دو تا پیام مهم سنجاق کردم. بزن روی پیام سنجاق شده میتونی ببینیش. دو تا نوار آبی کنار هم یعنی دو تا پیام سنجاق شده. سادهس دیگه. هنوزم متوجه نشدی. یکیش تمرین های باغ انار هست.
یکیشم نحوه ثبت نام توی دوره رمان نویسی.
#پای_کار_حسین_ایستادهایم
با سلام و صلوات بر پیامبر مهر و رحمت و شما همشهریان گرامی، به اطلاع میرساند؛ با توجه به آتش زدن مسجد چهارده معصوم(ع) آزادشهر در بامداد روز جمعه توسط معاندین اسلام، بخش عمده ای از وسایل و تجهیزات برقی و صوتی هیئت محبان الحسین(ع) در آتش سوخت و خسارت مالی خیلی سنگینی در اثر این آتش سوزی، به هیئت وارد شده است که با توجه به اینکه هیئت بانی خاصی نداشته و هزینه خرید این وسایل هم،طی سالیان سال و با کمک های کم و خرد جوانان هیئت جمع گردیده است لذا در این برهه از زمان به مساعدت و همیاری شما همشهریان عزیز و خیرین محترم در تهیه مجدد این تجهیزات، جهت برگزاری مراسمات هفتگی و برنامه های مختلف هیئت، نیاز ضروری میباشد.
💳شماره کارت بانک رسالت بنام هیئت:
5041721111931896
💳شماره کارت بانک صادرات:
6037691980026454
جهت هماهنگی بیشتر:
09134556202
اجرکم علی الله...
┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄
🔸روابط عمومی هیئت محبان الحسین(ع) دارالعباده یزد🔸
🆔 https://eitaa.com/moheban313ir
💠 #ذکر_روزی
🔹رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
به شخص بدهکاری که از پرداخت بدهی اش ناتوان بود، فرمود:
این ذکر را بسیار بگو، توکلّتُ علَى الحُىّ الذى لا یَموتُ والحمدُللهِ الّذى لَم یَتّخِذ صاحِبَهً و لا وَلَدا و لم یَکُن له شریکٌ فى المُلک و لم یَکُن له ولىّ مِن الذّلّ و کَبّرهُ تَکبیرا. پس از مدتی، قرضش ادا و روزی اش زیاد شد.
📚کافى/ج4/ص337
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
pay.eitaa.com/v/p
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 وداع از این دنیا برای ما بسیار نزدیک است؛ ولی ما آن را بسیار دور می بینیم؛ و گرنه این قدر با هم نزاع نداشتیم.
انسان با خود کاری می کند که هیچ دشمنی با او نمی کند و آن این که سرچشمه صلاح را تا روز قیامت خشک می کند!
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان #کلامی_از_بهجت
pay.eitaa.com/v/p
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار
#پارت33
احف گوسفندان را به گوشهی باغ هدایت کرد. سپس به همراه استاد ابراهیمی سر سفره نشست که بانو احد گفت:
_دوستان خودتون رو با افطار سیر نکنید. چون بانو نسل خاتم یه شام خوشمزه پخته که برگاتون رو هم باهاش میخورید. البته ادویهاش رو هنوز نریخته و قراره خودم اون رو اضافه کنم.
همگی مشغول خوردن زولبیا و بامیه و نون پنیر سبزی بودند که بانو طَهورا خطاب به پاندایش گفت:
_کجا میری عزیزم؟ بیا بشین افطارت رو بخور دیگه.
پاندای بانو طَهورا در حالی که یک سینی پر از زولبیا و بامیه و خرما و هندوانه را حمل میکرد، به طرف آقای بَبَعوند رفت و گفت:
_میخوام با عشقم افطار کنم.
احف که این صحنه را دید، یک قُلُپ از چای نباتش را خورد و به استاد مجاهد گفت:
_استاد اینا الان مَحرم نشدن، از نظر شرعی اشکالی نداره قربون صدقهی هم میرن؟
استاد مجاهد محتویات داخل دهانش را قورت داد و گفت:
_اشکال زیادی نداره؛ چون مثل ما آدم نیستن و حیوونن. انشاءالله توی یکی دو روز آینده، صیغهی مَحرمیتشون رو میخونم تا دیگه مشکلی از این بابت نداشته باشن.
