eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ اعمال روز عاشورا ⚫️ یاحسین
هدایت شده از رسانه نور
اعظم الله اجورنا.mp3
10.35M
پیرمردها با عصا می‌زدند‌.
پیرمردهای مسلمان. حتما با قصد قربت بوده. حتما در فرات غسل کرده بودند. حتما قبلش وضو هم گرفته بودند. پیرمردهایی که پای راه رفتن هم نداشتند شاید...با عصا کشان کشان خودشان را کشیده بودند تا طف. به قصد ثواب. حتما پول شمشیر و اسب و یراق هم نداشته اند. حتما عالم قوم و بزرگ قبیله خودشان بودند. حتما ریش سفید محله خودشان بودند. حتما اگر کاندیدا می‌شدند رأی می‌آوردند....از بس مومن و متدین به مستحبات بودند...از بس برای انجام این مستحب سختی کشیده بودند و تا نینوا آمده بودند... از بس از دین چیزهای زیادی بلد بودند. حتما حافظ قرآن هم بودند...و حتما و حتما... اما نکته اینجا بود که امام و نماینده امام را نمی‌شناختند. همین.
آنکه با شمشیر و نیزه و تیر و سنگ‌ساب‌خورده و عمود آهنین به میدان می‌آید تکلیفش روشن است. همه میفهمند دشمن است‌. اما امان از پیرمردهای نصیحت کننده. پیرمردهایِ خودبزرگ‌پندار. پیرمردهای گاو. و چقدر دردناک است پیر بشوی و امام و نماینده امام را نشناسی. چقدر دردناک است. چندسالت شده ای عزادار حسین؟ گیس سفیدت را دیده ای؟ فرق بین قطعنامه ۵۹۸ و برجام و صلح حدیبیه را فهمیده ای؟ یا راحت می‌توانند گولت بزنند‌؟
با دلم می‌گفتم که این پیرمرد‌ها با اینکه جوان هم نبودند ولی منافع مملکت خویش را نمی‌فهمیدند. شاید بگویی که منافع را می فهمیدند ولی به دلایلی عمل نکردند. باید بگویم که عذر بدتر از گناه است. که این نشانه نفاق است یا خیانت. امروز هم از این پیرمردها داریم که امام زمانشان و نماینده امام را با عصا می‌زنند. با هرچه دم دستشان باشد می‌زنند. فکر نکن که گروهی از این پیرمردها رفته اند و تمام. هنوز هستند. زیاد هم هستند‌. هر کدامشان هم ادعای دینداری دارند. ادعای فهم. و چقدر دور است از حسین، کسی که دم از ارتباط با معاویه و بیعت با یزید و مذاکره با عمرسعد می‌زند.
پول بیت‌المال مسلمین صرف پیج‌های ایسنتاگرامی می‌شد که به علی فحش می‌دادند. خراج ایران و روم صرف توئیت زدن می‌شد برای هتک حرمت علی و افکارانقلابی اش‌... از سال دهم هجرت که علی را کمرنگ کردند و سال سی و پنج تا چهل که مدام در کوره جنگ دمیدند و علی را که کجی ها را راست می‌کرد جنگ‌افروز جلوه دادند. و سال چهل که رسما باحذف علی امپراطوری طاغوت اموی را رسمیت بخشیدند و بیست سال علیه تفکر علی توئیت زدند و با پیج های فیک گوسفندها را به اسم علی مصادره کردند. و عاشورای شصت و یک، تمام سی هزار فالوور پیج اموی بیست سال بود که تربیت شده بودند برای کشتن پسر رسول خدا...آیا پیج‌هایی که فالو کرده ای را می‌شناسی؟ منبع مالی شان را می‌شناسی. اینترنشنال به وقتش آموزش قرآن و نماز هم خواهد گذاشت. گول خورده ای؟ یا خواهی خورد؟ یا چی؟
