eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۷۸ بوی مهر با وارد شدن خانم تختی به کلاس، بچه ها بلند شدند. دست جمعی صلواتی را فرستادیم. بعد از تبریک نوروز، کلاس در سکوتی عمیق فرو رفت. تختی هم شروع به تدریسِ درس کرد. نگاهی به ساعتم انداختم. سی دقیقه از کلاس گذشته بود. خانم نگاهی پر معنا به کلاس انداخت و گفت: -فکر کنم خیلی وقت ببره به این روال عادت کنید، همتون غرق خوابید. با گفتن این جمله صدای خنده کلاس را عجیب تکان داد. با لبخند گفت: -یکم صحبت کنید تا حالتون جا بیاد. اما بچه ها باز هم پایبند به سکوت بودند. تختی سکوت کلاس را شکست و با تعجبی که در صدایش موج می‌زد گفت: -بچه‌هــــا!! اگه الان می‌گفتم صحبت نکنید که صداتون کلاس برداشته بود. چیشده اینقدر ساکتید؟از کلاس شما بعیده اینقدر سکوت. که باز هم صدای خنده بچه ها بلند شد. همهمه‌ای هم با این‌خنده به وجود آمد. چند دقیقه گذشت که صدای خانم باعث شد کسی دیگر صحبت نکند. در حال ادامه تدریسش بود که زنگ آخر به صدا در آمد و جریان سکوت کلاس را شکست. بچه ها به سرعت درحال جمع کردن وسایلشان شدند و تند تند از کلاس خارج می‌شدند. من و فاطمه خیلی ریلکس وسیله هایمان را در کیفمان گذاشتیم. بعد از خداحافظی با بچه های درون کلاس، به سمت در اصلی مدرسه حرکت کردیم.