی جناب! یخ زدن زن و بچه تو این بیابونی!
یک صافکار و یک یدککش از ماشین بیرون میپرند. مرد نگاهی سمت زنش پرتاب میکند که یعنی مگر نگفتی مشکل از باطری است؟
صافکار بدون صحبت راه باز میکند و درپوش باطری را برمیدارد و ابزار کارش را آماده میکند.
ده دقیقه بعد، درحالیکه مهرانه دوباره توی ژاکت پدر جا خوش کرده، ماشین بعد از چند ساعت توی جاده طی طریق میکند.
زن نوزاد را فرت و فرت روی پا تکان میدهد و همزمان تند و تند حرف میزند:
_آخه آدم انقدر حواس پرت؟ کی با چراغ روشن میخوابه آخه؟ دو ساعته تو بیابون علافیم. فقط تو این وضعیت نداری نود تومن لای باطری گیر گرده بود، که حالا درومد. شکر که حناق نشد بمونه تو گلوی ماشین. چرا اصلا ما جوری راه افتادیم که نصفه شب برسیم؟ مگه من نمیدونستم شوهرم حواس پرته؟ اصلا یکی نیست بگه زن حسابی، نونت نیست آبت نیست، سفر رفتنت چیه. نه اصلا یکی نبود بهم بگه دختر هفده ساله شوهر میخوای چکار؟ همینجا داشتی زندگی میکردی قالی میبافتی شیر میدوشیدی. درد داشتی خودتو انداختی تو یه زندگی که حالا نتونی شیر بدی به این نوزاد مادر مرده؟ من اگر همون روز اول...
و کلامش را قورت میدهد. به فاصله سیصد متر از جای خوابیدن ماشینشان، سیزده ماشین خورده به یکدیگر. قیامتی شده. ده ها نفر وسط ماشینها میدوند. چند برانکارد روی دستهاست و چندین زخمی سرپایی، آه و ناله میکنند. زن شیشه را پایین میکشد و از یکی از دوندگان میپرسد:
_ببخشید این تصادف کی اتفاق افتاده؟
مرد نفسی چاق میکند و لبهای خشکش باز میشود:
_ حقیقت دوساعتی میشه آبجی.
مرد خیره میشود به دختربچهی دبستانی که روی برانکارد است و خون، ماسیده روی موهای خرماییاش.
#بخش_دوم
#احد
#سیدشهیدان_اهل_انار
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بسم رب القلم
چراغ قوه به دست، ایستاده کنار جاده.
هر چند ثانیه چراغ را به موازات زاویه بازوانش بالا و پایین میبرد. نورش چند سانتی متر روشنایی میبخشد و به سرعت پلک زدن، پت پت میکند. انتهای سبیل مرد توی دهانش خیس میخورد و یکریز لای دندان میجوردشان. جاده خلوت است. هر ده دقیقه نوربالا میافتد توی چشمهایش.
یک ماشین برقی، از همانها که از دور برق میزنند، با صد و ده تا سرعت پیچ را میپیچد. صدایی در ذهن مرد میگوید خدا به دادش برسد که چپ نکند.
راننده وانتی، از روی مرام لوتی بوق میزند و او هم نمیزند بغل. یک ماشین سقف باز از دور نزدیک میشود. کله دختربچهای دبستانی از سقف بیرون زده. موهای خرماییاش توی باد پریشان است. نگاه دختربچه تلاقی میکند با مرد.
چند لحظه بعد، ماشین از قاب نگاهش دور شده و فقط تصویر زبانِ بیرونِ دختربچه، در ذهنش رژه میرود. ماشین بعدی هم نمیایستد.
صدای زنش از داخل ماشینِ خرابش میپیچد توی جاده:
_یعنی حتی این یه کارم نمیتونی درست انجام بدی مرد!
و باز با پایش کف ماشین ضرب میگیرد.
نوزاد توی بغلش بنای گریه سر داده.
