هدایت شده از احمدی
نجف . حرم امیرالمومنین به یاد همه باغ اناری ها بودم
ان شاء الله نایب الزیاره هستم
هدایت شده از سَڔآݕ.مٻم✍🏻
جا مانده
صدای طبل و سنج تمام شهر را برداشته بود. دسته ها، از بالا و پایین شهر به حرم سرازیر میشدند. هر محله هیئتی جمع کرده بود و با عم های طویلی که اندازه عرض یک خیابان بود راهی حرم بودند.
توی محلهی نزدیک حاشیه شهر، باندها و بلندگوها را پشت وانت انداختند. علم کوچک و رنگ و رو رفتهای را در در مسجد بیرون اوردند. طبل ها روی دوش دو مرد درشت هیکل بود. سنج ها دست چند نوجوان ۱۴ یا ۱۵ ساله...
زنها پشت سر مردها جمع شده بودند. بچههای ۴/۵ ساله از در خانهها سرک میکشیدند. ریتم طبل سنج و مداح باهم هماهنگ میشد. ماشین جمع آوری پسماند خشک از سر کوچه وارد شد. صدای آهنگش همه را خبر میکرد.
راننده با کمترین سرعت حرکت میکرد. پشت سرش دو مرد با لباس های سبز ماشی زبالههای خشک را پشت ماشین پرت میکردند و به جایش ده پلاستیک و چندتایی نمک میگذاشتند پشت در یا توی خانه.
هر دو مرد باهم حرف هم میزند. از خانواده، از شهر از این طرف و آن طرف.
- باربد، میگم بعد صفر که دیگه عروست رو مییاری آره؟
باربد چند پلاستیک مخصوص چنگ زد و بستهای نمک با پوست نارنجی برداشت. به سمت دخترک موفرفری رفت که از در خانه آویزان شده بود. انها را به او سپرد و برگشت.
- معلوم نیست.
صدای طبل ها بلند شد. پشت سرش مداح با ریتم طبل شروع به نوحه خواندن کرد. همان ضربه اول سنج چشم باربد را پر اشک کرد. نگاهی به خانهها انداخت. در خیلیها بسته بود و پرچمی مشکی سر درش تکان میخورد. ماسک خاکستریاش را روی بینی جا به جا کرد. چشمش را بست.
- قرار بود باهم بریم پیاده رویی اربعین که نشد. نمیدونم... کی بشه بریم.
- ان شاءالله بعد اربعین!
سر تکان داد. کارتون های جلوی خانهای را برداشت. جایش نمک و پلاستیک گذاشت.
هر چه به سمت دیگر کوچه نزدیک میشدند، صدای طبل و مداح بلند تر میشد و چشم باربد بیشتر میسوخت.
- قول گرفته بود از سه روز قبل که بریم امروز باهم حرم! که شیفت ما اینطوری شد. روز تعطیلی...
رفیقش شانهاش را فشرد. باربد اما توی حال خودش نبود. فقط میشنید مداح از جا ماندن میگفت. رد اشک افتاد روی گونهاش. از ماسک رد شد و رسید به لبهایش.
پسرکی سه چرخه صندلی شکستهای سمتش آورد. خم شد و ان را بلند و پرت کرد ان ته بار ماشین. پلاستیک را جدا کرد، بینیاش را بالا کشید. نمک و پلاستیک را سمت پسر گرفت.
پسر نمک را فقط گرفت و دوید توی خانیشان. روح باربد دوید توی خیابان طبرسی که منتهی میشد به حرم. الان باید انجا بود. از هر دو حرم بازمانده بود. مداح میخواند و باربد راهش را نمیدید.
باربد سرکارش نبود. باربد بادهمسرش توی صحن نشسته بود و گریه میکرد. چشم بست. اشکش شدت گرفت.
- این قدمام، به نیت تو... حقوق امروزم، خرج نذر تو...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صوت ارسالی از زائری در حرم ارباب. حاج محمدرضا طاهری
التماس دعا!
4_5947079788425381809.mp3
6.18M
امسالم!!!
که راهها باز شد باز جاموندم.😭
امسالم!!!
منو نخواستی تنها موندم😭
همین الان!
همین لحظه!
رفیقام کربلان...
بگو آخه!
چی کار کردم؟ جا نبود من بیام😔
بدا هم دل دارن والا...
خوبا باید بیان...
کاش لااقل، به گوشتون حرفامو
اشک برسونه...
چند ساله حرم نرفتم!!!
باشه اینم بمونه...😭😭😭
🔹🔸🔹بسم الله النور
📚کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «روایت»
⏳ سهشنبه ۶ مهر ماه
⏰ ساعت ۱۷
مکان: باغ انار
باغبان: سرکار خانم مقیمی
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار