نور
جنگ شده. سربازی را تصور کنید که از زیر آموزش رزمی در میرود. کار با تسلیحات را نمیآموزد و فقط کلاشنیکفش را بر میدارد و میزند به راه. وقتی شب عملیات میشود و دشمن میآید به سمت نیروهای خودی. فرمانده به او میگوید نارنجک پرتاب کن. یا روی مین نرو. مین را خنثی کن بعدش وارد میدان شو یا...
و این سرباز با چشم اشکی به خدا توسل میکند و میگوید خدایا این بندگان تو چه کاره اند که برای ما تعیین تکلیف میکنند تو قبول بفرما و ضامن نارنجک را میکشد و ده تا نیروی خودی را به هوا میفرستد.
گرچه نوشتن ارزشمند است و دلنوشته نویسی آدم را از نظر روحی راحت میکند.
ولی داستان نویسی یک فن است مثل شعر. هیچکس به استاد شعر که قواعدش را آموزش میدهد، نمیگوید من برای خدا نوشتم دوست دارم دو تا بیت قافیه داشته باشد یک بیت سپید باشه دو تا بیت هایکو.
قواعد ابتدایی داستان نویسی یک صفحه هم نیست.
مثلا
نگو نشان بده.
وقتی مخاطب شما اهل نماز نیست ولی آدم سالمی است با گفتن تاثیر نمیگیرد. شما اولا باید اهل نماز باشید. ثانیا نماز خواند را فقط احساسی قبول نکرده باشید چون مادربزرگ شما سجاده اش بوی یاس میداده برای مخاطب قابل قبول نیست. گرچه رمان جای استدلال عقلی نیست ولی مخاطب باید استدلال را در قالب تصویر دریافت کند. اگر قلمفرساییِ صرف باشد و توصیف های داستانی از اصولی پیروی نکند کار شما نتیجه بخش نخواهد بود و ضربهاش برای این مخاطب این است که برای مدت زیادی به سمت کارهای با ظاهر مذهبی نخواهد آمد. چون مشت را نمونه خروار میبیند.
#نگو یعنی روی منبر نرو. یعنی چانهگرمی برای مخاطب جذاب نیست. داستان بنویسید. برای داستان نویسی باید داستان بخوانید. اصلا نماز خواندن که حس خوبی ندارد. سر صبح سرد وضو گرفتن توی حیاط یا روشویی برای یک نوجوان ولو انقلابی و حزب اللهی از نظر فیزیکی و مادی #رنج است. حفظ کردن لغات عربی. رعایت کردن حلال بودن مکان نمازگزار و جایش غصبی نباشد و لباس و دستش خونی و نجس نباشد طهارت از خبث و حدث و ...همه اینها رنجی است که با عادت عادی میشود. حالا من نویسنده میخوام مستقیما برم روی این سوژه و بگن حس خوبی است. معلوم است که مخاطب کتاب را میبندد.
کلی باید آسمان ریسمان بافت تا در فصل آخر رمان شخصیت را ببری روی سجاده و نمازش را توصیف کنی.
اگر برای مخاطب ارزش قایل نباشد ثمره تلاش نویسندگان دیگر هم از بین میبرد.
اینکه امروز صدا و سیما را مسخره میکنند به خاطر فیلم های آبکی به این علت نیست که همه فیلم ها آبکیه...به خاطر آبکی بودن تعدای از اونهاست ولی همین بخش باعث شده ثمره زحمت بقیه هم از بین برود.
نتیجه این بحث ناامید شدن نیست. نتیجه اش تلاش بیشتر و پیگیری بیشتر توی این #تخصص است. نحله های مختلف نظریات مختلفی دارند. ولی همگی روی یک سری اصول اشتراک دارند. این اشتراک به زور به بیست سی تا میرسد. یکیش که همین نگو نشان بده هست. ....بقیه اش هم توی کلاس باید شرکت کنید ی کتابهای آموزشی رو باید بخونید.
انتشار متنها ایرادی نداره. ولی اینجا جای انتشار #متن نیست. ما قرار داستان بنویسیم و اجزای تشکیل دهنده داستان و دلنوشته و ... ، کلمه است.
اگر چیزی مینویسیم به عنوان روزنگار یا خاطره یا روایت منتشر کنیم نه داستان. ولی وقتی متنی رو به عنوان داستان منتشر میکنیم یعنی منظورمان این است که آیا داستان شده یا نشده.
پس اگر نیاز به نقد حرفهای یا نظراعضا داریم قید کنیم که طبق کدامش با متن ما برخورد شود.
سپاس از سعه صدر تمامی تلاشگران اهالی رسانه.
