هدایت شده از جشنواره {راز}
#داستان_سوم
[مادرم فرشته است]
پارت1
راوی؛مادرنبض زندگیست،مادرطرح لبخندش بهترین لبخند دنیاست،وغم چشمانش برای از پا درآمدن بریدن از دنیا کافی است.این ها را که می گویم از خودم نیست خیلی راه ها را رفته ام وبا خیلی از آدم ها حرف زده ام تا به برکت وجود مادر رسیده ام،واگر بخواهم نتیجه این سال ها همنشینی بادیگرآدم ها وصحبت کردن درمورد مادر را بگویم،آن یک جمله است.
یک جمله ای که برای من دنیا وعالمی ارزش دارد.[مادرالماس زندگی وسکان دار کشتی عشق است]
حالا که عاقل شده ام وخوب فکر می کنم می بینم که مادر برای تربیت مان از یهترین روش ها استفاده می کرد،هیچوقت هم مجبورمان به کاری نمی کرد،یامثل بعضی از مادرها با دعوا وکتک چیزی را ازمون نمی خواست،حالا که عاقل شده ام می بینم مادر فقط خیروصلاح مان را می خواست...
دارم از کنار پنجره مادر را می بینم که درحال آب دادن به گل های زیبایی حیاط خانه هست،چقدر حوصله دارد،چقدرآرامش در رفتار وکارهایش نهفته است.نگاهم به صورت مهتابیش می افتد،چین وچروک های صورتش بیشتر شده،گوئی کمی هم خسته بنظرمی رسد.ولی الحق که هنوزهم زیبایی هایی خودش را دارد،ذهنم زیادی مشوش ودرگیراست.
مرغ خیالم پرمی کشد به پنج سال پیش...
هدایت شده از جشنواره {راز}