مهرانه، دختر بزرگشان از صندلی کودک عقب، اشکهایش را پاک میکند:
_مامان من گشنمه.
زن در هوا چنان فوتی میکند که آویز آینه ماشین آونگ میشود و چندین بار میخورد به شیشه. از توی کیفش یک بسته بیسکوییت مادر بیرون میکشد و بدون اینکه برگردد، پرت میکند پشت سرش. مرد بالاخره توانسته یک ماشین نگه دارد.
یک پیکان قدیمی است با گلگیر پوکیده. ژاکت پوست تمساحی تن راننده است. پیاده میشود و شلوار لجنی شش جیبش، توی تاریکی سیاه دیده میشود.
_چیشده داداش گلم؟
مرد در خود فرو میرود و آب بینی سرخش را بالا میکشد:
_خیر ببینی جناب. خسته بودم زدم بغل بخوابم، نفهمی کردم چراغ ماشین روشن مونده، باطری خالی کرده. گوشیمم شارژ نداره. نصف شبی موندم چه کنم. بزرگی کن ماشینتو بیار شارژ کنم این باطری بیصاحاب رو.
راننده جون دلی میگوید و نگاهش دور ماشین چرخ میزند. توی چشمهای مرد متوقف میشود :
_داداش گلم، حقیقت نمیتونم وایسم زیاد. ماشین مام مشتی ممدلیه. این تن بمیره، دووم نمیاره شیره جونشو بکشم. عیال و جوجه هم که داری، دلم نمیاد سیلون و ویلون بذارمت برم. بیا این تیلفن مارو بگیر زنگ بزن بیان یاوریت کنن. به ریشت قسم عجله هم دارم.
مرد سبیل خیسش را از دهان ول میدهد بیرون:
_عیب نداره جناب. تا همینجاشم مرامت بود ایستادی.
و یازده دوصفر راننده را در دست میگیرد. انگشتان ورم کرده اش، روی تکمهها جا نمیگیرند و عددها جابجا میشود.
مرد گوشی را میگیرد سمت همسرش:
_ امداد خودرو رو بگیر. شمارش تو برچسب روی شیشه هست.
زن میغرد:
_تو این تاریکی چطوری شماره ببینم آخه!
و نور نداشته گوشی را میاندازد روی شیشه و به سختی شماره میگیرد. نشانی میدهد و گوشی را رد میکند.
راننده پیکان قربانت شوم گویان، از عیال مربوطه خداحافظی میکند و چند لحظه بعد گرد حضورش هم در هوا نیست.
مرد مینشیند توی ماشین و میلولد توی خودش. مهرانه دخل بیسکوییت را آورده و حالا دارد ها میکند توی دستانش. مرد دختر را بغل میزند و مینشاند روی پایش. زیپ ژاکتش را باز میکند و دختر جا میگیرد و کمی لرزش تنش آرام میگیرد. زن گریه نوزاد را نمیتواند ساکت کند:
_من تو این هوا چجوری بهش شیر بدم آخه؟! این امداد خودرو لعنتی چرا نمیاد چهل دقیقه شد!
و دل رها میکند و میزند زیر گریهی های های.
مرد دختر را بیشتر میفشارد و همزمان گردن کج میکند سمت جاده. یک آمبولانس آژیرکشان رد میشود و پشت بندش پژو پارسی از نظر محو میشود. مرد دوباره برمیگردد سمت زن نازک دلش:
_یکم دیگه صبر کن میرسه.
و دست میبرد توی داشبورد، بلکه چیزی برای خوردن پیدا کند. توی ذهنش به آمبولانسها فکر میکند که از آن موقع تعدادشان به سه رسیده و چهار محال نیست.
صدای بوق یک ماشین پرهیبت از پشت سر میآید. مرد دختر را میاندازد روی صندلی عقب و بلافاصله میپرد توی جاده:
#بخش_اول
#احد
#سیدشهیدان_اهل_انار
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
- همیشه دلم میخواست مجری برنامه زنده باشم بعد به مهمون بگم: خیلی سریع بگید تیتراژمون داره میره. خیلی باکلاسه!