احف یک "سپاس برگی" گفت که دخترمحی با خنده گفت:
_چی میشه عقد بَبَعوند و پاندا، همزمان بشه با عقد جناب احف و این دخترِ فامیل استاد. اگه اینجوری بشه، جناب احف توی یه روز، هم داماد میشه، هم پدرشوهر.
همگی حرف دخترمحی را تایید کردند که استاد جعفری ندوشن گفت:
_چی میشه عروسی من و احف هم توی یه روز بیفته! یعنی میشه خدا؟!
احف با لبخند جواب داد:
_اختیار دارید آقا معلم. همزمان شدن عروسی بنده با شما، سعادت میخواد که ما نداریم.
استاد جعفری ندوشن لبخند گرمی زد که احف به استاد ابراهیمی گفت:
_راستی استاد بلند شید زنگ بزنید دیگه. دیر میشهها.
استاد ابراهیمی در حالی که لقمهی نون پنیر سبزیاش را داخل دهانش میگذاشت، جواب داد:
_نگران نباش؛ دیر نمیشه.
_چهجوری نگران نباشم؟ اگه دختره توی این فاصله که شما دارید افطار میکنید شوهر کرد چی؟
استاد ابراهیمی نگاه چپ چپی به احف انداخت و گفت:
_چه داماد هولی! باشه، الان بلند میشم.
_دستتون درد نکنه. نگران بقیهی افطارتون هم نباشید. من به جاتون میخورم.
استاد ابراهیمی یک لیوان آب ولرم خورد و از جایش بلند شد که استاد مجاهد گفت:
_انشاءالله استاد ابراهیمی با خبرای خوبی برگرده صلوات!
همگی صلواتی فرستادند که بانو رایا از جایش بلند شد و در حالی که در دستانش یک پلاستیک علف سبز و یک سطل آب بود، به طرف گوسفندان رفت. احف بعد از دیدن این صحنه با لبخند گفت:
_خیلی ممنونم بانو رایا. فقط لطفاً یه کم بیشتر علف ببرید که همشون سیر بشن.
_این فقط واسه بَبَفه؛ چون بهش قول داده بودم. مسئولیت بقیهی گوسفندا با خودتونه، نه من.
احف لبخندش جمع شد که استاد ابراهیمی پس از دقایقی برگشت و گفت:
_مبارکه احف جان! فرداشب میریم خواستگاری.
احف با شنیدن این جمله، گل از گلش شکفت و کنترل خود را از دست داد. چرا که ناگهان از جایش بلند شد و شروع کرد به رقصیدن، آن هم از نوع بندری. همه مات و مبهوت به احف نگاه میکردند که بانو سیاه تیری خطاب به بانوان نوجوان گفت:
_شماها چشماتون رو ببندید. بدآموزی داره.
بانوان نوجوان چشمانشان را بستند که بانو سیاه تیری ادامه داد:
_یکی پریز این شازده دوماد رو از برق بکشه.
علی پارسائیان یک آروغ چهار و هفت دهم ریشتِری زد و گفت:
_والا این احفی که من دارم میبینم، کارش از پریز برق گذشته. برق ایشون رو باید از کُنتور زد.
همگی حرف علی پارسائیان را تایید برگی کردند که استاد مجاهد به شانهی احف زد و گفت:
_احف جان بعد افطار نماز میچسبه، نه رقص بندری.
احف از این حرف استاد مجاهد خجالت کشید و عرق شرمش را پاک کرد. سپس استاد مجاهد از جایش بلند شد و گفت:
_خب بریم وضو بگیریم که نمازمون داره دیر میشه.
همگی از جایشان بلند شدند که ناگهان بانو شبنم موبایلش را دَمِ گوشش گذاشت و پس از چند لحظه مکث گفت:
_سلام مادرشوهر جان. خوبی جونِ دل؟ سرِ کیفی عزیز؟ میخواستم بگم فرداشب بچهها رو نمیارم اونجا. چون قراره بریم خواستگاری.
پس از پایان تماس، بانو شبنم با نگاه سنگین حضار مواجه شد. به خاطر همین آب دهانش را قورت داد و گفت:
_خب بچههام خواستگاری دوست دارن. چیه مگه؟!
همگی شانههایشان را بالا انداختند که بانو احد گفت:
_راستی جناب احف قراره با کی بره خواستگاری؟
بانوان نوجوان یکصدا گفتند:
_ما هم میاییم.