#آموزش
#سرباز
#رماننویسی
#نگونشانبده
#واقفی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور
جنگ شده. سربازی را تصور کنید که از زیر آموزش رزمی در میرود. کار با تسلیحات را نمیآموزد و فقط کلاشنیکفش را بر میدارد و میزند به راه. وقتی شب عملیات میشود و دشمن میآید به سمت نیروهای خودی. فرمانده به او میگوید نارنجک پرتاب کن. یا روی مین نرو. مین را خنثی کن بعدش وارد میدان شو یا...
و این سرباز با چشم اشکی به خدا توسل میکند و میگوید خدایا این بندگان تو چه کاره اند که برای ما تعیین تکلیف میکنند تو قبول بفرما و ضامن نارنجک را میکشد و ده تا نیروی خودی را به هوا میفرستد.
گرچه نوشتن ارزشمند است و دلنوشته نویسی آدم را از نظر روحی راحت میکند.
ولی داستان نویسی یک فن است مثل شعر. هیچکس به استاد شعر که قواعدش را آموزش میدهد، نمیگوید من برای خدا نوشتم دوست دارم دو تا بیت قافیه داشته باشد یک بیت سپید باشه دو تا بیت هایکو.
قواعد ابتدایی داستان نویسی یک صفحه هم نیست.
مثلا
نگو نشان بده.
وقتی مخاطب شما اهل نماز نیست ولی آدم سالمی است با گفتن تاثیر نمیگیرد. شما اولا باید اهل نماز باشید. ثانیا نماز خواند را فقط احساسی قبول نکرده باشید چون مادربزرگ شما سجاده اش بوی یاس میداده برای مخاطب قابل قبول نیست. گرچه رمان جای استدلال عقلی نیست ولی مخاطب باید استدلال را در قالب تصویر دریافت کند. اگر قلمفرساییِ صرف باشد و توصیف های داستانی از اصولی پیروی نکند کار شما نتیجه بخش نخواهد بود و ضربهاش برای این مخاطب این است که برای مدت زیادی به سمت کارهای با ظاهر مذهبی نخواهد آمد. چون مشت را نمونه خروار میبیند.
#نگو یعنی روی منبر نرو. یعنی چانهگرمی برای مخاطب جذاب نیست. داستان بنویسید. برای داستان نویسی باید داستان بخوانید. اصلا نماز خواندن که حس خوبی ندارد. سر صبح سرد وضو گرفتن توی حیاط یا روشویی برای یک نوجوان ولو انقلابی و حزب اللهی از نظر فیزیکی و مادی #رنج است. حفظ کردن لغات عربی. رعایت کردن حلال بودن مکان نمازگزار و جایش غصبی نباشد و لباس و دستش خونی و نجس نباشد طهارت از خبث و حدث و ...همه اینها رنجی است که با عادت عادی میشود. حالا من نویسنده میخوام مستقیما برم روی این سوژه و بگن حس خوبی است. معلوم است که مخاطب کتاب را میبندد.
کلی باید آسمان ریسمان بافت تا در فصل آخر رمان شخصیت را ببری روی سجاده و نمازش را توصیف کنی.
اگر برای مخاطب ارزش قایل نباشد ثمره تلاش نویسندگان دیگر هم از بین میبرد.
اینکه امروز صدا و سیما را مسخره میکنند به خاطر فیلم های آبکی به این علت نیست که همه فیلم ها آبکیه...به خاطر آبکی بودن تعدای از اونهاست ولی همین بخش باعث شده ثمره زحمت بقیه هم از بین برود.
نتیجه این بحث ناامید شدن نیست. نتیجه اش تلاش بیشتر و پیگیری بیشتر توی این #تخصص است. نحله های مختلف نظریات مختلفی دارند. ولی همگی روی یک سری اصول اشتراک دارند. این اشتراک به زور به بیست سی تا میرسد. یکیش که همین نگو نشان بده هست. ....بقیه اش هم توی کلاس باید شرکت کنید ی کتابهای آموزشی رو باید بخونید.
انتشار متنها ایرادی نداره. ولی اینجا جای انتشار #متن نیست. ما قرار داستان بنویسیم و اجزای تشکیل دهنده داستان و دلنوشته و ... ، کلمه است.
اگر چیزی مینویسیم به عنوان روزنگار یا خاطره یا روایت منتشر کنیم نه داستان. ولی وقتی متنی رو به عنوان داستان منتشر میکنیم یعنی منظورمان این است که آیا داستان شده یا نشده.
پس اگر نیاز به نقد حرفهای یا نظراعضا داریم قید کنیم که طبق کدامش با متن ما برخورد شود.
سپاس از سعه صدر تمامی تلاشگران اهالی رسانه.
