💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت130🎬 تا فردا برش میگردونن اینجا و به زودی دادگاهشون تشکیل میشه. در ضمن به همکاریش ب
#باغنار2🎊
#پارت131🎬
سپس بدون اینکه چیزی بگوید، به سمت آنها قدم برداشت. سچینه که نزدیکترین فرد به رجینا بود، با رفتن او گفت:
_کجا میری رجی؟!
و بدون اینکه پاسخی بشنود، به دنبالش راه افتاد. بقیه هم متوجهی رفتن این دو شدند و همان جایی که بودند، ایستادند. رجینا که پرسرعتتر از همیشه قدم برمیداشت، بلافاصله به سرباز رسید و جلوی متهم ایستاد.
_ببخشید شما چقدر برام آشنایید. کجا دیدمتون؟!
و متهم که پسری بیست و خوردهای سال بود، با دیدن رجینا پا پس کشید. انگار که از دیدن او جا خورده!
رجینا بدون توجه به گارد متهم و جواب ندادنش، بیشتر روی چهرهاش زوم شد و پس از کمی فکر کردن، بشکنی زد!
_فهمیدم! شما برادرِ دوست من هستید. میگم چقدر شبیهشید. راستی از خواهرتون چه خبر؟! چند وقته هرچی بهش زنگ میزنم و پیام میدم، جواب نمیده. مشکلی براش پیش اومده؟!
متهم حرفی برای گفتن نداشت که رجینا با لبخند و تعجب گفت:
_خدای من. مگه میشه اینقدر شباهت؟! نکنه باهم دوقلویید؟!
متهم سکوت کرده بود که سرباز به حرف در آمد.
_برید کنار خانوم. برید کنار!
رجینا بدون توجه به کلام سرباز، خیره شده بود به متهم. سچینه هم هی زیر گوشش پچپچ میکرد که این کیه و بیا بریم و از این گونه حرفها که جناب سرگرد گفت:
_مشکلی پیش اومده سرباز؟!
_چیز خاصی نیست جناب سرگرد. من داشتم متهم رو میبردم پیش جناب سرهنگ که این خانوم جلومون رو گرفته و کنارم نمیره!
جناب سرگرد به آرامی نزدیک شد و کنار رجینا ایستاد.
_مشکلی پیش اومده خانوم؟!
رجینا بدون اینکه نگاهی به جناب سرگرد کند، جواب داد:
_نه، مشکل خاصی نیست. ایشون به نظرم آشنا اومدن که بعد فهمیدم برادر یکی از دوستام هستن. دارم سراغ خواهرشون رو میگیرم که خب جوابی نمیدن!
جناب سرگرد نگاهی به متهم انداخت و دوباره به رجینا خیره شد.
_میدونید ایشون واسه چی اینجان؟!
این بار سچینه با تبسم جواب داد:
_نه جناب. ما از کجا باید بدونیم؟!
جناب سرگرد لبهایش را تر کرد و با دست به سرباز گفت که متهم را ببرد. پس از رفتن آنها، روبهروی رجینا و سچینه ایستاد و گفت:
_ایشون جرمشون اغفال دخترای مردمه. البته نه به عنوان یه پسر، بلکه به عنوان یه دختر.
اخمهای رجینا و سچینه رفت توی هم.
_نکنه شما هم یکی از قربانیان این فرد هستید؟!
رجینا زبانش بند آمده بود که سچینه بریده بریده گفت:
_ببخشید...جناب...میشه...بیشتر...توضیح بدید؟!
جناب سرگرد محکم نفسش را بیرون داد.
_خیلی سادس. ایشون خودش رو شکل دخترا میکنه و با دخترای مختلف دوست میشه. اعتمادشون رو جلب میکنه و یه جای خلوت و تنها با اونا قرار میذاره و بعدش باهاشون هزارتا کثافتکاری میکنه. الانم کلی پرونده دارن که دخترای مردم، قربانی هوس بازی این فرد شدن!
سپس به رجینا نگاهی انداخت.
_احتمالاً شما هم با همین فرد دوست شدید، نه خواهرش! درسته؟!
رجینا دستش را جلوی دهانش گرفته بود تا صدای گریهاش بلند نشود.
_با این حال فکر میکنم شما جزء قربانیا نیستید و خطر از بیخ گوشتون رد شده. این چند وقتم که جوابتون رو نداده، پاش اینجا گیر بوده!
جناب سرگرد این را گفت و آنجا را ترک کرد. رجینا دیگر توان ایستادن نداشت که وزنش را انداخت روی سچینه. او هم آن را به زور تا صندلی حمل کرد و هردو روی آن نشستند. اشک در چشمان رجینا حلقه زده بود که سچینه گفت:
_فقط میتونم بگم که خدا بهت رحم کرد رجی. خیلی هم بهت رحم کرد!
نفس رجینا به سختی بالا میآمد و هق هق امانش نمیداد.
_آخه چطور ممکنه؟! یعنی اون پسر بود و میخواست منم گول بزنه؟!
سپس یادش آمد که همین پسر دخترنما، به او پیشنهاد داده بود که دوتایی باهم خلوت کنند؛ اما او به این پیشنهاد جواب منفی داده بود.
_آره دیگه رجی. وقتی توئه دختر هم ادای پسرا رو در آوردی و پیشنهاد ازدواج بهش دادی، معلومه که اونم همینجوری و حتی بدتر از اون باهات عمل کنه.
اما رجینا که انگار چیزی یادش آمده باشد، با جدیت به سچینه خیره شد.
_جناب سرگرد گفت که اون دخترا رو فریب میده. ولی من که اون موقع پسر بودم و میخواستم باهاش ازدواج کنم. پس چرا میخواست منم فریب بده؟!
سیچنه سری به نشانهی تاسف تکان داد.
_عزیزم اون موقع تو از نظر خودت یه پسر بودی و قصد ازدواج داشتی. ولی از نظر بقیه تو یه دختری بودی که داشتی ادای پسرا رو در میآوردی. اون پسره هم همین رو میدونست؛ ولی سعی کرد توی بازی تو، نقشش رو به خوبی بازی کنه تا به هدفش برسه. ولی خب با تیزهوشی تو، خدا رو هزار مرتبه شکر که این اتفاق نیفتاد.
چهرهی بُهت زدهی رجینا، ناگهان جمع شد و اشک روی گونههایش غلتید. سچینه سر او را به خود چسباند و سعی کرد دلداریاش بدهد!
فضای مینی بوس را سکوت فرا گرفته بود. قضیهی رجینا و همچنین برگشتن یاد و یلدا به بازداشتگاه به همین زودی، دل و دماغی برای اعضا نگذاشته بود...!
#پایان_پارت131✅
📆 #14030815
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344