هدایت شده از زهراسادات هاشمی
این روزها تا حرف از حرم میزنم، میگویند باز جوگیر شدهای... اینها دلتنگیِ یک حرم ندیده نمیدانند یعنی چه!
#خاطرات_یک_دلقک
#اربعین
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
باز منم و قاب تلویزیون و دیدن همه این صحنه ها و با پای دل قدم برداشتن تو راه کربلا...
#اربعین
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
همیشه هروقت چایِ آخرِ روضه تعارف میکنم و کسی بر نمیدارد، میگویم: بردارید، چای روضه براتِ کربلا میدهد!
انگار همه منتظر این جملهی من هستند تا چای را با گفتن این جمله بردارند: این چای خوردن دارد، از این چای دیگر نمیشود گذشت!
نمیدانم حکمتش چیست که هرکس چای آخر روضه را خورد برات کربلایش را گرفت. اما من، خودم جا ماندهام هنوز... .
- زهرا سادات هاشمی
#خاطرات_یک_دلقک
#اربعین
هدایت شده از محبوب
با خستگی روی موکتهای پهن شده کنار یک موکب، زیر آفتاب از خستگی بنشینی. سیل روان جمعیت را نگاه کنی. سایه ای بالا سرت حس کنی. از دیدنش هم جا بخوری هم معذب بشوی. خودت را جمع و کنی...
بپرسی: آخه این آقا کیه با این قد و هیکل، با این لباسهای رنگ و رو رفتهی عربی؟
بهت بگن: یه بندهخداییه که از شهرهای اطراف میاد. پولی نداره خرج کنه واسه زائرا. گفته اینجا سایه بان باشم براشون. تنها چیزیه که ازم بر میاد. اجازه میدین؟
و تو بغض کنی و گریه کنی و نتونی این همه عشقو تو قلبت جا بدی....
#اربعین
#جامانده
هدایت شده از نرگس مدیری
#زیارت_نرفتهام
خواستم از حسم بگویم. دیدم گم شدهام. خواستم از شنیدههایم بنویسم؛ گفتم «شنیدن کی بوَد مانند دیدن!»
منه ندیده از چه بنویسم؟!
وقتی حتی نمیدانم آن لحظه که گنبد مولا را میبینی چه بر سر دلت میآید!
وقتی حتی نمیدانم «جاماندن» یعنی چه!
از کدام فراق بنویسم؟! وقتی وصالی ندیدهام.
حتی خجالت میکشم بگویم حالِ من، حال زیارت نرفتگیست.
خجالتم وقتی بیشتر میشود که یکی با آب و تاب از خاطرات ستونها و موکبها و... میگوید. من فقط تماشا میکنم و از بی حسی و حسرت چشمانم میفهمد «زیارت نرفتهام».
در چشمانش پرسشی است: «چطور توانستی؟!» شاید هم سرزنشی: «چطور توانستی؟!»
حتما کوتاهی از من بوده وگرنه ارباب...
سخنران امشب گفت:«جون بن ابی مالک غلام سیاه امام حسین علیه السلام بود که امام اذن جهاد به وی نداد. او هم دل حسین را سوزاند. گفت: «چون من سیاهم نرم؟! بو هم میدم. اصل و نسب خاصی هم ندارم» امام او را در بغل گرفت. گریه کرد و از خدا خواست رویش را سفید، بویش را معطر و جایگاهش را نزد رسول قرار دهد»
«اَللّٰهُمّ الرزُقنٰا حَرَمْ،حَرَم، حَرَم»
#1400704
#نرگس_مدیری
#زیارت_نرفتهام
#دلنوشته
#اربعین
هدایت شده از محبوب
تو مسیر حرکت کنی. با پا که نه با بال. از بین نخلها پر بزنی. عمودها را دانه دانه با لذت بشماری. هم عشق رسیدن، قلبت را پر از تپش کند، هم بترسی به عمود آخر برسی و تمام.
کنار نخل بلندی روی زمین غش کنی. تکیه بدهی به تنهی محکم پشت سرت. کولهات را بغل کنی. چشمت به عکس رفیق شهیدت بیفتد. با لبخند بگویی:
_به نیابت تو اومدم آقا ابراهیم هادی.
و دلت از مشایه پر بزند به فکه به کانال کمیل...
#اربعین
#جامانده
#نائب_الشهدا
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
شوق یار
پاهایم رمق نداشت.
نفسهایم به شماره افتاد.
سر و صورتم خیس عرق بود.
کوله بر پشتم سنگینی میکرد.
چادرم را خاک برداشته بود.
طاقتم طاق شد.
در بین جمعیت ایستادم.
چشمهایم را بستم و به هیچ چیز فکر نکردم.
نفهمیدم چقدر در آن حال بود.
سر و صدای اطرافم مرا به خود آورد.
چشمهایم را باز کردم.
دختر بچهای روبرویم ایستاده بود و به من لبخند میزد.
در دستش لیوان آب بود.
آن را به سمتم گرفت.
بدون معطلی از دستش گرفتم و نوشیدم.
سلامی به ارباب دادم و نفس عمیقی کشیدم.
جگرم حال آمد.
خانهشان را با دست نشانم داد.
با تکان سر، رفتنم را تایید کردم.
کولهام را به دست گرفتم و با او همراه شدم.
حیاط خانه پر از نخل خرما بود.
پشت سر دخترک راه افتادم.
از پله بالا رفتم و وارد خانه شدم.
اتاقی را نشانم داد.
از دخترک تشکر کردم و وارد اتاق شدم.
بزرگ بود و دراز.
ادامه دارد...
#اربعین