پیرمردها هرجا باشند آبرو می‌آورند. ریش سفیدند و احترامشان واجب. جوان‌ها به پیرمردها قوت قلب می‌گیرند. که یعنی این مسیر حق است. انقلاب پیامبر جوانها را تغییر داد ولی پیردلان را یه ذره جابه جا نکرد. خطر یک پیر نفهم از هزار تانک تمام زره برای یک شهر بدتر است. خدا نکند یک تفکر انحرافی در رأسش پیرمردانی باشند که مورد وثوق جامعه‌اند. پیرمردها با عصا می‌زدند‌ پسر پیغمبر را. همین حضورشان قوت قلب بود برای جوانها که با تیر بزنند با تبر با شمشیر با سنگ با نیزه و عمود و .... چگونه پیر خواهیم شد؟ با چه تفکری؟ نکند وسط توئیت کردنمان بفهمیم داریم با عصا می‌زنیم. سید علی امروز چه می‌خواهد از تو؟
ziyarat.nahie.moghaddese.apk
14.34M
•| |• •اپلیکیشِنِ زیارت‌ناحیهٔ‌مقدسه...• -دعای‌صوتی،خط‌درشت،همراه‌باترجمه. روایت شده عصرِ‌روزِ‌عاشورا این دعا خونده بشه...خیلی عمیق و حزینه... ـــــــــــــــــــــــــــ🌿✨ـــــــــــــــــــــــ @barkhiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمرسعد آن اول‌ها آنقدرها هم ملعون نبود. کابینه‌اش را بست برای رفتن به رِی. برای خوردن یک لقمه نان حلال رِی که کنیزکان حلال و میان باریک برایش بپزند و او در سایه بنشیند و با ماست و دوغ دماوند بخورد و نهایتش یک آروغ بزند. آن اول‌ها...بعدش دید به این سادگی ها نیست. عبیدالله مجبورش کرده کاری بکند که به گندم ری برسد....کشتن پسر پیغمبر. چقدر آن اول‌ها دور از ذهن است که عمربن‌سعد ابی وقاص فاتح ایران همچین کاری بکند... و آن کار هرچیزی ممکن است باشد...برای من و تو هم هست. نشسته ای؟ نشسته ای تا عبیدالله مجبورت کند برای یک مشت گندم پسر فاطمه را در حسینیه امام خمینی تنها بگذاری...
AUD-20210811-WA0029.mp3
14.95M
‏نوحه قدیمی و بسیار دلنشین با صدای سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی (عقاب تیز پرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران)... یادش گرامی
رویم سیاه است. من نخواستم؛ اما... امروز حُرّه آمد و گفت اهالی کاخ به اندازه وزن شمشیر شوهرم طلا می‌دهند. گفت بریم و آن‌ها را به خانه بیاوریم. رفتم... نمی‌گویم نرفتم، اما وسط راه... کار من نبود، من بلد نبودم سد راه سعادت شوهرم شوم. اخر ان اوایل خودش قول داده بود... قول داده بود حتی بعد قیامت کنارم باشد... با من پیمان بسته بود سعادت دنیا آخرت را باهم داشته باشیم... نخواستم، نه طلا، نه لباس حریر و خلخال جواهر... برگشتم. باید می‌ماند. می‌ماند و می‌شد مدافع جناب مسلم، مدافع حضرت حسین علیه السلام... کنج خانه نشستم. سرش، تن پاره پاره‌اش هم می‌امد مهم نبود. او را با چیزی بهتر از خودش معامله می‌کردم. من از خانم فاطمه زهرا یاد گرفته بودم از شوهرم چیزی نخواهم که به زحمت بیفتد؛ اما امروز از او بهشتی شدن می‌خواستم. جانش تضمین در خواست من بود. رویم سیاه است من نخواستم؛ اما او آمد... گمان کردم میزبان جناب مسلم شده باشم؛ هیهات که او دست خالی آمد... بی شمشیر... بی مسلم... بی آبرو...
تمام وجودم می‌خواست. شرمنده‌ام... نمی‌شد. تمام وجودم دست و پا شده بود... می‌دوید سمت کربلا. می‌خواستم؛ نشد، نمی‌توانستم! وجودم به جلو هولم می‌داد و من مانده بودم. می‌خواستم. نمی‌شد. کربلا می‌خواستم. دستم قبضه‌ی شمشیر می‌خواست. پایم می‌خواست تا محکم شود در خاک کربلا... می‌خواستم... شرمنده‌ام که چشم‌هایم را زود از دست دادم.
