#تمربن_کلاسی ۱۷
#بهشت_برزخی
_سلام بر تو
_علیک سلام ، آخه چند بار میخواهی سلام کنی؟!
_ مگر اینجا وادی السلام نیست!
_ اصل حرفت رو بزن مرد، کلاسم داره شروع میشه!
مرد کمی مِن مِن کرد و گفت:« میدانی که بین من و تو هزاران سال تمدن فاصله بود. در دنیای مادی با پرهیزکاری و سختی به اینجا رسیدیم و هم خانه شدیم و زوجی بهشتی هستیم و اکنون اگر رخصت دهید سخنی بگویم!»
_ بگو جون به لبم کردی!من باید زودتر برم و سر راه مقداری حریر از حوری بگیرم برای
تزئینات لباس امروزم.
_ میخواستم بگویم... ای بابا...اصلا مهم نبود
مرد از سریر ستبرق و زیبای خود بلند شد
و از کتابی به نام واو که در دستش بود کاغذی افتاد
زن گفت:« این کتاب رو از کجا آوردی!؟»
_ حوری که زیر درخت طوبی نشسته بود به من تفضل کرد.
زن کاغذ را از زمین برداشت و نگاه کرد.
اینکه چه نوشته شده بود بماند برای آن دنیا
#طنز
#الهه_گودرزی