#دیالوگ
⭕️ باغات خصوصی نویسندگی⬇️
۱- شانار/خانم آرمین
۲- خوشه انار/ خانم هیام
۳- سید شهیدان اهل انار/ اسماعیل واقفی
۴- جلال آل انار/حسین ابراهیمی
۵- شینار/خانم شین الف
۶- انارهای پرنده/سیدمحمدحسین موسوی
۷- شکوفههای انار / مرتضی جعفری
۸- اشک انار/ علی یاری
۹-یه قاچ انار/ زینب پاشاپور
۱۰- صدانار/ فاطمه صداقت
۱۱- نارینا /فهیمه ایرجی
۱۲- انارهای فضانورد/ سید محمد حسین موسوی
13- انارِ یاقوتی/ زینب رحیمی تالارپشتی
-تالار انتظار باغ
ذخیره لینکها و مدیریت کلاسها خصوصی
🔸شبکهی انار
نیازمندیهای باغ اناریها
https://eitaa.com/joinchat/2132213858C81503833c0
🔸باغ یاقوت
آموزش گرافیکی
https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21
🔸باغ انار (ورود بانوان ممنوع)
دورهمی نویسندگان آقا
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
🔸ناربانو@Yamahdy_Adrekny
دورهمی نویسندگان خانم
🔸پادشاه وارونه
آموزش شعر
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
🔸باغچهی تحلیل
نقد فیلم
https://eitaa.com/joinchat/495583301C39340e4643
🔸پادشاه پویا
انیمیشن
https://eitaa.com/joinchat/343736400C2afccbacbd
🔸سفر به کائنات
مسجدمون
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
🔸باغچهی متننگار
آموزش متن نگار
https://eitaa.com/joinchat/1311899718Ce2f51d2cff
🔸باغچهی فتوشاپ
آموزش فتوشاپ
https://eitaa.com/joinchat/1941635140Cc8b474112f
🔸عرضهی اولیه
کانال اقتصادی
https://eitaa.com/joinchat/3594649656C9840aba84f
🛸 گروه های تخصصی و خصوصی
🔹عشرون ِصابرون/ جمع اساتید، نقد و مباحثه و تصمیمیگیری درباره کلاسها
🔹درختان زبانزد / مدیران تیرستان
🔹هیئت مدیره مرکزی مدیریت باغ /اجتماع تمام اساتید و مرتبطین
🔹انار فیلسوف
باغ تفکر و فلسفه بافی
🔹نجات آمرلی / بازی سازی
🔹انارهای با شخصیت/ آموزش طراحی کاراکتر
🔹ویدئونار / آموزش فیلم و کلیپ سازی
🔹تدوینار / آموزش تدوین و پیریمیر
🔹انار بازیگوش / آموزش بازی سازی
🔹باغچهی اندیشه ورزان
🔹باغچهی فتوشاپ دورهی پیشرفته
🔹 اینفوگرافی/ کارهای هنرمندان حرفهای
🔹سرچشمه نور/ بیانات رهبری
🔹انارهای خوش خط و خال / آموزش خوشنویسی با خودکار
🔹تعلق / گروه بیانات آیت الله حائری
🔹گروه درختان سخنگو(ویژه آقایان)
🔹گروه درختانة سخنگو (ویژه بانوان)
🔹مهارت بچه های آسمان/تولید محتوا
🔹احسن الانار(ویژه بانوان)/حفظ قرآن کریم
🔹تیم محتوایی و زلم زیمبو
🔹انارهای انیمه ای
🔹انار دانی
جمع آوری انارهای تولیدی باغ
🔹ارائه دانی نور
ذخیرهی ارائههای(کنفرانسها) سرچشمه نور
🔹استیکر های باغ انار
🔹گروه طراحی و ساخت لوگوی باغ انار
🔹بازوی باغ
🔹قطرههای نورانی
🔹هیئت اندیشه ورز
🔹مجله رب انار
⭕️ نمایشگاههای باغ⬇️
🔶باغ یاقوت
@HOLLYYAGHUT
🔶پادشاه پویا
@padshah_pouya
🔶درختان سرزمین آمانیتا
@Amanitatrees
🔶درختان سخنگو
@derakhtane_sokhangoo
🔶سرچشمه نور
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
🔶باغ انار
@ANARSTORY
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از آیه
کاشت داشت برداشت!