#آموزش
#سرباز
#رماننویسی
#نگونشانبده
#واقفی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
قاهر میخواهم درباره یک مفهوم صحبت کنم. البته اینکه میتوانم یا نه را نمیدانم. سالها پیش...یک ظهری
حق
اندر مقام سیگنال، صدا وسیما، شیرزنان ایرانی که روبروی لنزهای تِله مینشینند و جهان واید را تهدید میکنند. نمی ترسند و نمیترسانند. مرثیهای همراه با حماسه برای دخترک شش ساله غزهای. دخترکی که سیگنالها می گویند دیگر زنده نیست تا روزی جلوی دوربین خبر انگشتش را بالا به سمت خدا بگیرد و اللهاکبر بگوید.
سیگنالها پشت لنز دوربینی در غزه متولد می شوند. درست همانجایی که دخترک در آغوش پدرش کشته شد. سیگنالها روی موج نور سوارند. سیگنالها در ملکوتشان حامل تصاویر عروسکهای زنده غزه هستند. دخترهای سه چهارسالهٔ موبور، چشم رنگی، طناز.
سیگنالها حامل نورند. نوری از جنس غم پدری جوان با تیشرت سفید و لکه های پلنگی خون روی گونه. پدری که چشمانش را فرو بسته. پلک هایش به هم فشرده. دخترکش را در آغوشش فشرده. موجهای در هم فشرده. سیگنالهای به هم فشرده.
سیگنالها رنج میکشند و توی فیبرهای نوری زوزه. تا برسند به بشقابهای انتقال پیام. تا برسند به آسمان کشورها. سیگنالها ناله میکنند. بی صدا. صفحات آرجیبی مدفن سیگنالها هستند. صفحات نوری، نورهای قرمز سبز آبی. جایی که همه جهان را میشود با همین سه رنگ ساخت. جایی که سیگنالها میمیرند و به خاک میافتند. جایی که چشم ها تصاویر را میبینند. جایی که قلب ها زنده میشوند. جایی که سیگنال به سیما بدل میشود.
کمی بعد حملات اسراییل به غزه تمام میشود. حملات ایران به اسراییل شروع شده. سیگنالها تمام شب توی راهند تا برسند به صبح. سیگنالها نقطهزن هستند. سیگنالها بالستیک هستند. میروند بیرون از کره زمین و دوباره به زمین بازمیگردند. سجیل هستند. خرمشهر هستند. هشتاد تکه خواهند شد. سیگنالها قابل ردیابی نیستند.
قلبها، سرزمین فرود سیگنالها هستند. قلبها التیام پیدا میکنند با فرود سجیل و فتاح و خرمشهر و قدر.
سیگنالها وظیفه انتقال نور به بیرون را دارند. از غزه به جهان، از یمن به جهان، از لبنان و سوریه و عراق به جهان. از ایران. و تو چه میدانی ایران کجای جهان است؟ ایران درست جایی است که هزاران سیگنال در حال تولد منتظر خلق شدن هستند.
در این نبرد حلقوم سیگنالها را بریده اند. از گلوی سیگنال خون جاری است. باید برخیزیم و پارچه تنظیف و دواگلی و چرک خشک کن بریزیم روی زخم سیگنالها. باید رسانه را آبیاری کرد. باید سیگنال را مخابره کرده. باید همراه پرتوهای نور درون فیبر نوری پرواز کرد.
دلم به حال خبرهایی که متولد نشدند میسوزد. جهان باید بداند ایران چه به روز اسراییل آورده. کلاهک خبر را چگونه به روی سیگنالها بنشانیم؟! چگونه به دست مردم دنیا برسانیم؟! کسی میداند؟!
یکشنبه
اول تیرماه
#صداوسیما #سحر_امامی #سیگنالها #رسانه #قوت_رسانهی #نبرد_رسانهی #رنج #حمله_به_اسراییل #دوربین #شبکه #واقفی
@ANARSTORY
باغ انارسیگنالها.mp3
زمان:
حجم:
4.17M
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
سیگنالها حامل نورند. ✨
نوری از جنس غم پدری جوان با تیشرت سفید و لکه های پلنگی خون روی گونه. 💔
پدری که چشمانش را فرو بسته. 😔
پلک هایش به هم فشرده. ✨
دخترکش را در آغوشش فشرده. 🫀
موجهای در هم فشرده...
سیگنالهای به هم فشرده...
با صدای:
#شفق_صوفی #طاهره_حکیمی
از درختان باغ انار.
#پادکست #صداوسیما #سحر_امامی #سیگنالها #رسانه #قوت_رسانهی #نبرد_رسانهی #رنج
#حمله_به_اسراییل #دوربین #شبکه #واقفی
@ANARSTORY