و دست و جیغ و هورا کشیدند که احف با لبخند گفت:
_قدم همتون روی چشم. اصلاً همگی میریم.
استاد ابراهیمی چشم غرهای رفت و ضربهی محکمی به پهلوی احف زد و گفت:
_همینجوری جوگیر شدی داری یه چیز میگیا. بابا ما داریم میریم خواستگاری، نه جنگ قبیلهای. پیشنهاد من اینه که به جز خودم و خودت، یکی دوتا بانو هم با خودمون ببریم. چطوره؟
احف جوابی نداد که دخترمحی گفت:
_خب بقیه که خواستگاری دوست دارن، چیکار کنن...؟
#پایان_پارت33
#اَشَد
#14000221
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار
#پارت34
استاد ابراهیمی کمی فکر کرد و سپس گفت:
_اونایی که با ما نمیان، از طریق لایو خواستگاری رو تماشا کنن.
چشمهای بانوان برقی زد که بانو سُها هورایی کشید و گفت:
_آخ جون حنابندون!
بانو حدیث پوفی کشید و گفت:
_سُها جان، لایو فرداشب مربوط به خواستگاریه، نه حنابندون.
بانو سُها جوابی نداد که احف گفت:
_خب استاد کدوم خانوما رو با خودمون ببریم؟
استاد ابراهیمی خواست جواب بدهد که بانو فرجامپور گفت:
_چرا با پدر و مادرتون نمیرید خواستگاری؟
احف جواب داد:
_راستش چون پدر و مادرم شهرستانن، نمیتونن بیان. در ضمن خودشون گفتن خودت همه کارا رو بکن و هر موقع عروسیت شد، ما هم میاییم.
ابروهای بانو فرجام بالا رفت که استاد ابراهیمی گفت:
_آقایون که فقط خودم و خودت میریم. میمونه خانوما که...
استاد مجاهد از پشت دستش را روی شانهی استاد ابراهیمی گذاشت و گفت:
_ای بی معرفت! یعنی من رو نمیخوایید ببرید؟
سپس پوزخند ریزی زد و گفت:
_باشه، اشکالی نداره.
بعد بدون اینکه منتظر جوابی بماند، رفت. استاد ابراهیمی سریع برگشت و گفت:
_ناراحت نشو مجاهد جان. اگه قضیه جور شد، ما شما رو واسه عقد میبریم که صیغه رو بخونی.
استاد ابراهیمی جوابی نشنید که بانو سیاه تیری گفت:
_من و احد و شهیده و خادم الزهرا که باید بیاییم. چون ما اهالی تیرستان هستیم و باید همه جا باشیم.
سپس بانو شبنم گفت:
_منم که بچههام خواستگاری دوست دارن و باید بیام.
استاد ابراهیمی سرش را خاراند و سپس گفت:
_بانو شبنم با بچههاش رو میبریم. از اهالی تیرستان هم فقط یه نفر میبریم. پس نمایندتون رو انتخاب کنید.
اهالی تیرستان به هم نگاهی انداختند که بانو رجایی گفت:
_جناب برگ من رو نمیبرید؟ کنترل بچههای شبنم جان خیلی سختهها.
احف خواست جواب بدهد که استاد ابراهیمی گفت:
_لازم نیست. شما همین بچههای باغ انار رو کنترل کنید که یه وقت نظم لایو رو به هم نزنن.
بانو رجایی چَشمی گفت که ناگهان احف زد زیر گریه و گفت:
_آخ! چقدر جای استاد واقفی خالیه. الان اگه بود، خودش برام آستین بالا میزد. اینطوری دیگه منم به شماها زحمت نمیدادم.
استاد ابراهیمی چند بار به پشت احف زد و گفت:
_زحمتی نیست احف جان. در ضمن شادوماد که گریه نمیکنه.
احف اشکهایش را پاک کرد که بانو مایا گفت:
_وای که چقدر شماها بیخیالین. استاد واقفی و یاد فوت کردن، بعد شما به فکر عروسی و زن گرفتن و رقص بندری و اینجورچیزا هستید؟ واقعاً متاسفم براتون. اینجاست که میگن وقتی توی حوضی ماهی نباشه، قورباغه سپهسالاره!
