•●■الحاح در الحاق■●•
بغ کرده در کنجی از تاریکی مسجد نشستهام.
چادرم را به سوی صورتم پایین میکشانم و بغضم با اشکم سرازیر میشود!
در دلم نجوا میکنم و کلمات آمیخته با حسرت و بغض را بر تختهی گفتار ردیف میکنم:
_من دلم شکسته! میگن تو این شبا هوای دلشکستههارو داری،میشه هوای دلِ شکستهی منم داشته باشی؟
آخدا من که جز در خونه تو جایی رو ندارم برم.
دلم میشکنه وقتی اسم قبولی روزه ها میاد و من نمیتونم بگیرم!
وقتی باید آروم بشینم یه جایی و از حس و حالِ روزهدارات بشنوم.
تو دلم زار بزنم رو لبم لبخند باشه!
دلم میگیره،دلم میخواد برم و داد و فریادمو بکوبم تو سر دکتر!
بگم...بگم:منم میخوام روزه بگیرم، من میتونم بگیرم...
ولی...ولی از نتونستم هر ثانیه خودمو ندامت میکنم...
اشکهایم آتیش بود.
داغِ داغ!
داغِ حسرت و آه...
داغِ منع شدن و نتوانستن!
داغ...داغ...همه چیز
دستهای لرزانم قطرات اشک را بر صورتم پاک میکنند و لبخند بیروحم بر لبم مینشیند.
صدایم خراش برداشته!
خراشِ خنجرها و هق هقها ای که در گلو خفه کردهام.
نگاهے بہ گلبرگهاۍ خشڪ روے سجاده مےاندازم،برگے را بر میدارم و به بینیام نزدیک میکنم
رایحهی سجاده میدهد و عطر محمدے!
آرام لب میزنم؛
_خداجونم،میخوام منم روزه بگیرم.
میگن تو این شبا حاجاتو میدی.حاجت منم بده ارحم الراحمینم.
به اسم پاکت قسم که من فقط از خودت میخوام و میطلبم حاجاتمو!
و حاجتش را بـا عطر سجاده و گل محمدی به صعود میفرستد.
•♡•
#ماه_رحمت9
✍🏻#فاطمـہ_محمدے🌱