eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
902 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
قراربود آن روزبرای بازدیدازیک بازارچه ی تازه تاسیس ازطرف مدرسه به آن جا برویم تاازمغازه هایش دیدن کنیم، دبیرادبیات پسربزرگترش را باخودش همراه کرده بود تادرجابه جایی وسایل به دبیرهاکمک کند، عده ای ازدخترها جمع شده بودند و درمورد استایل پسردبیرادبیات نظرمیدادندوبعدازمدت کوتاهی صدای قهقهه هایشان فضای حیاط مدرسه راپرمیکرد، کمندهم ان طرف تر، دورازجمع دوستانش وسایلش رالیست میکردتاچیزی ازقلم نیفتد. بعدازاعلام امادگی دخترها، همگی سواراتوبوس شدیم وبعدازمدت نچندان کوتاهی به انجارسیدیم... هرکس دریک محل ازپارک نشست ودراخر عده ای ازجمع دوستان کمند به پیشنهادپسردبیربله گفته ورفتندکه والیبال بازی کنند. صحبت کمند میان دانش اموزان همیشه ی خدا بود، وحتمااسم شاگرداول کلاس، به گوش پسردبیرخورده بود وحتماکمی قبل تر اورادیده بود، کمندراکه درحال چیدن وسایل دید اوراصدازدوگفت: کمندخانوم شمانمیای؟ درخط اخم های کمندگره افتاد، سرش راپایین انداخت ودرمقابل چشمان مبهوت جمع ازانجادورشد...