#نوشتن
ارّه را از دستش میگیرم ،به نظر کار باحالیست!
یک پنج سانتی اره در تنهی افتادهی درخت فرورفته .
پای چپش را روی تنه میگذارد ،من با دو دستم اره را عقب و جلو میبرم . احساس میکنم اصلا نمیتوانم .
_اصلا نبریدم.
_نه نگاه کن داری میبری ،این خاک ارّهها پس برای چی دارن میریزن ؟
راست میگوید به خودم امیدوار میشوم .
_باید از تمام طول ارّه استفاده کنی .
با انرژی بیشتری ارّه را حرکت میدهم .
صدای قلبم را میشنوم ،مثل وقتی که در حیاط میدوم .
به صدای اره دقت میکنم .
بچه که بودم میتوانستم تکرارجملهای را در صدای ارّه بشنوم.
خسته میشوم ،یک یک سانتی بریدهام .
ارّه را از من میگیرد ، موهای سرش را از نزدیک میبینم
_حمید چه مویی سفید کردی!
_سرم رو زدم به اینجا
_نه منظورم موهاته که سفید شدن
_همون گفتم که سرم رو زدم به اینجا
_تعادل مزاجی نداری ،یا گرمی رو زیاد میخوری یا سردی رو یا شاید هم کلا ارثی باشه ،هلیلهسیاه بخور .
وبعد خندهام میگیرد .
_یه بار من خوردم اینقدر بد مزه وگس بود که گفتم چه عیبی داره همهی سر آدم سفید بشه .
سفید هم رنگ قشنگیه.
کارش تمام میشود .
دو تکه میشود.
دایرهها را میشمارم ،
سی دایره،
چه زود از پا درآمده.
زهرا از پشت پنجره مرا نگاه میکند .
داد میزنم : زهرا بیا بیرون ،
کاپشن وکلاه به سر به سمتم میدود .
دستش را میگیرم ،در باغ میدویم .
هیچ درختی برگ ندارد .
_مامان چرا درختهای باغهمسایه همه شون سیخ سیخیان؟
_اینا سپیدارن،سپیدار،صنوبر ،تبریزی،همین جا هم یکیش هست نگاه کن اون بالای باغ.
_بریم پیشش
هیچ علفی در باغ نیست ، راحت میدویم.
دستم را دور تنش حلقه میکنم .
_سپیدار عاشق
_عاشق ؟
حالا باید توضیح بدهم .
_یعنی زیبا ،دوست داشتنی
کلمه ی بهتری پیدا نمیکنم.
وقتی کوچیک بود، باباجون رو شاخههای بالاییش یه گل رز پیوند زدن ،
بعد رو سرش گل میداد .
_چه قشنگ !
درخت را بغل میکنم ،
ربطی به شیطنت وکنجکاوی دارد ،
آخر به ذهن هیچکس نمیرسد که روی سپیدار گل رز پیوند بزند .
با این علم ناقصم هم نمیتوانم بفهمم چگونه امکان دارد پیوندش بگیرد .
درخت را رها میکنم .
_مامان اینجا آب داره رد میشه .
_نمیدونستم ، انگارفقط داره از این باغ به اون باغ میره همه جای باغ نمیره .
دستم را در آب میکنم ، بی حس میشود، یخ میزند .
#سجادی
#990928
@ANARSTORY