بانو احد نزدیک بانو مایا شد و گفت:
_عزیزم اولاً چهلم استاد و یاد در اومده و ما تا آخر عمر که نمیتونیم عزاداراشون باشیم. دوماً ما همه کار کردیم که روح این دو عزیز شاد بشه. براشون قبر و سنگ قبر خریدیم، چهلم گرفتیم، باقالی پلو با ماهیچه دادیم، از قاتلینشون شکایت کردیم. دیگه باید چیکار میکردیم که نکردیم؟ الانم که منتظریم دادگاه و دای جان قاتلینشون رو پیدا کنن تا یه انتقام سخت بگیریم.
بانو مایا دیگر جوابی نداد که احف گفت:
_میخوایید قاب عکس استاد واقفی و یاد رو با خودمون ببریم خواستگاری که یه یادی هم ازشون بشه؟
بانو مایا حرفی نزد که بانو احد گفت:
_بابا دارید میرید خواستگاری، نه یادوارهی شهدا.
استاد ابراهیمی حرف بانو احد را تایید کرد و گفت:
_دوستان زود باشید وضو بگیرید که استاد مجاهد بیشتر از این دلخور نشه.
همگی با کمک هم سفرهی افطار را جمع کردند و آمادهی وضو گرفتن شدند که دیدند بانو کمالالدینی مشغول عکاسی از آقای بَبَعوند و پاندای بانو طَهورا است. به خاطر همین دخترمحی پرسید:
_مگه دوربینت رو پیدا کردی فائزه جان؟
بانو کمالالدینی با شوق و ذوق جواب داد:
_نه. این یه دوربین پلاستیکیه که اومدنی از مغازهی سر کوچه خریدم. بعد پیش خودم گفتم بهتره اولین عکسایی که با این دوربین میگیرم، از این تازه عروس و دوماد باشه. تازه فیلمبرداری عروسیشون رو به عهده گرفتم.
کسی چیزی نگفت که احف نزدیک بانو طَهورا شد و گفت:
_ببخشید، ولی یه چیزی به این پانداتون بگید. نیومده داره چیز به گوسفندم یاد میده. بَبَعوندِ من تا الان چشم و گوشش بسته بود، ولی ببینید چهجوری پانداتون مخش رو زده که واسه عروسیشون دارن خودسَر تصمیمگیری میکنن و حتی فیلمبردار مراسمشون رو هم مشخص کردن.
بانو طَهورا سرش را پایین انداخت و گفت:
_چشم! تذکر میدم.
اعضای باغ انار پس از خواندن نماز جماعت مغرب و عشاء، شام بانو نسل خاتم و احد را نوش جان کردند. سپس بانوان به ناربانو منتقل شدند و آقایان هم در حیاط باغ پشه بند زدند و رختخوابها را پهن کردند. در این میان ناگهان علی پارسائیان گفت:
_احف بلند شو این پوشک گوسفندات رو عوض کن. مُردیم از بوی گَندِش.
احف پوفی کشید و گفت:
_بابا من دیگه پوشک ندارم.
سپس سرش را به نشانهی کلافگی خاراند و از جایش بلند شد که علی پارسائیان پرسید...
#پایان_پارت34
#اَشَد
#14000222
13.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻پیشنهاد دانلود...
یک دنیا عشق نهفته است در این قاب..
اگر نبینی از دست دادی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشق عشق | برای_او
@mashghe_eshgh310
@ANARSTORY
خودسازی(گناهکار خندان)
امام علی(ع):
گناهکار خندانی که به گناه خود اعتراف دارد و شرمنده خداست از شخص عبادت کننده گریانی که به عمل خود بر پروردگار مغرور گشته، بهتر است. طرائف الحکم/ج1/ص364
هدف خلقت، تعبد و بندگی است و بندگی فقط با تواضع، کوچکی و اظهار عجز در پیشگاه خالق حاصل می شود.
#احادیث_روزانه
pay.eitaa.com/v/p/
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔ پاسخ ایران به حمله اسرائیل
🎥 فیلم طنز
🔹️ کار به جایی رسیده که شبکههای رژیمصهیونیستی نابودیشون رو تبدیل به طنز کردن و دور همی میخندن 😂
🔹️ به تاسیسات هستهای ایران حمله میکنیم، مشکلی نیست، فقط اینجا، اینجا، اینجا، اینجا و.... در اسرائیل نابود میشه!
🔸️ حتما ببینید ته خندس 😂
@ANARSTORY