گفت:
باید کمی
توی باغچهی سرخ قلب
گل خیال کاشت
گفت
باید
برای رسیدن به اوج کهکشان
صبر داشت
من ولی
برای طول راه
کمی غرور
توی کولهام گذاشتم
من هزار سال
توی راه کهکشان
آه کشیدم
که کاش
به جای کوله
یک قلب
بر میداشتم.
آخرش غرور را
در مسیر نور یک شفق
جا گذاشتم
آنوقت
سرعتم مثل نور شد
رفتنم به کهکشان
جور شد.
#نقد
کتابخانه مرکزی یزد.
#عضویت
#تخفیف
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
عِمران واقفی:
قیافه و ظاهر و کنشِ شهید را توصیف کنید.
بیشتر به متن ادبی و دلنوشته می خوره....
مونولوگ یعنی یک متن با ضربه.
ضربه چی؟ الان میگم.
مثلا
آه. یادم رفت.
دوباره دو فنجان ریختم.
#داستانک
این یک داستانکه یا در واقع فلش فیکشن یا در واقع تر داستانِ خیلی خیلی کوتاه.
حالا ویژگی این داستانک رو توضیح بدید. یعنی بگید ضربه اش کجا بود؟
بیشتر از صد و ده درصد شما مونولوگهاتون ضربه نداره.
به دنبال ضربه بروید...
با تخفیف نود درصد....دیگه کمتر راه نداره....
وسط بلوار یک گل زیبا را دید. صدای ترمز و جیغ در آسمان پیچید.
#داستانک
خب ضربه این رو توضیح بدید...
یعنی از اول کامل داستانش رو باز کنید...
یک سیب رو برامون توصیف کنید.
انگار دارید فیلم تعریف میکنید...حرفای منو تحویلم ندید...فیلم رو تعریف کنید....
وقتی این دوتا داستانک رو خوندید موتور تخیل ذهن تون روشن شد....
اون فیلمی که توی ذهنتون پخش شد رو برام بنویسید.
You:
یادگار اصل ادم!
عطر یار....
عِمران واقفی:
خب
یعنی من میرم میوه فروشی میگم
سلام خسته نباشید آقای میوه فروش
لطفا دو کیلو یادگارِ اصل آدمِ زرد با نیم کیلو عطر یارِ قرمز بدید؟
راحتِ راحت بنویسید...متناسب با این گروه یعنی متنِ داستانیِ فنی....با ریزه کاری های فنی....
عبارات مغلق و سخت خوان و شاعرانه رو برای مدتی بگذارید کنار...
مثلا شما صبح میرید خرید
به فروشنده میگید آقا ببخشید لطفا اون شیشه مربا رو بدید
میگه...کدوم شیشه؟
شما میگید؟
1. آن یارِ قرمزِ هزار بار سفر کرده ترش فامِ سیه چهرهِ آذرگونِ بالامقامِ اولیا پیکرِ استوانه منظرِ دانه دانه رفته توی آن حریم شیشه گونِ دلاویز آستان.
یا
2. اون شیشه مربای بِه کنار شیشه های بلوری...توی طبقه سوم. همون ردیفی که گلدون گلِ یاس با برگهای سفید داره. درست بالای تلویزیون چهارده اینچ قهوه ای که به دیوار آویزون کردید.
حالا متوجه شدید چرا مدام میگیم
اگر به اندازه صدها کتاب هم متن و تمرینِ ادبی بنویسید یک قدم هم در رمان نویسی پیشرفت نخواهید کرد؟
متوجه شدید یا متوجه تون کنم؟
سیب رو کسی میتونه توصیف کنه؟
سلاله زهرا:
گوشه ای از صورتش ترک خورده بود.بندی نازک در سرش داشت.بی هوا سرش میل بریدن داشت...
فائزه کمال الدینی:
همونکه گرد و سرخه
زردهم داره
بوش هوش از سرآدم میبره
Z.salehi°:
قالب سرخ زیبایی که سفیدی در خود جای داده مثل قلب یک مومن، بوی بهشتیش همکه هوش از سر میبره، چون عطر صلوات محمدی❤
عِمران واقفی:
با کاشی کفِ حمام رو فرش میکنند
با آسفالت کف هزاران کیلومتر بزرگراه.
شما کاشی برداشتین دارید جاده ها رو فرش میکنید.....
رمان نویسی یعنی ساخت بزرگراه های طولانی با هزاران کیلومتر طول...نمیشه با کاشی فرشش کرد...
واژه های ادبی مثل کاشی ظریف و حساس اند...و فهمشان انرژی زیادتری نسبت به واژه های معمولی میگیرند...
شاعرانه که بنویسید طرف نصفه صفحه از رمانتون رو میخونه باید سه روز بره زیر سرم....
گرد و سرخ
آلو قرمز
آلبالو
گیلاس
هلو
توصیف خوبی نبود....جامع و مانع باید باشه
جوری که چیز دیگه ای توی ذهنمون نیاد...
سلام آقای میوه فروش
صبحتون به خیر
لطفا دو کیلو
#قالب_سرخ__که_سفیدی_در_خود_جای_داده_مثل_قلب_یک_مومن میدید...
بله حتما دو کیلو #قالب_سرخ__که_سفیدی_در_خود_جای_داده_مثل_قلب_یک_مومن قرمز یا زرد؟
فائزه کمال الدینی:
سلام آقای میوه فروش
لطفا دوکیلو از اون چیز گردهایی که اون گوشه چیدی که زردو سرخ و سبزن و بوشون تا اینجا میاد بدید
عِمران واقفی:
فرض کنید من از مریخ اومدم...
من فارسیم کوب نیست....کیلی کیلی ساده توضیح داد تا من فهمید...من دوست داشت فارسی یاد گرفت
کسی توانست برایِ منِ آدم فضای سیب توصیف کرد...
دینگ دینگ
دینگ دینگ
کدوم گوشه؟
فرض کنید چشماش رو بسته...اصلا نمیبینه.
فائزه کمال الدینی:
خب ،
جناب مریخی شما مریخ رو تصور کنید
خب،
حالا این مریخ رو فرض کنید سرخ یا زرده
زرده و مثل ماه ما زمینی ها لکه داره
بویی داره که با شنیدنش، چشناتون ناخودآگاه از لذت بسته میشه
🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤:
یک قرمزِ گردِ شیرین
بالاخره یک مریخی ای که در این حد میتونه صحبت کنه این سه کلمه رو بلده و میتونه از این طریق به جواب برسه
اما اگر بعنوان یک نویسنده بخوایم توی داستانمون توصیف کنیم خیلی متفاوت تر و زیباتر میشه
سلاله زهرا:
سیب میوه ای است گرد که پوستش صاف است و سرش یک بند دارد.به سه رنگ وجود دارد.زرد و قرمز و سبز .نوع اول و دوم شیرین هستند و سبز آن ترش
🇮🇷Sarbaz_Fatemi🇮🇷:
در عین سفتی نرمه...
یک پوست قرمز داره با درصد کمی از پارافین!!
گاز که بزنی؛ محتویات داخلش شیرینی خاص خودشو داره. نه خیلی شیرینه نه بی مزه!!!
گرده. گودی سرش بیشتر از گودی تهشه...
اگر سرش چوب داشت، بچرخونید بچرخونید بچرخونید تا هر چند دوری که