عجب روزی بود امروز... بهترین صیدها را کردم. صید های بزرگ صیدهایی که شادم می‌کرد. عجیب صیدی... یکی از یکی بزرگ‌تر و بهتر... من بهترین صدها را امروز داشتم... بگوییم دهانت باز می‌ماند... من مایه فخرم... مایه فخر این سپاه منم! من... اولین صیدم پوست گوساله بود... دومین صیدم ماهی جدا از آب... سومینش قلب بود... قلب... سومین صیدم سینه قرآن بود که شکافتم!
داشت شهید می‌شد... یک وجب تا خدا؛ اما تن داغش روی ریگ‌ها بود. تیغ خلاص می‌زدند به پیکرها. نیزه را بلند کرد. یک وجب تا قلب او. نیزه ایستاد. نشست کنار تنش. سایه‌ای نحس آمد: - چرا معطلی بزن؟ - می‌شود پناهش دهم؟ قوم من است. - نه! بزن. او دشمن است خواهش کرد و التماس. شفاعت کرد. امان خواست. قومش زنده ماند. درمان شد. سرکش شد. یادش رفت، سقا را، حسین را... شش ماهه را... جدا شد از امام و وَلیّ چهارم خدا... از یک وجبی بهشت رفت تا... .
من که امدم، صدای گریه می‌امد. یک بخش گریه می‌کردند. من گریه می‌کردم بی‌اشک. آن‌ها هق می‌زند با اشک. من که آمدم، صدا می امد. می‌شنیدم. هنوز داشت فریاد می‌زد. کسی هست یاری‌ام کند؟ چشم باز کردم. نور توی چشمم ریخت. گونه‌ام تر شد. من که امدم کسی می‌گفت: انا مظلوم حسین... من که امدم زمین و اسمان و دریا سرخ بود. یک بخش با من گریه می‌کردند. من که امدم یک بخش می گفت: لبیک یا حسین... من که امدم فریاد بود: یاثارالله... من آمدم با بغض... من می‌روم با لبخند... فریاد هنوز هست.... هست هنوز فریاد.... گوش کن، هنوز یاری می‌خواهد. گوش کن، من می‌خندم و یک شهر می‌خندد با من... این بار سرشار از شور یک شهر می‌خندد و من می‌خندم و طنین انداز می‌شود: - لبیک یا حسین! من که می‌رم افتاب امروز حتی سبز است... به سبزی باغ بهشت و چه خوش میلاد و ممات شروع با او مرگ با او
آدما قد تموم دوراهی های زندگی کربلا در پیش دارن... یا با حقی... یا ضد حق... یا عاشقی یا با شیطان... بی طرفی حتی گاهی گناهیه نا بخشودنی...
می‌خواستم... می‌توانستم... شدنی بود. برایم کاری نداشت. می‌توانستم. آب در چنگم بود. آب کنارم بود؛ اما... کاری نداشت... می‌خواستم. یک قطره آب گریه‌اش را بند می‌آ‌ورد. غذایش خون دلم بود. خون فواره زنان لباسم را تر می‌کرد. خونِ سفید. می‌خواستم، می‌شد، می‌توانستم؛ اما... می‌شد، سیراب کردنش دست من بود، خرجش باز کردن دو دکمه بود. خرجش فشردن دکمه آبی بطری کنار دستم بود. - گریه نکن... هزار و سیصد و خورده سال پیش... آب نبود، گریه نکن... آب هست؛ اما تو رو می‌کشه!
من قبولش داشتم. از صمیم قلب... ایمانم ظاهری نبود، نامه‌ای که مهر کردم هم دروغ و دَغل نبود! ولی خب، با نماز هم می‌شود به خدا رسید. با جهاد هم... جهاد که واجب کفایی است. اما نماز که یک نفر بخواند کفایت نمی‌کند... من نماز را گرفتم... جهاد به کار من نمی‌اید... من بدون رنج به خدا می‌رسم... خدا جهاد حسین- علیه السلام- را هم قبول کند...